امتیاز موضوع:
  • 34 رأی - میانگین امتیازات: 4.15
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

انجمن شبانه روزی

(1392 آذر 26، 2:16)می توانم نوشته است: کاش قرص خورده بودم الان خوابم برده بود
خوابم میاد از ساعت 12 تو رخت خوابم پس چرا بیدارم؟
ای بابا
الان دیگه دیره واسه قرص خوردن چون باید فردا تا لنگ ظهر بخوابم
عجیبه
من تا همی چند وقت پیش
سرم رو بالش می اومد خوابم برده بود
اما حالا ...
فک کنم از بس گفتم راحت خوابم میبره
چشم زدم خودمو

چاره مشکل شما دست ماست!!!!4chsmu1

آبجی میتوانم "یار مهربان" رو باز کنید، از قرص 100تا قرص خوابم بهتر عمل میکنه4fvfcja
نه آقا مهدی این چ حرفیه
منظور شوخی بوده
عیبی هم نیست
53
حالا تیریه که از چله پریده

[تصویر:  nasimhayat.png]
Smile 
(1392 آذر 26، 2:20)mahdi نوشته است:
(1392 آذر 26، 2:09)sword313 نوشته است:
(1392 آذر 25، 22:50)سنــا نوشته است:
(1392 آذر 25، 19:49)XρɛRia.ReZa نوشته است:
(1392 آذر 24، 23:02)mahdi نوشته است: قضيه ما هم شده، عين چوپان دروغگو،

وقتي راستشم ميگي، كسي باور نميكنه1276746pa51mbeg8j

جدا باید چوپان دروغگو رو از کتاب درسی حذف کنن(اگه حذف نشده باشه) نمونه مدرنش که شما باشین رو بذارن4fvfcja

جدیدا کتاب داداشم رو نگاه میکردم ، کلاس دومه

یه درس داشتن به اسم "چوپان درست کار"  !!! 22
عه آجی منم کلاس دومه
اتفاقا همین پریروز بود دیدم مامانم بهش میگه بیا درس چوپان درستکارو کار کنیم4fvfcja
تعجب کردم، کنجکاو هم شدم ولی حال نداشتم برم درسشو ببینم

خب دیدن قبلا درس چوپان دروغ گو بوده، کسی عبرت نگرفته چندان22
گفتن شاید چوپان درستکار تاثیر داشته باشه4fvfcja

الان دوستان قشنگ منو له كردن1276746pa51mbeg8j

عه داش مهدی والا روی صحبتم به طرف خاصی نبود
کلی گفتم، بخصوص برا خودم22
آقا حسام خیر سرم میخوام بخوابم که فردا با انرژی پا شم برم سر کتابام
الان بشینم به کتاب خوندن که بدتر ساعت بدنم نامیزون میشه
فک کنم الان بشینم سر کتاب میتونم بیدار بمونم و بخونم ولی مخم خسته است کاراییش خیلی پایینه

فک کنم ی بار دیگه سعی کنم بخوابم بهتر باشه


53

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1392 آذر 26، 0:36)باران.. نوشته است: از ظهر دارم با خودم کلنجار میرم که بگم یا نگم...

دارلینگ جان 
اون پستی بود که من با همه ی احساسم زدم..
حس خوبی بود 
دقیقا دیروز تولد برادرم بود و من یک هفته ای دنبال یه هدیه مناسب کل تهران و گشته بودم 

با اون انرژی مثبت اومدم و خبر دامادی ... (دیگه نمیدونم باید چی صداشون کنم فقط میدونم دیگه برادر نیستن ) رو شنیدم
نمیتونی تصور کنی چقدر خوشحال شدم .


من تک تک بچه های کانون و از ته قلبم دوست دارم .

حس اینکه شوخی بوده باعث خندم نمیشه...فقط باعث سکوتم میشه

اعتباری که خرج شده دیگه بر نمیگرده.

نمی دونم گاهی میام جو کانون رو میبینم حس میکنم خیلی پر شور و شاد نیست مخصوصا رهروان. خودم حس میکنم از حدود 2 ماه پیش که اومدم کانون روحیه‌ام توی کانون بهتر نشده اصلا. البته خدا رو هزار بار شکر که پاکم و هزار هزار هزار بار دیگه شکر که به ترکم خیلی امید دارم. لطف خودش بوده بتونم کمتر شرمنده‌ش باشم.

