امتیاز موضوع:
  • 34 رأی - میانگین امتیازات: 4.15
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

انجمن شبانه روزی

میخوام برگردم اوله خط 1
دوستای خوبم گفتم یه بار واسه همیشه،اقا میخوای بشینی یه روز فکر کنی،دو روز فکر کنی،سه روز فکرکنی ( دیگه خیلی فکر نکن!) و ... بعد تصمیم بگیری که اون دفتری که گفتم رو باز کنی وشروع کنی ،فکرکن،عیب نداره،اماااااااااااااااااااااااااااااااااا وقتی که شروع کردی حق نداری ، حق نداری به خودت اجازه بدی برگردی،وقتی شروع کردی دیگه اومدی تو یه راهی که باید تا تهش بری،باید دفترو باز کنی و باید یه بار قول بدی که میخوای مسیره زندگیتو عوض کنی،فکر کردن به اینکه تو اگر شکستی میتونی برگردی درواقع یه استارت هست واسه پاک نشدن،تو اینجوری به ضمیر ناخوداگاهت میگی که من اگر شکتم هم عیبی نداره بابا!
یه مثال میزنم،مثلا من قراره یه مهندس معمار بشم بعد قراره یه خونه بسازم،به نظرتون با خودم بگم من باید یه خونه بسازم که هیچ عاملی باعث نشه خراب شه،زلزله هم تکونش نده یا مثلااااااااااااا بگم خب یه خونه میسازم باز اگه خراب شد دوباره میسازم؛عیب نداره! ؟!
من میگم اگه گزینه اولی رو انتخاب کنی خودتو مجبور میکنی که همه جوره واسش مایه بزاری،و یه ساختمون عالی بسازی که امکان خراب شدنش یک ده هزارمه درصد باشه
ولی اگه گزینه دوم رو انتخاب کنی کارتو خوب و درست انجام نمیدی تازه زیادهم به کار دل نمیدی و از تلاش کردنت هم لذت نمیبری،میگی هب خراب شه دوباره میسازمش،بخوام تو یک کلام بگم انگیزت خیلی میاد پایین! حالا اینم درنظر داشته باش که اگه حالت اول انتخاب کنی حتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی اگرهم خونه هه خراب شه ،تو میگی عیب نداره من تمامه تلاشمو کردم،از جونم مایه گذاشتم،پس اگه خراب شده نباید زیاد غصه بخورم،کاریه که شده به جاش باید دوباره بلند شم ودوباره بسازمش،اخه حیفه این ساختمونی که این همه واسش زحمت کشیدمو ول کنم،اخه من دوسش دارم!
(مثه من!بعده پنج سال یه بار شکست بیشتر واسم حکم هشدار داشت،باید حواسمو بیشتر جمع کنم،نباید با خودم میگفتم حالا که پنج سال گذشته دیگه تکرار نمیشه،امروز فهمیدم همیشه باید مراقبه چشم هام،شیطون و خودم که واسه دوباره ساختن و جون دادن بهش زحمت کشیدم باشم،باید همیشه مراقب باشم!) و این جور موقه هاس که باید از بیته صدبار اگر توبه شکستی باز آ استفاده کنیم ،نه اینکه همون اول کاری که میخوایم استارت بزنیم بگیم حالا رها تو شروع کن اگرشکستی باز توبه میکنی و دوباره!
امیذوارم خوب متوجه منظورم شده باشین!!!!!!!!!!!!!!
بعد استارت بزنین و دفتر و ...
دوستای گلم حالا شما دیگه استارت زدین ، رویاهای قشنگتون خیلی قشنگه!حیفه به خدا با این سن و سالاتون ببازین!باید بسم الله بگین وبلند شین،باید همونطور که گفتم افکارتونو عوض کنین،یاد بگیرین که درست فکر کنین،باید شروع کنین به ساختنه یک منه جدید ...

