1392 خرداد 13، 19:10
هر کدومشون یه جایی میشینن و یه دل سیر غذا میخورن و اولی میره پای صندوق و میگه : ممنون غذای خوبی بود این بقیه پول مارو بدین بریم :
صندوقدار : کدوم بقیه آقا ؟ شما که پولی پرداخت نکردی .
یارو میگه یعنی چی آقا خودت گفتی الان خورد ندارم بعد از صرف غذا بهتون میدم .
خلاصه از اون اسرار از این انکار که دومی پا میشه... و رو به صندوقدار میگه : آقا راست میگن دیگه ، منم شاهدم وقتی من میزمو حساب کردم ایشون هم حضور داشتن و یادمه که بهش گفتین بقیه پولتونو بعدا میدم .
صندوقداره از کوره در رفت و گفت : شما چی میگی آقا ، شما هم حساب نکردی !
بحث داشت بالا میگرفت که دیدن سومیه نشسته وسط سالن و هی میزنه توی سرش .
ملت جمع شدن دورش و گفتن چی شده ؟
سومیه گفت : با این اوضاع حتما میخواد بگه منم پول ندادم .
شگفتا هر چه ترا به يادم بياورد، زيباست .
بوی نمور کوچه و کلمات ..
نگاه مورب کسی که از انتهای بنبست باز آمده است ..
و دستها، دامنهها، روزنامههای عصر، پتوی کهنهای بر هرهی ديوار ...
هرچه ترا به يادم بياورد، زيباست.
بوی نمور کوچه و کلمات ..
نگاه مورب کسی که از انتهای بنبست باز آمده است ..
و دستها، دامنهها، روزنامههای عصر، پتوی کهنهای بر هرهی ديوار ...
هرچه ترا به يادم بياورد، زيباست.