اورژانس کانون

[یه نفر]

اونجا یه سایت کاملا فرهنگیه نمی دونم چرا واقعا یه دفه شروع کردن به گفتن این حرفا ...

[vojdan bidar]

بله خیلی ممنون کاملا درست میگین ...
راستش حدودا می تونم بگم به خودم مطمئنم
اگه مطمئن نبودم مدت ترکم یه سال نمی شد

اینم طبق تجربه باز میگم داداش ، به عنوان یه داداش بزرگتر قبول کن ، منم خیلی به خودم مطمئن شده بودم ، هم توی ترک این گناه ، هم توی موارد دیگه ، اطمینانم انقدر بود که هیچوقت باور نمیکردم یه روزی راهی رو برم که هیچوقت فکرشو نمیکردم. در هر صورت این هم یکی از حربه های شیطانه که وقتی نمیتونه با وسوسه و .... آدم رو گول بزنه از روی تکبر و غرور انسان رو فریب میده ، یجوری به تدریج فریبش میده که آخرش که نگاه میکنی میبینی چقدر ماهرانه و استادانه به تدریج یجوری برات مسائل رو عادی کرد که خودت حتی نفهمیدی.  مثل رنگین کمون میمونه ، وقتی از دور که نگاه میکنی فرق رنگها مشخصه ، ولی وقتی نزدیک رنگین کمون باشی دیگه مرز بین رنگ هارو متوجه نمیشی ، انقدر بهم نزدیکن که همینطوری میبره آدم رو جلو تا اینکه یهو نگاه میکنی از وضعیت سبز رسیدی توی وضعیت قرمز.

[یه نفر]

یه نفر جان شیطانو دست کم نگیر

اون که صد درصد
ولی من دیگه بعد یه سال به این عفریته باج نمیدم
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

[یه نفر]

بله خیلی ممنون کاملا درست میگین ...
راستش حدودا می تونم بگم به خودم مطمئنم
اگه مطمئن نبودم مدت ترکم یه سال نمی شد

اینم طبق تجربه باز میگم داداش ، به عنوان یه داداش بزرگتر قبول کن ، منم خیلی به خودم مطمئن شده بودم ، هم توی ترک این گناه ، هم توی موارد دیگه ، اطمینانم انقدر بود که هیچوقت باور نمیکردم یه روزی راهی رو برم که هیچوقت فکرشو نمیکردم. در هر صورت این هم یکی از حربه های شیطانه که وقتی نمیتونه با وسوسه و .... آدم رو گول بزنه از روی تکبر و غرور انسان رو فریب میده ، یجوری به تدریج فریبش میده که آخرش که نگاه میکنی میبینی چقدر ماهرانه و استادانه به تدریج یجوری برات مسائل رو عادی کرد که خودت حتی نفهمیدی.  مثل رنگین کمون میمونه ، وقتی از دور که نگاه میکنی فرق رنگها مشخصه ، ولی وقتی نزدیک رنگین کمون باشی دیگه مرز بین رنگ هارو متوجه نمیشی ، انقدر بهم نزدیکن که همینطوری میبره آدم رو جلو تا اینکه یهو نگاه میکنی از وضعیت سبز رسیدی توی وضعیت قرمز.

بله حرفت عالیه ... خودمم خیلی معتقدم به این مسئله ته دلم

[bazgasht]

سلام بچه ها
حسابی خراب کردم نمی دونم چی کار کردم همه چی داشت خیلی عالی پیش می رفت ولی خراب کردم، اونم چند بار، الان اینقدر از خودم بدم میاد که حتی نمی تونم به بازگشت فکر کنم واقعا رابطه من با خدا به هم ریخته هر کاری می کنم دلم آروم نمیگیره، می خوام برگردم ولی فقط مغزم اینو میگه دلم با خودم نیست، چند بار خواستم بیام کانون ولی هر بار یه مشکلی پیش اومد و نشد تا کارم به اینجا کشید.
به دادم برسید فکر می کنم دارم تباه می شم هیچ اراده ای ندارم

[آرمین]

سلام
برادر جان از خودت بدت میاد، چون وجدان درد گرفتی...
خودت رو این جوری دوست نداری... یه بازگشت دیگه رو دوست داری...

عمیقا پشیمون باش از اتفاقی که افتاده...
توبه کن و غسل...

یکم آروم باش تا حالت بهتر بشه و ببینی چه کنی... 

[bazgasht]

سلام
برادر جان از خودت بدت میاد، چون وجدان درد گرفتی...
خودت رو این جوری دوست نداری... یه بازگشت دیگه رو دوست داری...