گفتم خدا روحشو در درونه ما قرار داده با ویژگی های خاص (ماله هر کدوممون متفاوته) ، به نظرتون اصلا این تفاوتا واسه چیه؟! فکر نمیکنین یه جور مسوولیته؟! 
من فکر میکنم مسوولیته،احساس میکنم باید کشف کنمش،باید زندگیمو تو اون مسیری که باید بندازم،و از توانایی هام استفاده کنم! باور کنین من نیومدم تا به گناهه خ.ا دچار شم،بعد بشینم بگم تمومه،باختم،دیگه زندگی نمیکنم،اصلا عمرم رفت بمیرم بهتره،نیومدم تا به این گناه ادامه بدم!!!!!!!!!!! باید تمومش کنم!

زندگی من میتونه از این بهتر باشه،یعنی باید اینجوری باشه،باید تمومش کنم،بایددددددددددددددددددددددددددددددددددد
ببخشیدها،ببخشیدها ولی من غلط بکنم دیگه برم سمتش!یعنی چی؟!واقعا تا کی؟!
اخه تاکی میخوام برم تو سایتای چرت بچرخم و عکس و فیلمه چرت ببینم؟! تا کی قراره فکرای مزخرف بکنم؟!
بس نیس؟!
به خدا بسته!همت به خرج بده،بابا تو ادمی،مگه میشه از پسش برنیای؟!
میشه به نظرت؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! یه بار واسه همیشه بگو من دیگه دنباله ف.ی.ل.ت.ر.ش.ک.ن. نمیرم،دنباله ... نمیرم!دیگه نمیخوام زندگیمو حروم کنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 
قابل نداشت اقای درخشنده
53

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1393 مرداد 29، 21:45)R@ha نوشته است: یه بار واسه همیشه بگو من دیگه دنباله ف.ی.ل.ت.ر.ش.ک.ن. نمیرم
گفتنش کاری نداره عمل کردنش سخته 204
شروع کن به ساختن زندگیت
زندگی کن!
البته که سخته!
مگه قرار بوده سخت نباشه؟!

فقط اگه میخوای موفق شی اهسته و پیوسته برو،نه اینکه جوگیر شی!
خودتو عوض کن!
بزار همه تعجب کنن!
بگن چی شد یهو رها رفتاراش اینجوری شده!!!!!!!!!!
تو خانوادتون کسی نماز نمیخونه؟تو میخوای بخونی؟خب بخون!بزار بقیه مسخره ات کنن!
همه دوستات دوست دختر دارن؟!تو نداشته باش خب بزار تیکه شونو بندازن! به درک.......
همه دوستات پ.و.ر.ن نگاه میکنن؟خب تو نگا نکن!
.
.
.

گفتم انزوا و گوشه گیری یکی از مشکلاته این گناهه! بیا و با خودت بجنگ،برو تو جمع بخند و شوخی کن! اره اول همه تعجب میکنن ولی کم کم خوششون میاد ازت!بیشتر وبیشتر...
میدونی چرا؟!
چون تو تصمیم گرفتی یه منه عالی بسازی و داری اگاهانه میری جلو!ولی اونا تو همون رفتارای ساده و افکار ساده و زندگی محدود به امروزشون و علایقه سادشون غرقن!
ولی تو داری خودتو کشف میکنی!داری ایندتو میسازی و میخوای ارزوهاتو واسه خودت تداعی کنی و زندگی خوبی رو بسازی!یه جوری که حسودیشون بشه!
+چرا دارم این حرفارو میزنم؟!چون میخوتم عمیق نگاه کنین!میخوام افکارتون عوض شن! میخوام دیگه کوچیک فکرنکنین
اخه وقتی که باور داشته باشین میتونین ایندتونو تغییر بدین،دیگه نرفتن سمته یه عادت مزخرف که سخت نیس!
من میگم بابا خ.ا رو خیلی کوچیک ببینن!مثلا بگین :
1- هه اخه یه فیلم بد مگه چیه که من بخوام تسلیمش بشم و بشینم نگاهش کنم؟!یعنی واقعا من انقدر کوچیکم که تسلیمه یه فیلم بشم؟!
2-(اگر زبونم لاااااااااااااااااااااااااااال فیلم رو دیدین) بگین اخه مگه این چیزا چین که من بخوام سمتشون برم؟! یعنی واقعا خیلی شاخن؟!منی که ادم هستم با این همه اختیار و اراده بخوام تسلیم یه احساس تحریک مزخرف بشم؟!عمرااااااااااااااااااا اگه بتونی به من غلبه کنی عادت جون 4
شما بزرگین،اصلا خیلی چرته که بخواین جلو این عادتا کم بیارین! گفتم دیگه خیلی توانایی دارین!

