امتیاز موضوع:
  • 25 رأی - میانگین امتیازات: 4.44
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اورژانس کانون

(1400 ارديبهشت 28، 15:47)آبی آسمانی نوشته است:
نقل قول: اون چیزی که مهمه اینه که در نظر خودتون انسان با ارزشی باشین.
وقتی احساس لایق بودن کنین دیگه به این فکر نمی کنین بقیه چی می گن.

دربرابر بقیه رو قبول دارم ولی پدر و مادر کسایی هستن که مدام با ما هستن ...

شما فرض کنین وقتی یکی مدام بهت القا کنه که تو بی ارزشی ...

رفته رفته عزت نفستو از دست میدی ...

فرض کن من دایم به شما بگم بی ارزشی.اما آیا این حقیقت ماجراست و شما واقعا بی ارزشین؟
یا این فقط حرفیه که من دارم به شما نسبت می دم؟
اون چیزی که تعیین کنندست اینه که تو خودت رو بی ارزش ندونی.
نهایت تاثیر حرف های والدینت اینه که تو راجب خودت اینطور فکر کنی که بی ارزشی.
پس راجب خودت درست فکر کن و به همه ی حرف ها بی اعتنا باش.
تو می تونی.گذشته رو رها کن.آینده رو هم رها کن.در این لحظه درست تصمیم بگیر.
و این آرامش تصمیم درست رو طعمش رو بچش و از آرامشی که الان می تونی بگیری لذت ببر


اسارت نفس،اراده را قوی می کند

فهمیدم هنگامی که فقط نصف نون می خورم ارادم قوی تره تا موقعی که هر چی دلم بخواد می خورم

برای نا امید شدن دلیلی وجود ندارد

[تصویر:  final%201.png][تصویر:  05_blue.png]
ببخشید دونه دونه نقل قول نمی زنم ...

من کلا دربرابر خانواده خیلی منفعل بودم ...
هرچی اونا میگفتن گوش میدادم ...
علی رغم علاقه ام بهم گفتن برم تجربی ...
منم چون منفعل بودم قبول کردم ...

یعنی من یه همیچین آدمی بودم ...
کلا واسه خودم رای و نظر نداشتم ...


اینو در نظر داشته باشید تا بگم مشکل الانم چیه ...
ببینید خانوم اسمان پدر و مادر تنها کسانی هستند که خیر خواه انسان هستن این را اسمش را انفعال نزارید اطاعت از پدر و مادر واجبه و کارتون ارزش منده ولی به نظرم با یه مشاور صحبت کنید یه مشاور واقعا خوب و مشکلاتتون را بهش بگید بعد در جلسه بعد با مادرتون یا پدرتون برید پیش مشاور یه جوری باشه که به پدر و مادر بی احترامی نشه
 سپاس شده توسط
ببخشید استرس دارم برید ...

تکه تکه میگم ...

من پایه ی درسی خوب بوده همیشه هم درس خوندن رو دوست داشتم ...
اما تو تاپیک وسواس گفتم سال 11 که بودم دوباره دچار وسواس شدم ...
شب ها اصلا نمی خوابیدم شاید فقط 2 ساعت ..
اعتیادم به خودارضایی خیلی زیاد شده بود ...
استرس شدید و به دنبالش وسواس ...

امسال بیشتر تمرکزم رو ترک خودارضایی بود ...
درباره ی درس هم خیلی وقتا به خاطر وسواس نمی تونستم بخونم ...
 سپاس شده توسط
(1400 ارديبهشت 28، 15:52)آبی آسمانی نوشته است: ببخشید دونه دونه نقل قول نمی زنم ...

من کلا دربرابر خانواده خیلی منفعل بودم ...
هرچی اونا میگفتن گوش میدادم ...
علی رغم علاقه ام بهم گفتن برم تجربی ...
منم چون منفعل بودم قبول کردم ...

یعنی من یه همیچین آدمی بودم ...
کلا واسه خودم رای و نظر نداشتم ...


اینو در نظر داشته باشید تا بگم مشکل الانم چیه ...

می دونی چه چیزی آدم ها رو واقعا میسازه.عمل.تصمیم.
سعی کن الان زندگی رو بخش بخش کنی.
و فقط روی بخشی حال تمرکز کنی و عمل الانت رو درست کنی و خ ا دوری کنی.
مجوعه ی این تصمیمات درست و عمل های درست باعث میشه تو آدم خوب و قوی بشی.
در اون صورت باز هم اگه والدین چیزی گفتن دیگه مهم نیست.چون خودتون می دونین که درست عمل کردین.
.............
منفعل بودن دیگه کافیه.شما بزرگ شدین بالغ شدین.دیگه بچه نیستین.دوران بچه بودن و عروسک بازی کردن تمام شد.
شما دیگه آدم قبلی نیستین.وقتشه فکرتون رو مستقل کنین.
خودت برای خودت هدف تعیین کن.خودت سرنوشتت رو بدست بگیر.خودت واسه خودت هدف تعیین کن.پادشاه خودت باش.
مالک خودت باش.
در عین حال به والدین احترام بزار ولی اجازه نده تو رو از خودت بگیرن.چون فردای قیامت اون مسولیت الانت رو به عهده نمی گیرن و از زیرش در میرن.
............
پس به خودت و توانایی عظیمی که در درونت مخفی هست تکیه کن


اسارت نفس،اراده را قوی می کند

فهمیدم هنگامی که فقط نصف نون می خورم ارادم قوی تره تا موقعی که هر چی دلم بخواد می خورم

برای نا امید شدن دلیلی وجود ندارد

[تصویر:  final%201.png][تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
استرسم الان به خاطر اینه که تو کل امسال فکر میکردن من دارم خیلی خوب میخونم ...
ولی این واقعیت نیست ...

من وانمود میکردم که دارم خوب میخونم ...

چون حوصله ی جنگ و دعوای خونگی رو نداشتم ...
 سپاس شده توسط
خوب خانواده هم شرایط شما را میدونند و درکت میکنند قطعا شما هم تلاشتون را بکنید و توکل به خدا کنید
 سپاس شده توسط
نقل قول: خوب خانواده هم شرایط شما را میدونند و درکت میکنند قطعا شما هم تلاشتون را بکنید و توکل به خدا کنید

نه نمی دونن ...

درک نمی کنن ...

میگن داری ادا در میاری ...

به خاطر همین بهشون نگفتم ...

امسال بهشون نگفتم ...

همون سال یازدهم که رفتم پیش روانپزشک و اونا در جریان بودن بس بود ...
 سپاس شده توسط
نقل قول: من وانمود میکردم که دارم خوب میخونم ...
خوب حداقلش اینه که به قول شما دعوا پیش نیومده البته باید سعی کنید از الان به بعد شرایط را تغییر بدید و مطالعتون را بهتر کنید و زمان استفاده از کانون را افزایش دهید خیلی ها سال های دوم و سوم رشته خوب قبول شدند
در واقع حرفم این نیست که تلاش نکنید نه اتفاقا از الان باید ان شاءالله یه تلاش جدی انجام بدید و اگر قبول نشدید ناامید نشید به خودتون اعتماد داشته باشید که توانایی قبولی تو همین چند روز باقی مونده را دارید با توکل و توسل
 سپاس شده توسط
آخه الان هم هنوز مشکل وسواس رو دارم ...

خوب نمی تونم بخونم ...

به نظرتون بهشون بگم ؟؟
 سپاس شده توسط
نقل قول: نه نمی دونن ...

درک نمی کنن ...

میگن داری ادا در میاری ...

به خاطر همین بهشون نگفتم ...

امسال بهشون نگفتم ...

همون سال یازدهم که رفتم پیش روانپزشک و اونا در جریان بودن بس بود ...
خوب شما توکل کنید به خدا الان یه چیز خوبی که به لطف خدا به دست اوردید پاکی نزدیک چهل روز هست که خیلی خوبه
به نظر میاد چندان از رفتن پیش دکتر مشکلاتی براتون به وجود امده ببینید باید سعی کنید اعتماد پدر و مادرتون را جلب کنید و سعی کنید باهاشون رفیق باشید این طوری خیلی شرایط بهتر میشه براتون
 سپاس شده توسط
(1400 ارديبهشت 28، 16:00)آبی آسمانی نوشته است: استرسم الان به خاطر اینه که تو کل امسال فکر میکردن من دارم خیلی خوب میخونم ...
ولی این واقعیت نیست ...

من وانمود میکردم که دارم خوب میخونم ...

چون حوصله ی جنگ و دعوای خونگی رو نداشتم ...

