1395 ارديبهشت 30، 18:52
(1395 ارديبهشت 30، 17:06)درخشنده نوشته است: حرفای داداش همساده رو خوندم خیلی این پیام برام جالب بود!!!! :
وای چرا این کارو کردین واقعا ....
معلومه اون دختره جدی میگیره
واقعا که .... خیلی خوشحالم جای اون دختر بیچاره نیستم
تازه الان فکر میکنه چقدر خوبه نیومده دانشگاه یه عاشق سینه چاک پیدا کرده ... احتمالا کل دوستاش خبردارشدن
خبر نداره همش الکی و یه بچه بازی .....
خودتون راضی میشید یکی با خواهرتون همچین کاری بکنه ...
خدا کنه فقط یکم عقل داشته باشه اون دختره و واقعا باورتون نکرده باشه
چقدرم منو همساده نقطه ی مقابل همیم... کاری به درست و غلط بودنش هم ندارم... منم از یکی خوشم میاد که فقط نگاه به هم میکنیم...
اون چرا نگاه میکنه رو دیگه نمیدونم! تازه اون زورش از منم بیشتره همیشه من سرمو میندازم پایین!
حس میکنم من ازونور بوم افتادم! یعنی تمام تلاشم اینه که همه چیز داشته باشم که هروقت رفتم جلو چیزی کم نداشته باشم!
میخوام اون حسابی کیف کنه همیشه....
هروقت هم یه کوچولو شکست بخورم فکر میکنم از دست دادمش!
دقیقا نقطه ی مقابل همین
ولی وقتی برنامه ی خاصی برای زندگی تون دارین یا آمادگیش رو دارین که مثلا بعد شش ماه نشد یک سال اشنایی ازدواج کنین جلو برین (حتما برین یا یک آدم مطمئن و دهن قرص و بزرگ و محترم رو از طرف خودتون جلو بفرستین مثل یک استاد دلسوزو عاقل نه دوستتون که همه جا ممکنه بشینه و بگه و ابروی دختر رو ببره و انگشت نماش کنه توی یک محیط کوچیک دانشگاهی )
من خودم به عنوان یک دختر هیچ وقت پسری رو که نه برنامه ای داره نه هدفی نه کارو باری رو و فقط یه تیری توی تارکی میندازه که یکی رو داشته باشه رو حتی برای یک رابطه از سر دلخوشی و خوشی و وقت گذرونی انتخاب نمیکنم چون زندگی هامون خاله بازی و بچه بازی نیست و یک زن هم بازیچه و عروسک نیست و اینکه احساسش رو از سر راه نیاورده که برای هرکسی هم که الکی و با فریب جلو اومد خرجش کنه
دعاتون میکنم که اگر شرایطش رو دارین خدا جرئتش رو به شما بده اگر هم نداریم خدا شرایط و همچنین جرئت گفتنش رو به شما بده
شک نکن...
درست در لحظه آخر
در اوج توکل و در نهایت تاریکی
نوری نمایان میشود
معجزه ای رخ میدهد
خدا از راه میرسد....
لطفا با احتیاط نا امید شوید , معجزه خبر نمیدهد ...