(1393 مرداد 29، 21:56)saman71 نوشته است:
(1393 مرداد 29، 21:45)R@ha نوشته است: یه بار واسه همیشه بگو من دیگه دنباله ف.ی.ل.ت.ر.ش.ک.ن. نمیرم
گفتنش کاری نداره عمل کردنش سخته 204
ببخشید ولی خب من خودمم عمل کردم!
سخت هست طبیعتا ولی شدنیه
منم چندبار تکرار کردم سخته
حالا کلا تو هی بگو نمیتونی،اگه تونستی من اسممو عوض میکنم!
باید بگی واسه من کار نداره!
من خیلی قویتر از یه عادته مزخرفم!همش با خودت تکرار کن
این عادت رو کوچیک ببین،اونقدرررررررررررررررررررررر کوچیک که تمامه وجودت بگه تو به انجام دادنش احتیاجی نداری!
خانوما و اقایون تو تاپیک تجربه ی ترک همشو باهم گذاشتم و تکمیلش کردم ...
برین بخونین
به دوستاتون هم بگین بخونن
خوشحال میشم نظراتتون رو هم بدونم!53
درخشنده سلام 
ممنونم
امیدوارم که به دردتون بخوره
فکر کنم ذاتیه: دی
ابجی رها حرفاتون درسته ولی من میخوام  یکم واقع بینانه تر بنویسم...بچه ها حرفاتونو میخونن اما اونا با شما یکم فرق دارن.... 
شما 5 سال گذاشتیدش کنار.یه جورایی دیگه یادتون نمیاد روزایی رو که به ادم خیلی فشار میاد...بعضیا اینکارو توی روز چندین بار انجام میدن....
 
این براشون غیر ممکن شده که با نوشتن و تصمیم جدی گرفتن یهو پاک بشن.....
 
تاحالا صدها بار تصمیم گرفتن جدی ترک کنن اما موفق نشدن....خودم 12 سال داغون بودم! کاری رو که 12 سال تکرار کردم رو نمیتونم با یه تصمیم رهاش
 
کنم....
 
بعضی دوستان هم چنان قوه ی تخیلی دارن که نیازی به فیلم و اینا ندارن....
 
فرض کنیم من روزی دوبار اینکارو میکنم...تقریبا غیر ممکنه که یهو پاک بشم...اگه میخواستم یهویی پاک بشم تا الان پاک شده بودم...
 
یکی که روزی دوبار اینکارو میکنه تمام اعتماد به نفسش داغون شده.وقتی از خودش میپرسه که یعنی من اینقدر ضعیفم که تسلیم یه فیلم بشم؟

جوابش اینه که اره من ضعیفم و کارشو میکنه!!!! خودم تجربشو دارم که دیگه مورچه هم زورش از من بیشتر شده بود!!!!

من تجربم از شما توی ترک کمتره ولی به روزای ناجورم خیلی نزدیکترم...یادمه شبایی که گریه میکردم میگفتم آرش چت شده؟!

پارسال خودمو مثل یک ماشین با موتور ترکیده فرض کردم! نمیشه  نشست پشت این ماشین و گفت خب فرض میکنیم سالمه روشن میکنیم میریم!!!

اول موتورشو تعمیر میکنیم....

یعنی اعتماد به نفس خودمونو بر میگردونیم....با انجام کارای کوچیک میشه اعتماد به نفس رو زیاد کرد.بگم؟

هدف برای زندگی پیدا کنیم...اینا زمان میبره....با ترک کردنای کوچیک شروع میکنیم.چند باری که شیطون رو کوبیدیم زمین  کیف  میکنیم....

