1392 آذر 24، 19:58
ویرایش شده
(1392 آذر 24، 19:30)sword313 نوشته است: آرشام جون مباااااااااااارکت باشه
فک کنم تو پوست خودت دیگه نمیگنجی
انشاالله خوشبخت بشی و باشی همچنان
داداش حسام! ممنونم. خیلی ممنونم!
واقعا همینطوریه که میگی تو پوست خودم نمیگنجم. واقعا یه حس خاصی داره که تا حالا نداشتم هم سردرگمم هم اینکه خوشحالم. خدا انشالله همه چیز رو بخیر و خوشی پیش ببره!
خیلی دلم واسه کانون تنگ میشه... یادمه روزای اولی که کانون اومده بودم یه عکسی تو امضام بود که توش نوشته بودم من عاشق کانون هستم. من واقعا عاشق کانون هستم!!!
خیلی دلم برای کانون و کانونیا تنگ میشه...
(1392 آذر 24، 19:36)رامین. نوشته است: تبریک میگم داداش ان شاءالله خوشبخت شی
نمیدونم الان بگم یا نه ؛ چیزی قطعی نیست
ولی ...
دلم براتون تنگ میشه:13:
خیلی ممنونم داداش رامین!
انشالله که خدا راهنمای راهم باشه. استرس دارم یه جورایی انشالله که خودش کمک کنه.
چی قطعی نیست؟؟
مسئله این نیست که چقدر میتونی مشت بزنی؛
مسئله اینکه چقدر میتونی مشت بخوری و باز ادامه بدی.
چقدر زمین بخوری و باز پاشی وایسی.
آدم اینجوری برنده میشه!