عمیقا پشیمون باش از اتفاقی که افتاده...
توبه کن و غسل...

یکم آروم باش تا حالت بهتر بشه و ببینی چه کنی... 

ممنون رامین جان از راهنماییت
فقط مشکل همینه با گذشت زمان دوباره میام سر خونه اول با فکرش من رو می خوره مثل اینکه دیگه نتونم از پسش بر بیام
مرتب روی مخمه
هر کاری می کنم از بین نمیره
از طرفی دیگه من که میدونم ته این راه چیه و واسه همین باز یه چیزی منو اذیت می کنه ولی این حس کافی نیست

[آرمین]

با گذشت زمان یعنی چقدر زمان؟

اول برو به این تاپیک...
فرصت خوبیه برای فکر کردن به هدف های ترک...

بعدم برو تو مسابقه 10 روزه اسم بنویس...
این جوری قول میدی که پاک بمونی...

فکر رو باید همون اول کاری کنترل کنی... حواست رو پرت کنی...
کوچیک ترین چیزها رو هم اگه همون اول کاری چاره ای نیاندیشی، تبدیل به بزرگترین مشکلات میشن... 

[bazgasht]

ممنونم بابت تاپیک آقا آرمین
من برم خلوت کنم با خودم
برم ببینم واقعا چه میشه کرد

[آرمین]

موفق باشی عزیز...
بعدا تو گروه رهروان بهمون خبر بده که چه کردی و حال و احوالت چطوره... 
ان شالله خبرای خوش... 

[bazgasht]

موفق باشی عزیز...
بعدا تو گروه رهروان بهمون خبر بده که چه کردی و حال و احوالت چطوره... 
ان شالله خبرای خوش... 

حتما خبرش رو میدم فقط واسم دعا کنید

[تـــواب]

چند روزه که توی اوج شهوت رانی ام 
ازش بدم میاد اما رهاش نمی کنم 
توی ذهنم و جسمم ریشه دوونده و شده یه اژدها 
با اینکه شبا می رم ورزش و تا جایی که جون دارم رکاب می زنم 
اما شب و صبح با شهوت عظیمی مواجه م 
می ترسم که تو همین حالاتا بمیرم و ... از مرگ نمی ترسما اتفاقا خوشحالم می شم 
اما ابروم می ره پیش خدا و خلقش

[می توانم]

مراقب خودتون باشید

[تـــواب]

کار از مراقبت گذشته 
همه چی رو سرم خراب شده 
احساسمو نمی تونم تفسیر کنم ...

[bazgasht]

کار از مراقبت گذشته 
همه چی رو سرم خراب شده 
احساسمو نمی تونم تفسیر کنم ...

سلام داداش تواب  شبت بخیر
میدونی شاید شما نتونی احساست رو بگی اما من خوب می فهممت
راستش من صبح که اومدم اورژانس حسابی کفری بودم و خلاصه بخوام بگم کلا از همه چی بدم میومد ولی خب با آرمین جان یه گپ مختصری زدیم و یه تاپیک معرفی کرد
خلاصه سرت رو درد نیارم به یه نکته برخوردم که واسه من مفید بود
اینکه یکی از دوستان گفته بود اکثر اوقات وقتی میرم دنبال این قضیه که شکست تو کارهام هست (توی انجام کارهام موفق نیستم و یا پیشرفتی ندارم) و مرتب تنبل و تنبل تر می شم و خوب که فکر کردم
دیدم من هم همینطور بودم؛
چند بار که (به قول دوستان لذت تلخ) رو که انجام بدی بی اراده و سست می شی و کلا یه جورایی از عالم و آدم می بری
و کلا بی حس می شی اما ازت یه خواهش می کنم اینکه چیزی که تو این چند ساعت تونسته حالم رو بهتر کنه امتحان کن
برو کاری رو که فکر می کنی سختت هست ولی خیلی مفید واست برای مدت یه ساعت انجام بده (مثلا یه کتاب یا یه آموزش ببین) اینطوری کمی
حس مثبت میگیری (تمام انرژیت رو واسه کارت بذار) و اینکه وقتی اولین قدم رو به رشد خودتت رو می بینی بیشتر انرژی می گیری (لااقل در مورد من اینطوری)
در کل به نظر من این می تونه کمی کمکت بکنه (البته اگر احساسی مشابه من داشته باشی!)
اما تواب جان مهمتر اینه که بدونی هر کاری که کرده باشی، هر طوری هم که باشی بازم، اون بالایی هنوز دوستت داره و منتظره برگردی پس یه بار دیگه دست های مهربونش رو بگیر