خودم از ورزش خیلی استفاده کردم.

شما قدرت روحیتون خیلی زیاده ماشالاه....میتونم خواهش کنم که بنویسید چطوری اعتماد به نفس و ارادتون رو قویتر کردید که خوب پیش رفتید؟

یعنی برگردید عقبتر ........خودتون بزارید جای بقیه...

موفق باشید...53
سلام اقا ارش،تابستونه قشنگتون بخیر
چرا یادمه،بیشتره اون روزارو یادمه،مدام گریه میکردم،افسردگی حاد گرفته بودم! درواقع من یه بچه بودم که اطلاعاتم خ سربسته بود کلا! کسی یا جایی رو هم نداشتم که بخوام جوابه سوالامو بگیرم! فقط میدونستم این کار گناهه! عذاب وجدانش مثله خوره میفتاد به جونم/و من روز به روز میگفتم باشه بهتر میشم، باشه دیگه اینکارو نمیکنم و ...
اما یک سال  با همین تفکر گذشت! یک سال از عمره یه ادم کم نیست!و افسردگی من لحظه به لحظه حادتر میشد،کسی هم نبود دستمو بگیره! خیلی تنها بودم! فقط گریه میکردم،بعضی وقتا از شدت گریه ای که شب تا صبح داشتم روزه بعدش چشمام باز نمیشدن! نمیتونستم بازشون کنم و حتی همه میفهمیدن ولی خب چیزی نمیگفتن و همچنان من تنها بودم!
نماز میخوندم اما جسته گریخته اخه ۱۲ سالم بود/متاسفانه همین الانشم نمازام قضا میشن گاهی و من شرمنده ام که توی تاپیک قرار عاشقی میخوام شرکت کنم/خب داشتم میگفتم حالم از لحاظه روحی افتضاح بود و از لحاظه جسمی هم که فقط سعی در حفظه ظاهر داشتم!
تا اینکه کم کم گفتم نه نمیشه! من هنوز یک بچه ام و نباید زندگیمو اینجوری ادامه بدم! همه جوره فکر کردم! مثله شماها نعمته این کانون و گروه ها نصیبم نشده بود! فقط دنباله راهه چاره میگشتم،تو مدت این فکرکردنا بازهم شکستم( اشاره میکنم به اون قسمتی که نوشتم یک روز فکر کن یا دو روز یا ...) و بعده اینکه میشکستم دنیارو سرم خراب میشد! وبله من هم اون موقع دیگه نیازی به فیلم نداشتم،همون تخیل کاره خودشو میکرد! و کاملا هم طبیعیه از ذهنت در هر راستایی که کار بکشی در همون راستا شکوفایی خودش رو نشون میده و تخیلی که به این سمت بره خیلی ماهرانه تر از هزار جور فیلم میتونه عمل کنه! دبیر حسابان ما گفت من وقتی دبیرستان بودم از ریاضی متنفر بودم و میخواستم یه چیزی بخونم که اصلا ریاضی توش وجود نداشته باشه ولی حالا ایشون برجسته ترین دبیر حسابان شهر هستن! خب داشتم میگفتم و بالاخره بعداز اینکه فکر کردم فقط به یک نتیجه رسیدم اونم این که یک بار برای همیشه! دیگه تصمیم های کوتاه و حالا دو روز،حالا سه روز واسم فایده نداشت! همین کاراییکه گفتمو انجام دادم ولی به یک نحوه دیگه! یادمه نماز خوندم و بعده نماز فقط گریه کردم،خیلی 

