نمیدونم باید از کجا شروع کنم
وقتی یه ذره ناچیز باشی در برابر یه عظمت بی انتها
حرف زدن یا گفتن درموردش خیلی سخت میشه
شاید چون هنوز باور خودم نشده که قراره کجا برم
مسافر کوچولوی کانون امسال 10 فروردین قراره بره سفر، سفر به سرزمینی که هیچ وقت فکرشو نمیکردم روزی قسمت و روزیم بشه
اگ خدای مهربونی ها بخواد راهی کربلام
کانون قشنگم قبل رفتنم تولد قشنگتو تبریک میگم و میخوام منو برای همه ی کوتاهی ها و بدیام ببخشی..
بچه ها و دوستای گلم..
اگ با حرفی سخنی کاری نوشته ای دل کسی رو رنجوندم عذر میخوام..
حلالم کنید..
مراقب خودتون دلای مهربونتون باشید در پناه خدای مهربونی ها..
لبریز آه و ندبه و غم گریه میکنم
دلتنگم و به یاد حرم گریه میکنم
شایسته زیارت شش گوشه نیستم
این روزها به حال خودم گریه میکنم
تا تلّ زینبیّه و گودال قتلگاه
تا خیمه ها قدم به قدم گریه میکنم
با علقمه، به یادت لبت آب میشوم
با روضه های مَشک و عَلَم گریه میکنم
حتی اگر که خون بچکد از نگاه من
هر صبح و شام نه ؛ همه دم گریه میکنم
گفتند چشم خواهرت از دست رفته بود
معلوم شد برای تو کم گریه میکنم
به یاد همتون هستم..
(راستی اگ کسی سفارش خاصی داره تو پیام پروفایلم بزاره، دارم همه رو مینویسم یادم نره. این کمترین کاریه که میتونم انجام بدم..)
دوستتون دارم
مسافرکوچولو..