1395 آبان 12، 0:03
(1395 آبان 11، 23:55)روزبه نوشته است: من اون لبخند ژکوند آخر مصراعم
کتابخونه سرده... پول گازو ندادیم... قطع کردن
کتابامو برداشتم آوردم اینجا... میزمم گذاشتم اون گوشه، کنار بخاری
اتفاقا خیلی بهت میاد فقط یکم حجاب دندونات کمه
من فک کردم نوک دماقتو کشیدی رو کاغذ قرمز شده نگو از سرماست
اصلا راه نداره پاشو برو بیرون تا فرشارو آتیش نزدم بندازم گردن داداش عاشق