زیاد، از خدا میخواستم خودش دستمو بگیره و داد میزدم که غلط کردم،دیگه نمیخوام، دیگه نمیکشم! و انقدر گریه کردم که دیگه توانشو نداشتم بخوام فکرکنم،فکر کنم که رها تو دیروز چیکار کردی،رها چندسال از عمرت رفت و ...،اره یه صحنه هایی از زندگی ای که رفته بود تو ذهنم مرور میشد ولی حوصله نداشتم دیگه بهشون فکرکنم! چون ایمان داشتم که میخوام یک رهایی بسازم که دیگه مثل این قبلیه نخواهد بود پس حوصله فکرکردن به رهای قبلی رو نداشتم،وقتی که ایمان اوردم که میتونم از پسش بربیام استارته کارم خورد، گفتم حتما کتاب چه کسی پنیرمرا جابه جا کرد رو بخونین، من اون لحظه باتمامه ترسی که داشتم رفتم به سمته هزارتو! چرا بخوام خالی ببندم میترسیدم که بازهم بشکنم ولی خب یه فرقی داشته این دفعه،اونم این بود که واقعا عزممو جزم کرده بودم ودیگه به خودم حق برگشت نمیدادم! و میدونستم تنها راهش اینه که ترسم رو نادیده بگیرم و به خودم ایمان داشته باشم! و از این عادت یک غول نسازم!
بعد سعی کردم ذهنم رو مسائل دیگه متمرکز کنم،روزای گذشتم بهترین درس های عبرت واسم بود که بخوام چه رفتارایی داشته باشم که ازشون خلاص شم! من بیرون از اتاقم یه ادمه شاد بودم که انگار هیچ مشکلی نداره ولی وقتی به اتاقم میرسیدم میشدم یه رهای افسرده و کسی که خ.ا میکنه و گریه و شکست خورده اس و دنیا براش نابوده،یکی که ارزوی مرگ داره! بعده اینکه گفتم یک بار برای همیشه تصمیم گرفتم شادی رو وارده اتاقمم بکنم،الکی بخندم،الکی خوش باشم،ادای ادمای شاد در بیارم! فقط اداشونو! اوایل ادای رهای بیرون از خونه و رهای شاد و کسی که مشکلی نداره رو در میاوردم،این وسط گاهی میشکستم ولی به طرز عجیبی کم کم فاصله هاش خیلی بیشتر میشد،من یادداشت برنمیداشتم که چندروزه نشده و ... ، بعده هربار شکست دوباره تامرضه نابودی میرفتم ولی باز مثل ( ها) - شخصیت کتاب چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد- میخندیدم و تصمیم میگرفتم این دفعه پرقدرت تر عمل کنم! و کم کم ذهنیتم راجبه یک رهای معتاد به این عمل و یک رهایی که افسرده اس نابود شد/زمان کندتر از چیزی که میخونی میگذشت ولی میگذشت و من هربار قویتر و پراراده تر/ تو ذهنم یه جورایی باورم نمیشد این رهایی که الان میخنده یه روزی چه قدر گریه میکرده/یادم نرفته بود ولی دیگه اون ادم نبودم برای همین باورش برام سخت بود/ کم کم ادای یک رهای بی غمو در ارودن تو وجودم رخنه کرد،دیگه تو اتاقمم میخندیدم،و بازهم گاهی میشکستم و بعدش ناراحت میشدم و گریه میکردم اما دوباره میخندیدم و یه قوله محکمتر،رفته رفته ایمانم به توانایی هام بیشتر شد،سعی کردم اهدافه بزرگی داشته باشم و خودمو توی یک اینده ی شیرین ببینم،اعتماد به نفسمو مدیون شکستن های هزار بارم هستم،هردفعه که میشکستم میگفتم من میتونممممممم دوباره بسازمش و یک شروع دوباره با تکیه بر تجربیات گذشته یک حسه اعتمادبه نفس عجیبی درمن بوحود میاورد و کم کم بعده پنج سال الان یک رهایی هستم که میتونم به جرعت بگم خیلی ها ارزوشونه بامن دوست بشن!
چندتا مثال واسه اعتماد به نفس میزنم،دقت کن متوجه خواهی شد...
/اینجا خیلی ها راجبه اینکه چه کارایی انجام بدیم که سمته خ.ا در روز نریم و چه کارای که در هفته و ... صحبت کردن ولی من میگم فقط باید فکرتو درست کنی و عزمتو جزم کنی بعد این چیزا حله،چون من و تو میدونیم که چه چیزایی مارو به سمتش هل میده که باید ازشون دور موند! مهم اراده اس و البته اعتماد به نفس/
خیلی خوبتر شد...اینو باید اول مینوشتید128fs318181

ادم وقتی به اون روزایی که میخورده زمین و بلند میشده فکر میکنه  حس خیلی خوبی بهش دست میده...افتخار بزرگیه....

