1392 مهر 12، 23:47
1392 مهر 13، 13:53
(1392 مهر 12، 23:47)Alone man نوشته است: استقلالی ها الان چندمه جدولن ؟از کی تاحالا رفتن جز 8 تا شده افتخار ؟
دقیقا از وقتی ک استقلال تو آسیا بازی داشت و شما تو درفشی فر تمرین
با 3 بازی بیشتر از استقلال هنوز نتونستین به صدر نزدیک هم بشین
دقیقا همون موقعی ک تو آسیا سوم شدیم
راستی توپ آسیا میدونید چه شکلیه؟
اصن آسیا رو تو یه جمله برامون تعریف کنید
طاقت بیار رفیق....داریم میرسیم
1392 مهر 13، 18:27
مگه بازی پلی آف برگزار شده؟
برو بابا همچین میگه آسیا انگار اروپاست همین ایران خودمونم آسیاست دیگه
1392 مهر 13، 19:04
عاقا من دلخورم از دست خودم
چرا نمیشه که بشه
چرا نمیشه که مث آدم ترک کنم
اه خسته شدم خودمم
هیچ تمایلی بهش ندارم ینی وسوسه هام اونقدرا شدید نیستن
اما اصلا هیچ مقاومتی نمیکنم در برابرشون
تسلیم محض شدم !
میگن برو میگم باشه !
میگن خسته ایم نرو بازم میگم باشه !
اه چه وعضشه این
ببخشید میدونم درددله اما چون بیشتر از تاپیک درددل خواننده داره اینجا میگم
جدی دیگه اصلا حتی به مقاومت و نه گفتن فکر هم نمیکنم !!!
من آدم حرف گوش کنی نیستم میدونم خودم
اصلنم بعده مذهبیم قوی نیست
اصلنم نمیتونم مثل خیلی از اونا که ترک کردن با فکر کردن به جهنم و عقوبت و گناه بودن این کار و از دست دادن محبت ائمه و غیره خودم رو کنترل کنم و نگهدارم ...
احساسم خیلی بده الان
نمیدونم چه مرگمه ....
نمیفهمم حسی که الان دارم چیه دقیقا !!
از تنبلی و بی خاصیت بودن خودم خسته شدم .
الان که بیشتر فکر میکنم حتی انگار دیگه تمایلی به ترک هم ندارم
اما اگه اینطوره پس چرا این حس رو دارم ؟؟؟
اه ............
بچه ها کسی هست که یاری برسونه به من ؟؟
میدونم شاید بیشتر از هزاران هزار بااار دوستای خوبی که داشتم بهم گفتن اعتقاداتتو قوی کن .... نماز بخون ...
اما نمیشه
نه که نشه
برام تاثیری نداره
حتی فکر کردن به عذاب و گناه داشتن این کار هم منو هشیار نمیکنه چه برسه که بخام برای پیشگیری ازش برم سراغ این چیزا ....
مثل سیب زمینی شدم
بی رگ و ریشه ... :(
1392 مهر 13، 19:25
(1392 مهر 13، 19:04)Roksana نوشته است: سلامسلام آبجی منم اینطوری ام
عاقا من دلخورم از دست خودم
چرا نمیشه که بشه
چرا نمیشه که مث آدم ترک کنم
اه خسته شدم خودمم
هیچ تمایلی بهش ندارم ینی وسوسه هام اونقدرا شدید نیستن
اما اصلا هیچ مقاومتی نمیکنم در برابرشون
تسلیم محض شدم !
میگن برو میگم باشه !
میگن خسته ایم نرو بازم میگم باشه !
اه چه وعضشه این
ببخشید میدونم درددله اما چون بیشتر از تاپیک درددل خواننده داره اینجا میگم
جدی دیگه اصلا حتی به مقاومت و نه گفتن فکر هم نمیکنم !!!
من آدم حرف گوش کنی نیستم میدونم خودم
اصلنم بعده مذهبیم قوی نیست
اصلنم نمیتونم مثل خیلی از اونا که ترک کردن با فکر کردن به جهنم و عقوبت و گناه بودن این کار و از دست دادن محبت ائمه و غیره خودم رو کنترل کنم و نگهدارم ...
احساسم خیلی بده الان
نمیدونم چه مرگمه ....
نمیفهمم حسی که الان دارم چیه دقیقا !!
از تنبلی و بی خاصیت بودن خودم خسته شدم .
الان که بیشتر فکر میکنم حتی انگار دیگه تمایلی به ترک هم ندارم
اما اگه اینطوره پس چرا این حس رو دارم ؟؟؟
اه ............
بچه ها کسی هست که یاری برسونه به من ؟؟
میدونم شاید بیشتر از هزاران هزار بااار دوستای خوبی که داشتم بهم گفتن اعتقاداتتو قوی کن .... نماز بخون ...
اما نمیشه
نه که نشه
برام تاثیری نداره
حتی فکر کردن به عذاب و گناه داشتن این کار هم منو هشیار نمیکنه چه برسه که بخام برای پیشگیری ازش برم سراغ این چیزا ....
