1392 آذر 24، 3:10
نقل قول: هماي رحمت،آرشام، هادي ...بله جناب دکی کانونه اهورا جان
نقل قول: هماي رحمت،آرشام، هادي ...بله جناب دکی کانونه اهورا جان
(1392 آذر 23، 23:16)mahdi نوشته است: اين كيه؟
(1392 آذر 24، 3:48)mahdi نوشته است: اگه گفتين كيه؟
(1392 آذر 23، 23:51)XρɛRia.ReZa نوشته است:آقا این کیهخداییش خیلی ضایست دیگهاثر استاد موکتچیان
(1392 آذر 24، 3:48)mahdi نوشته است: اگه گفتين كيه؟
(1392 آذر 24، 3:48)mahdi نوشته است: اگه گفتين كيه؟
(1392 آذر 24، 19:09)آرشام نوشته است: بچهها نمیدونم این خبر رو چطوری بهتون بگم.ای بابا!!!
یه جورایی هیجانزدهام.
الان مامانم به گوشیم زنگ زد و گفت که با مادر دختر خانمی که خونشون رفته بودیم حرف زده و یه جورایی جواب مثبت رو به خونوادهمون دادن.
ولی خواسته که طول مدت آشنایی کم باشه و زود عقد کنیم. اینجوری که به نظر میاد ماه صفر که تموم بشه. دخترخانم خیلی خوبیه از دور میشناسمش و الان خیلی خوشحالم.
ولی به نظر میاد رفتنی شدیم به همین زودیا...
نمیدونم یهویی فکر کردم که چقدر دلم واسه کانون تنگ میشه.
فکر نکنم بعدش دیگه بتونم بیام کانون.
از حالا دلم واسه کانون داره تنگ میشه. :13:
بچهها یه کم مونده اشکم سرازیر بشه...
(1392 آذر 24، 19:20)آقای فراسی نوشته است:(1392 آذر 24، 19:09)آرشام نوشته است: بچهها نمیدونم این خبر رو چطوری بهتون بگم.ای بابا!!!
یه جورایی هیجانزدهام.
الان مامانم به گوشیم زنگ زد و گفت که با مادر دختر خانمی که خونشون رفته بودیم حرف زده و یه جورایی جواب مثبت رو به خونوادهمون دادن.
ولی خواسته که طول مدت آشنایی کم باشه و زود عقد کنیم. اینجوری که به نظر میاد ماه صفر که تموم بشه. دخترخانم خیلی خوبیه از دور میشناسمش و الان خیلی خوشحالم.
ولی به نظر میاد رفتنی شدیم به همین زودیا...
نمیدونم یهویی فکر کردم که چقدر دلم واسه کانون تنگ میشه.
فکر نکنم بعدش دیگه بتونم بیام کانون.
از حالا دلم واسه کانون داره تنگ میشه. :13:
بچهها یه کم مونده اشکم سرازیر بشه...
یعنی از من جلو زدی؟ قرار بود داماد بعدی من باشم که می بینی علیرضا دنیا وفا نداره
حدا از شوخی، مبارکه ارشام جانن:22::22:
ان شالله خوشبخت بشی و در کنار همسرت زندگی خیلی خوبی رو داشته باشی