راستی ببخشید بهتون گفتم ابجی! اخه "رها" اسم خانومه.اما اینجا معنیش مد نظرتون بوده.الان اونجا نوشتید male فکر کنم اون موقع که گفتم ابجی اون

اونجا نبود....

کتاب پنیر رو منم خوندم.با اینکه کتاب کوچیکیه ولی چیزای خوبی توش نوشته....

Khansariha (8)
اگر دقت کنی تو نوشته هام گفتم قبل از اون قولی که به خدا دادم،تصمیم به ترک داشتم ولی خیلی میشکستم ودرنهایت هم منجربه پیروزی نمیشد! فقط افسردگی بیشتر و بیشتر
ولی بعده اون قول بازهم شکستم! اما چی شدکه این دفعه منجر به پیروزی شد؟! این بود که من به خاطره این قول تو فاصله های شکستم، برای مقابله با شکست همه جوره مایه میذاشتم! و میدونستم  که سخته! برای همین وقتی میشکستم فقط فکرکردن به اینکه  : (حالاکه عزممو جزم کردم دیگه اجازه نمیدم این لغزش ها منو به سال های عقب برگردونه ) به مسیر ادامه میدادم!برای همینه که تاکید دارمممممممم واقعاااااااااا بگین یک بار برای همیشه! نه الکی!
- حالا اعتماد به نفس: من چادری بودم راهنمایی، و نگاه به دوستام و تیپ هایی که میزدن و ... باعث میشد از چادر متنفر باشم! و علاقه ای به ابنکه بخوام بپوشمش نداشتم! با خودم گفتم من باید چادر بپوشم چه خوشم بیاد چه نیاد! پس بهتره خوشم بیاد ازش! بعد تصمیم گرفتم پرقدرت عمل کنم! و از نقطه ضعفم علیه خودش استفاده کنم! مثلا یه بار جلو مدرسه واستاده بودیم یادم نیست حرف از چی شد( من مدرسه چادر نمیپوشیدم) بعد گفتم من چندساله چادر میپوشم و وقتی میرم بیرون حجابمو رعایت میکنم و واقعا ازاین کار لذت میبرم! 
دقیق یادمه انقدر پرقدرت و محکم این جمله رو گفتم که دوستام اجازه ندادن لفظا منو تحقیر کنن ولی خب لبخند زدن و باچهرشون من رو مسخره کردن! برای من سخت بود،و میدونستم که دارم دروغ میگم، اما حداقل ازاین خوشحال بودم که اولا یک هیچ از شیطون جلو بودم چون خودمو مجبور کرده بودم که به خاطره این حرف بیرون چادر بپوشم حتی اگر دلم نخواد! و ثانیا دوستام اجازه ندادن چیزی بگن اون لحظه( البته بعدا تیکه مینداختن) ، اما اینا با اینکه کوچیک بودن و زیاد دلخوش کننده نبودن استارته اعتماد به نفسم تو این زمینه بود،دیگه از اون به بعد هرجا میرفتم راحت بیان میکردم که من چادری ام( بازم میگم اوایل از بیانه این موضوع خودم هم ناراحت بودم)، کم کم بقیه مجبور شدن این رو بپذیرن! مجبور شدن خودداری کنن چون من برای تیکه های مزخرفشون تره هم خورد نمیکردم اوایا ظاهرا ولی کم کم قلبا! بعد رفتم دنباله فواید چادر و مطالعه،وکم کم عاشقه چادر شدم! دوسش داشتم و باعشق میپوشیدم و هنوزهم میپوشم!
اینکه از خاصیته یک چیز علیه خودش استفاده کنی یک فرموله معرکه یه!!!!!.. همه جوره واسم جواب داده! و بدون که اول خودت فقط تظاهر میکنی اما کم کم تو وجودت رخنه میکنه البته به شرطی که خودتم تمایل داشته باشی و دنباله فواید اون کار بری و از پله های کوچیکی که طی کردی لذت ببری تا به بزرگتراش برسی! اگر من مدام با خودم میگفتم از چادر متنفرم و صرفا فقط تظاهر میکنم که دوسش دارم نه تنها عاشقش نمیشدم بلکه متنفرتر هم میشدم!

