1394 آبان 15، 0:45
باهاش حرف بزنم ازون جنس حرفایی که خیلی خیلی خاصه حتی بتونم از دردم براش بگم
نمی دونم امشب چی شد باز
نزدیکه کار دست خودم بدم
از درون دارم زبونه می کشم
همش باید سکوت کنم و همه چی طبق معمول باید بره توی قلبم
این شبا قلبم خیلی درد می گیره
دکتر فرمودن که از اعصاب
فکر و خیال زیاد داری
اما نمی تونستم دردمو بگم همش مورد سرزنش واقع می شم
که تو که مسئولیتی نداری زن و بچه نداری و اینو و اونو نداری
غصه چیو می خوری
و من سکوت و مهم تایید ظاهری بر صحبت ها
بی کسی خیلی سخته
نمی دونم چی باید بنویسم ...