به هر حال اگه شوخیش یه جوری بود که خارج از حدود مناسب بود، که گویا بود! عذرخواهی میکنم.

مسئولیت همه‌اش هم بر عهده‌ی خودمه. داداش رامین یا هر کس دیگه هم خودم از راه به در کردم. به هر حال هیچ دلیلی نداره از بقیه ناراحت باشید آبجی های عزیز کانونی.

ساعت 2 و نیم نصفه شبه. اصلا این روزای آخر پاییز بد روزایی هستن. روحیه آدم سرویسه. صبح که بشه خوب میشم...
مسئله این نیست که چقدر می‌تونی مشت بزنی؛
مسئله اینکه چقدر می‌تونی مشت بخوری و باز ادامه بدی.
چقدر زمین بخوری و باز پاشی وایسی.
آدم اینجوری برنده میشه!
 

[تصویر:  05_blue.png]
شیر هم برا خوب خوابیدن خوبه
خیلی تاثیر داره، واقعا آدم با آرمش خوابش میبره
اگه شیر موجود هست یه لیوان شیر بخورید حتما
من ک ناراحت نشدم
واسه اقا رامین ک خیلی از شما واسه شما هم بیشتر خوشحال شدم
البته واسه شما هم کلی خوشحال شدم


خوش ب حالتون که به ترک امیدوارید


دیگه شب خوش


باران خانوم
با ما به از این باش که با خلق جهانی
اخماتو وا کن
بذار یه کمی از انرژی مثبتات به ما هم برسه
خودم شخصا بهت قول میدم در اولین فرصت عروس شم دعوتت کنم
haha

[تصویر:  nasimhayat.png]
مهدی جان والا به جون خودم رو صحبتم به کس خاصی نبود،چرا به خودت گرفتی؟
در ضمن شما قصدتون شادکردن بود
دروغ داریم تا دروغ
عشق من شیره
حیف که در دسترس نیست
البته فک نکنم مفید باشه چون دیشب شام دو تا لیوان بزرگ شیر عسل خوردم
دوستان جای همه سبز بود
:d
آخ آخ آخ
من عاشق شیر ، ماهی ، کدو + شیره و کلی خوراکی دیگه هستم
کلا اگر چه از کلی خوراکی خوشم نمیاد ولی عاشق بقیه شونم


آقا آرشام جریمه ت اینکه به زودی با خبر واقعی ازدواجت خوشحالمون کنی
عزدواج نه ها
ازدواج
317
varzesh

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1392 آذر 26، 2:27)آرشام نوشته است:
(1392 آذر 26، 0:36)باران.. نوشته است: از ظهر دارم با خودم کلنجار میرم که بگم یا نگم...

دارلینگ جان 
اون پستی بود که من با همه ی احساسم زدم..
حس خوبی بود 
دقیقا دیروز تولد برادرم بود و من یک هفته ای دنبال یه هدیه مناسب کل تهران و گشته بودم 

با اون انرژی مثبت اومدم و خبر دامادی ... (دیگه نمیدونم باید چی صداشون کنم فقط میدونم دیگه برادر نیستن ) رو شنیدم
نمیتونی تصور کنی چقدر خوشحال شدم .


من تک تک بچه های کانون و از ته قلبم دوست دارم .

حس اینکه شوخی بوده باعث خندم نمیشه...فقط باعث سکوتم میشه

اعتباری که خرج شده دیگه بر نمیگرده.

نمی دونم گاهی میام جو کانون رو میبینم حس میکنم خیلی پر شور و شاد نیست مخصوصا رهروان. خودم حس میکنم از حدود 2 ماه پیش که اومدم کانون روحیه‌ام توی کانون بهتر نشده اصلا. البته خدا رو هزار بار شکر که پاکم و هزار هزار هزار بار دیگه شکر که به ترکم خیلی امید دارم. لطف خودش بوده بتونم کمتر شرمنده‌ش باشم.

به هر حال اگه شوخیش یه جوری بود که خارج از حدود مناسب بود، که گویا بود! عذرخواهی میکنم.