من دخترم 1اطلاعاتمو درست وارد نکردم : دی
خواهش میکنمممممم
راستش دیشب خیلی نوشتم دیگه دستام درد گرفتن! نمیشد همه رو نوشت!!!!!!
فکر میکنم این روش برای یکی از دانشمندا هم بود...اسمشو یادم نیست...من پاکم اما خیلی بهم بد میگذره.فکر کنم این روش رو اجرا کنم حالم بهتر

بشه...چون هنوزم بعد از یک سال احساس نیاز میکنم به اون کار! این روشی که گفتید تقریبا باعث میشه ازش جدا شیم و راه خودمونو بریم...

در مورد چادر هم بگم که هرکسی از یه چیزی خوشش میاد دیگه...مانتو یا چادر جفتش خوبه....من که از جفتش خوشم میاد!(برا خودم نمیگم!4fvfcja)

بازم ببخشید که فکر کردم اقا هستید!4fvfcja الان درست شد female .....


-----------------------
دوستان یه کاری کردن زمانی که آرشام اینجا بود دیگه من میترسم بگم خانوم یا اقا!4fvfcja

----------------------
شماهم از چیزای کوچیک شروع کردید به تقویت...مثل زمانی که موتوره یه ماشینو میخواییم تقویت کنیم مثلا اول هدرز میندازیم بعد میل سوپاپ و اینا!

چادر پوشیدنتون باعث شده از خودتون راضی باشید....

این راضی بودن باعث میشه دیگه ادم خودشو الوده ی گناه نکنه.....

وقتی ما خودمونو دوس داشته باشیم نمیزاریم روح و جسممون اسیب ببینه....

بعضی از ما فقط تظاهر میکنیم که خودمونو دوس داریم....مثلا خودم یه جورایی از گذشتم بدم میاد به خاطر همین دست به کارایی میزنم که بهم بگن

آفرین....زندگیم شده همین آفرین ها!

فقط وقتی که بقیه قبولم داشته باشن میتونم خودمو دوس داشته باشم...

دبی فورد میگه وقتی شما خودتونو با همه ی بدی ها و خوبی هاش قبول کنید دیگه چیزی نمیمونه جلوتونو بگیره...

از همین الان روش شمارو اجرا میکنم....ایشالاه رو منم جواب بده....
Khansariha (8)
سلام الان 10روزه پاکم دوستان تنهام نذارین میخوام از شرش راحت بشم نابودم کرده
کمکم کنید رهام نکنید
ممنون
مهدی هستم
(1393 مرداد 30، 13:59)jmt نوشته است: سلام الان 10روزه پاکم دوستان تنهام نذارین میخوام از شرش راحت بشم نابودم کرده
کمکم کنید رهام نکنید
ممنون
مهدی هستم

سلام اقا مهدی.....Khansariha (8)
خوش اومدید...
همه اینجان تا به هم کمک کنن...هواتو داریم نگران نباش53
انشالاه با تلاش و اراده ی قویت میتونی بزاریش کنار و یه زندگی خوب بسازی.....


53
سلام اقا مهدی
خوش اومدین
53

[تصویر:  nasimhayat.png]
کجایی می توانم که یه بار مچ منو گرفتی که چراغم خاموش بودSmiley-face-cool-2

همینک افراد آنلاین در کانون:
 1عضو بهار 2
و 74 مهمان

17
[تصویر:  wp4003454.jpg]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان