1390 شهريور 19، 17:18
پاهایش توان رفتن به سوی تلفن را نداشت، منتظر ماند تا مثل همیشه پیغامگیرش پاسخ گوی تماس های تبلیغاتی باشد.
صدای بر انگیخته ای پشت تلفن سراغ محمود را میگرفت."الو....محمود....آنجا منزل آقا محمود است؟......الو...."نفسش در سینه حبس شده بود.آیا این واقعا مریم بود؟ بی اختیار آن روزها را به یاد آورد
یاد روزهایی افتاد که او را برای اولین بار دیده بود یاد دوران دانشجویی و ...
تنها راه رهایی مان ابراز عشق به اوست
عاشق خدا باشیم تا شیطان عاشق ما نباشد
عاشق خدا باشیم تا شیطان عاشق ما نباشد