مسئولیت همه‌اش هم بر عهده‌ی خودمه. داداش رامین یا هر کس دیگه هم خودم از راه به در کردم. به هر حال هیچ دلیلی نداره از بقیه ناراحت باشید آبجی های عزیز کانونی.

ساعت 2 و نیم نصفه شبه. اصلا این روزای آخر پاییز بد روزایی هستن. روحیه آدم سرویسه. صبح که بشه خوب میشم...

=((

يه چيزيو دقت كردين؟ آرشام اصلا از شكلك استفاده نكرده.1276746pa51mbeg8j

اشكال نداره داداش، توو فكر نباشيا، دنيا ارزش غمو غصه خوردن رو نداره، كلا ميگم

شاد بودن دست ماس، واسه شاد بودن دنبال دليل نبايد بود،

(1392 آذر 26، 2:34)sword313 نوشته است: مهدی جان والا به جون خودم رو صحبتم به کس خاصی نبود،چرا به خودت گرفتی؟
در ضمن شما قصدتون شادکردن بود
دروغ داریم تا دروغ

باااااو ميدونم، من اون پستو هم واسه مزاج ( مزاح) سنديدم.4fvfcja
یه مدینه،یه بقیعه،یه امامی که حرم نداره،
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...
میتوانم خانم شما کلا فک کنم سردیجات بیشتر دوس دارین1

من اگه ماهی بخورم سردرد میگیرم حسابی22

داداش آرشام ،میتوانم خانم راست میگن باید ازدواج کنی تا جبران شه4fvfcja
بچه ها همگی بریم تاپیک ورزش 4fvfcja
من امشب از اون شبایی هست که اصلا خوابم نمیبره22

داداش امیر آبجیا کانونی چیزی تو دلشون نیست.1
سلام
اول امیر حسین:
امیر حسین داداش چی شده؟
نبینم ناراحتی؟افسردگی یعنی چی؟این همه به خودت تلقین میکنی آخرش افسرده میشی...بابا دست وردار...شاید یکی از همین دلایل شاداب نبودنت(با افسردگی فرق داره ها)اینه که زیادی مسائل رو جدی میگیری...بی خیال بابا...

ای خواهری که ناراحت شدی خوب دیگه کوتاه بیا آقو...آفرین

دوما برای آرشام:
خدایی دلتون میاد آرشام پست بی شکلک بزنه؟کی دلش میاد ناراحت باشه؟بابا میخواست واسه خودمون پارازیت درست کنه؟که شاد باشیم...
آرشام یه پست پر انرژی بزن ببینیم317

سوما برای علیرضا:
که همیشه حرفش طلاست...گفت آخرش کار به عذرخواهی میکشه...


راستی مهدی داستان چوپان دروغگو که متحولت نکرد...لااقل داستان چوپان درستکار رو بخون و سه بار با دورنگ از روش بنویس شاید فرجی شد و از این وضع بیرون اومدیSmiley-face-cool-2
...........
و در پایان برای....:
"بزرگترین آرزوی من اینه که بتونم چشمای تمام دست فروشها و کارتون خواب ها و بی خانمان ها و نیازمندا و بیماران و ... رو خندون کنم [تصویر:  1.gif]"
action speaks louder than words cheshmak
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
من به شخصه ناراحت نشدم
چون این شوخی ها پیش میا هر چند بهتر پیش نیاد و مام با هم دوستیم و چون اصلا هدفمون از جمع شدن اینجا پاکی پس بهتر به فرعیات فکر نکینم

نگران نباشید
من باهاشون حرف میزنم

شب مراسم اشتی کنان برگزار میکنیم.خوبس؟

من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید
خدا گفت : نه
آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی

[تصویر:  final%201.png]
[تصویر:  ec51f6eb240f.png]
سردیجات ؟ نه یبابا
فقط هندونه، خیار، ماست، خیار شور و ...
:d
حالا من طبعم سرده باید گرمی بخورم ولی چ کنم میلم به سردیه
:d

مهسا خانوم اگر شیرنی میدید خوبه
در غیر این صورت نه خوب نیست

[تصویر:  nasimhayat.png]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان