1391 فروردين 23، 20:18
ویرایش شده
بابام بهم زنگ زده:
من : جانم؟
بابام : جانم نیس منم....
اینم از بابای ما )))
رفتم تو اتاقم به بهونه ی درس خوندن ، تو فیس بوک بودم و ول میچرخیدم ..
ده دقیقه که گذشت مامانم داد زد چیکار میکنی ؟!!
گفتم دارم درس میخونم ..
هیچی نگفت ، یه پنج دقیقه بعد دوباره گفت چیکار میکنی ؟!!
گفتم درس میخونم ديگــــــــه ..!!
گفت : پس حداقل بیا کتاباتو ببر بهتر متوجه بشی ..!!!
لذتی که در انتقام است خدائیش در عفو نیس...
اوج بدبیاری یک زن:
بره بهشت ببینه فامیلای شوهرشم اونجان!!
هرچند حال و روز زمین و زمان بد است \ یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی فرشته ای که به پابوس آمده \ انگار بین رفتن و ماندن مردّد است
اینجا مدینه نیست، نه اینجا مدینه نیست \ پس بوی عطر کیست که مثل محمد است؟
حتی اگر به آخرخط هم رسیده ای \ اینجا برای عشق شروعی مجدد است
جایی که آسمان به زمین وصل می شود \ جایی که بین عالم و آدم، زبانزد است
هر جا دلی شکست به این جا بیاورید \ اینجا بهشت، شهر خدا، شهر مشهد است
حسین ارام جانم، حسین روح و روانم
بیا نگار اشنا، شب غمم سحر نما
مرا به نوکری خود، شها تو مفتخر نما