مثل سیب زمینی شدم
بی رگ و ریشه ... :(
دقیقا
جسارت ترک ندارم
امرو تو یه کتاب (از حال بد به حال خوب) خوندم که باید ،باید هارو ول کرد چون باعث تمرد میشه
اثر سو میذاره می خوام تمرین کنم
شما هم آبجی امتحان کن
1392 مهر 13، 20:37
ویرایش شده
(1392 مهر 13، 18:27)Alone man نوشته است: سوم شدید ؟نیازی به پلی اف نیست
مگه بازی پلی آف برگزار شده؟
برو بابا همچین میگه آسیا انگار اروپاست همین ایران خودمونم آسیاست دیگه
یه حساب سر انگشتی از بازی ها بکنی و گل های زده و خورده شده
میفهمی ک استقلال سوم شده
در ضمن اگه ایران برا شما مثل آسیاست پس آسیا برا ما مثل اروپا می مونه
راستی تیمتون امروز با تیم شهرداری بازی داشت
ده تا هم زده
ضعیف کشی میکنه:smiley-yell:
راست میگه بیاد اف سی سول رو ...نه نه اصن بیاد همون القرافه رو ببره
رکسانا خانم
هر وقت راه حل کارتون رو دونستید به من هم بگید
طاقت بیار رفیق....داریم میرسیم
1392 مهر 13، 21:59
ديروز اعتبارمون ۴۱ بود امروز شده ۱۴
جلل خالق
فکر کنم کانون به سمت صرفه جويى در دادن اعتبار
و کاهش اون ميره
اى بابا حالا ماهه بدبخت مگه چند تا اعتبار داشتيم
بريد سراغ بعضى ها که ماشالله اعتبار از سر کولشون
مى باره ...........
اين اخرى رو البته شوخى کردم و نشنيده بگيريد ازم
برم که کم کم داره بوى بن به مشامم ميرسه
فردا ميام ببينم تکليف اين اعتبارات عمرانى ما چى شده
اين نسخه موبايل سايت هم که خرابه
همه چى رو نصفه نيمه نشون ميده
نه يه شکلکى نه يه امکاناتى
در ادامه صحبت هاى دوست عزيزم حميد جان
بايد بگم که .........استقلال سرور اسيا
عاقبت این عشق هلاکم کند
درگذر کوی تو خاکم کند......
درگذر کوی تو خاکم کند......
1392 مهر 13، 22:03
نقل قول: ما که سر از اين حکايت اعتبار در نيورديمدرستش کردم
ديروز اعتبارمون ۴۱ بود امروز شده ۱۴
مدیر مدیره
یعنی درست کردنش خیلی وقت گرفت. رموز کا رو میفروشم به بالترین قیمت
--------------------
می تی بیا میخوام نگات کنم
شموشک...اوکی؟
یا عباس
1392 مهر 13، 22:11
(1392 مهر 13، 22:03)Kimia نوشته است:نقل قول: ما که سر از اين حکايت اعتبار در نيورديمدرستش کردم
ديروز اعتبارمون ۴۱ بود امروز شده ۱۴
مدیر مدیره
یعنی درست کردنش خیلی وقت گرفت. رموز کا رو میفروشم به بالترین قیمت
--------------------
می تی بیا میخوام نگات کنم
شموشک...اوکی؟
اى ول باو
به اين ميگن مديريت بحران
هنوز عرق پستمون خشک نشده
مشکل حل شد
به اين ميگن مدير
همين جور ادامه بدين خانم کيميا
مدير سال کانون و بعدش هم مدير کل
اين اخرى رو از من نشنيده بگيريد
يه وقت مادربزرگ بشنوه واسه ما بد ميشه
عاقبت این عشق هلاکم کند
درگذر کوی تو خاکم کند......
درگذر کوی تو خاکم کند......
1392 مهر 13، 22:39
عاقا ما این دفعه جدی جدی خواستگاری رو تجربه کردیم
جان خودم شایعه و دروغ نیست
واقعیه واقعیه
دیگه ترسی از خواستگاری ندارم
ترسم ریخت کلا
پ.ن 1 : خواستگاری برا داداشم بود نه من
پ.ن 2: نه واقعا فکر کردی برا خودم بوده!!! رو چه حسابی اونوقت ؟
1392 مهر 14، 1:04
(1392 مهر 13، 22:39)حسین چار دو دو نوشته است: سلام
عاقا ما این دفعه جدی جدی خواستگاری رو تجربه کردیم
جان خودم شایعه و دروغ نیست
واقعیه واقعیه
دیگه ترسی از خواستگاری ندارم
ترسم ریخت کلا
پ.ن 1 : خواستگاری برا داداشم بود نه من
پ.ن 2: نه واقعا فکر کردی برا خودم بوده!!! رو چه حسابی اونوقت ؟
این سری هم مال تو نبود؟
پیر شدی بدبخت
همین الان هم بری دیگه کسی به پیرمرد جماعت زن نمیده
برادرت رفته خاستگاری ترس تو ریخته اونهوقت؟
برو
برو عمو بزار باد بیاد
طاقت بیار رفیق....داریم میرسیم
1392 مهر 14، 11:12
کلا چیز مزخرفی ـه بیچاره داماد بدبخت
آخه ما پسرا چه قدر مظلومیم
1392 مهر 14، 11:53
نقل قول: منم رفتم خواستگاری داداشم
:21:خدایی هیچ وقت فکر نمیکردم ی "واسه"انقدر تو جمله تاثیر گذار باشه
منظورتون اینه ک رفتید خواستگاری واسه داداشتون دیگه ؟؟:21:
صعود ممکن است دشوار باشد
ولی
منظره بالا بسیا ارزشمند است
1392 مهر 14، 13:25
(1392 مهر 14، 11:53)darling نوشته است:نه منظورم این بود که من رفتم از داداشم خواستگاری کردم داداشم هم بهم جواب منفی دادهنقل قول: منم رفتم خواستگاری داداشم
:21:خدایی هیچ وقت فکر نمیکردم ی "واسه"انقدر تو جمله تاثیر گذار باشه
منظورتون اینه ک رفتید خواستگاری واسه داداشتون دیگه ؟؟:21: