مشارکت همساده
من همیشه چه تو نت و ارتباطات مجازیم و چه تو واقعیت و ارتباطات حقیقیم با دوستام همکلاسیام خانوادم همیشه یه نقاب رو صورت خودم داشتم.واقعا هیچ وقت خود واقعیم نبودم.همیشه واقعیت خودمو انکار میکردم خیلی وقتها شاد بودم و خودمو غمگین نشون میدادم و بالعکس.
خوب یه حس خیلی بدی به آدم دست میده وقتی همش داری بازیگری میکنی و آنقدر به این کار ادامه میدی که هنرپیشه شدن میشه عادتت.خب این تضاد درونی خیلی به من صدمه میزد.بقیه فکر میکردن من یه پسر شاد و پر انرژی هستم ولی درون خودم همچین حسی نبود بقیه فکر میکردن من یه پسرم که رو اعصابم کنترل دارم و پر از آرامشم ولی درون خودم آرامش نداشتم.مطمئنم که اگه کسی از نزدیکانم بفهمه من اینقدر گرفتار شهوت هستم و یه معتاد جنسی شدم اصلا باور نمیکنه بخاطر این همه فریبکاری و تزویری که من تو زندگیم دارم.اوایل میترسیدم که بقیه همساده واقعی رو بشناسن این اواخر دیگه این ترس فراتر رفت حتی خودمم نمیخواستم و میترسیدم این نقاب رو کنار بزنم و خود واقعی م رو ببینم.
خب ایراد کار کجا ست؟
اول اینکه من دارم واسه مردم زندگی میکنم و مردم که میگم نزدیکترین افراد زندگیمم در بر میگیره.میخوام اونا رو راضی نگه دارم ولی به چه قیمتی؟به قیمت تضاد درونی!!!و این خیلی معامله بدیه
دوم اینکه من هیچ وقت نمیخوام با نقص های شخصیتیم رو به رو بشم وقتی متوجه میشم که یه ایرادی دارم سریع دست به انکار میزنم.اینقدر از روبه رو شدن با نواقصم ترس دارم که موقع رو شدن اونها به شهوت پناه میبرم.
سوم اینکه من در تشخیص اولویتهام دچار مشکلم رضایت خدا باید مد نظر باشه و آرامش درونی خودم بقیه همه فرعیاته من خودمو دوست ندارم خودمو قبول ندارم و این باعث میشه که خدا رو هم دوست نداشته باشم به اونم علاقه نداشته باشم
.
به نظر من هر کسی که خودشو دوست نداشته باشه و دائما تو سر خودش بزنه طعمه حاضر و آماده ای واسه شهوته
خدایا منو همه خواهر برادرهایه هم دردمو کمک کن واسه رضایت تو و واسه خودمون زندگی کنیم.خودمون رو دوست داشته باشیم و به تو عشق بورزیم که ما رو آفریدی.آمین