سعی کنین برای درس خوندن محیط آرامی پیدا کنین.
کتابخانه بهترین جا هست و اونجا با فکر باز مشغول مطالعه بشین.
اصلا فکر کنین کتابخانه خانه واقعی شماست.
صبح بزن بیرون و شب از کتابخونه برگرد.
هم  درس خوندی و هم از جنگ و دعوا دور موندی.
.....................................
سعی کنین درس خوندن رو برای خودتون جذاب کنین و تبدیلش کنین به یه بازی و چالش جذاب.
به این فکر کن اگه من فلان مطلب درسی رو یاد بگیرم چه چیز جذابی اتفاق می افته؟فلان مسله علمی باعث چه اتفاقاتی میشه.
با کتابات رفیق شو.باهاشون حرف بزن.باهاشون شوخی کن.با فرمول های کتابت حرف بزن و بگو تو چرا این شکلی هستی .تو چه کارهایی ازت بر میاد.
تبدیلشون کن به موجود زنده و باهاشون بازی کن و با هم برین تفریح.کتابات رو ببر بیرون باهاشون بستنی بخور.براشون بستی بخر.
رفیق شو باهاشون.باهاشون تفریح کن.واسه هر چیزی که می خوای یاد بگیری یه اسم روشون بزار


اسارت نفس،اراده را قوی می کند

فهمیدم هنگامی که فقط نصف نون می خورم ارادم قوی تره تا موقعی که هر چی دلم بخواد می خورم

برای نا امید شدن دلیلی وجود ندارد

[تصویر:  final%201.png][تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
ببنید خانوم اسمان من کامل در جریان زندگی شما نیستم ولی نظر بنده اینه که با یک مشاور خیلی خوب که واقعا درجه یک باشه صحبت کنید و کامل شرایط زندگی را براشون شرح بدید قطعا بهترین راهکار هارا بهتون میگن این صحبت هایی هم که بنده الان انجام دادم از روی علم و دانش نبوده و نظر شخصی بوده برای کاهش استرس و وسواس شما به نظرم در سریع ترین زمان با یک روانشناس تماس بگیرید 303
 سپاس شده توسط
(1400 ارديبهشت 28، 16:09)پشتکار نوشته است:
(1400 ارديبهشت 28، 16:00)آبی آسمانی نوشته است: استرسم الان به خاطر اینه که تو کل امسال فکر میکردن من دارم خیلی خوب میخونم ...
ولی این واقعیت نیست ...

من وانمود میکردم که دارم خوب میخونم ...

چون حوصله ی جنگ و دعوای خونگی رو نداشتم ...

سعی کنین برای درس خوندن محیط آرامی پیدا کنین.
کتابخانه بهترین جا هست و اونجا با فکر باز مشغول مطالعه بشین.
اصلا فکر کنین کتابخانه خانه واقعی شماست.
صبح بزن بیرون و شب از کتابخونه برگرد.
هم  درس خوندی و هم از جنگ و دعوا دور موندی.
.....................................
سعی کنین درس خوندن رو بای خودتون جذاب کنین و تبدیلش کن به یه بازی و چالش جذاب.
به این فکر کن اگه من فلان مطلب درسی رو یاد بگیرم چه چیزج ذابی اتفاق می افته؟فلان مسله علمی باعث چه اتفاقاتی میشه.
با کتابات رفیق شو.باهاشون حرف بزن.باهاشون شوخی کن.با فرمول های کتابت حرف بزن و بگو تو چرا این شکلی هستی .تو چه کارهایی ازت بر میاد.
تبدیلشون کن به موجود زندگی و باهاشون بازی کن و با هم برین تفریح.کتابات رو ببر بیرون باهاشون بستنی بخور.براشون بستی بخر.
رفیق شو باهاشون.باهاشون تفریح کن.واسه هر چیزی که می خوای یاد بگیری یه اسم روشون بزار


خیلی خوبه  53258zu2qvp1d9v

کتابخونه نمی ذارن برم  53258zu2qvp1d9v

میگن میری حرف میزنی  53258zu2qvp1d9v

ولی میدونم از خونه موندن بهتره  53258zu2qvp1d9v
سعی کن از روز های باقی مونده استفاده خوبی ببرین و به صورت تلفنی بایک مشاور خانواده یا روانشناس صحبت کنید و نگران نباشید ان شاءالله مشکلت حل میشه
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان