جملات و دیالوگ های به یاد ماندنی

**Mosafer kocholo**

"من یک دعا گرفتم، میخواستم شما اینو برا من بخونین
- سلام علیکم
- علیک سلام، همین؟ ...
خوب همینه دیگه ... چه دعائی از این بهتر ... سلام که اسم خودشه ... سلام علیکم هم که یعنی خدا با شماست خیلی خوبه که خدا با انسان باشه ... برا همینه که هی باید بگیم سلام علیکم، هی باید بگیم، بگیم ... شمام خوبیا! ... ولی خوب بودن که کافی نیست ... باید بگه آدم ... لااله الا الله ... البته به عدد همه ی موجودات عالم ها ..."
(یک تکه نان –کمال تبریزی) 53258zu2qvp1d9v

**تنها ترین سردار** · 1392 شهريور 22، 10:41

.

هر روز بیشتر به این واقعیت پی می برم که :

زندگی را نمی توان تحمل کرد

مگر دیوانگی چاشنی آن باشد ...

( فریدریش نیچه )

**alOne but Happy** · 1392 شهريور 22، 19:47

جان کافی (مایکل کلارک دانکن) :
من خسته ام رییس! خسته از این راه! مثل یه پرستویی که توی بارون باشه! خسته از نداشتن رفیق، خسته از این که نمی فهمم از کجا اومدم و قراره کجا برم! و از همه بیشتر از زشتی هایی که این مردم با هم انجام میدن خسته ام رییس! از این همه درد و رنجی که توی این دنیاست خسته ام! انگار توی مغزم شیشه خورده ریخته باشن! می فهمی؟!!

"مسیر سبز - فرانک دارابونت

**alOne but Happy** · 1392 شهريور 22، 23:21

مختار:

" امروز میخواهم به مصاف تزویر بروم که بدترین آفت دین است.

تزویر با لباس تقوا و دیانت به میدان می آید....

تزویر سکه ای دو روست که بر یک رویش نام خدا و بر روی دیگرش نقش ابلیس است

عوام خدایش را میبینند و اهل معرفت ابلیسش.

و چه خون دل ها خورد علی از دست این جماعت سر به سجود آیه خوان و به ظاهر متدین "

**alOne but Happy** · 1392 شهريور 23، 13:11

کریـس ویـلــتـون(جــانـاتـان رِیــِس): کـسـی کـه گـفـتـه مـیـخـوام یـه آدم خـوش شـانـس بـاشــم تـا یـه آدم خـوب، درکِ عـمـیـقـی از زنـدگــی داشـتـه!

امــتـیــاز نــهـایــیMatch Point-2005

**alOne but Happy** · 1392 شهريور 24، 20:58

رییس دادگاه: می تونه همه چیزو تموم کنه...همین الان!

سعادت .آرامش.فقط بگو..فریاد بزن"بخشش!"

جمعیت:بخشش! بخشش! بخشش!

رییس دادگاه: زندانی می خواد حرف بزنه!

هامیش و استفان: ویلیام بگو ...بگو بخشش!

ویلیام والاس:آزااااااااااادی (freeeeeeeeeeeeeeeeeeeedom)

شجاع دل (Braveheart-1995)

**تنها ترین سردار** · 1392 شهريور 26، 0:52

.

روزی که فکر کردی یکی رو از ته دل دوست داری ولش نکن ...
ممکنه دوباره تکرار نشه ...
آدم وقتی تو سن و سال توئه فکر می کنه همیشه براش پیش میاد
باید ده پونزده سال بگذره که بفهمی همون یه بار بوده
که حالت با چیز دیگه ای خوب نمی شه ...
عشق یعنی حالت خوب باشه ...

( پل چوبی )

**تنها ترین سردار** · 1392 شهريور 26، 22:58

.

گیریم تا آخر عمر تنها بمانی و شریکی برای زندگیت پیدا نکنی
تحمل این موضوع بسیار آسان تر از آنست که شب و روز با کسی سر و کار داشته باشی که حتی یکی از هزاران حرف تو را نمی فهمد ...

( جورج اورول )

**مــانــا** · 1392 شهريور 28، 1:44

نیازی نیست انسانها را امتحان کنید ، کمی صبر کنید
خودشان امتحانشان را پس می دهند !

مردان بدون زنان
ارنست همینگوی

**تنها ترین سردار** · 1392 شهريور 28، 23:55

.

هرگز این چهار چیز را در زندگیت نشکن:
اعتماد
قول
رابطه و
قلب را.
زیرا اینها وقتی می شکنند صدا ندارند
اما درد بسیاری دارند ...

( چارلز دیکنز )

**مــانــا** · 1392 شهريور 29، 0:05

زن‌ها زود پیر می‌شن. می‌دونی چرا ؟
چون عروسک‌بازی‌شون هم جدیه، روی عمرشون حساب می‌شه.
از دو سالگی مادرن.
بعد مادر برادرشون می‌شن.
بعد مادر شوهرشون می‌شن.
باباشون که پا به سن می‌ذاره ازشون پرستاری ِ یه مادرو می‌خوان.
گاهی وقتا حتی مادرِ مادرشون هم می‌شن.

من شوهر نکردم ولی مادر مادرم بودم.
مادر پدرم بودم.
مادر برادرم بودم.
تازه به همه‌ی این‌ها بچّه‌های به دنیا نیاورده‌ام رو هم اضافه کنین،

مادر اون‌ها هم بودم ...

باغ های کندلوس

**alOne but Happy** · 1392 شهريور 31، 20:23

اِســپــِــنس (Sean Bean) : تا حالا کسی رو کــُــشتی ؟

ســــَـــم (Robert De Niro) : فقط یک بار به احساساتِ یه نفر لطمه زدم

Ronin - 1998
John Frankenheimer

**Ma Sa**

بابا لنگ دراز عزیزم!

تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم!
وقتی میفهمی و میدانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد ...چیزی شبیه غرور!

بابا لنگ دراز عزیزم لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم ...

بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند ... نمیگذارم ... نمیخواهم ...!

بابا لنگ درازِ من همین که هستی دوستت دارم ...

حتی سایه ات را که هرگز به آن نمیرسم ...

بابالنگ دراز اثر مشهور: جین وبستر

**Alireza 68** · 1392 مهر 3، 11:49

اون موقع ها که خيلي جوون بودم و همه دور سفره جمع مي‌شديم، وقتي که غذا تموم مي‌شد يه آه بلند مي‌کشيدم و مي‌گفتم: کاش غذا تموم نمي‌شد! کاش اولش بود! نه به خاطر غذاها...اون که هميشه بود...فقط به خاطر اين جمعي که مي‌دونستم هميشه باقي نمي‌مونه، ولي خب الان که همه هستيم، پس قدرشو بدونيم ديگه!؟

( رضا کيانيان- ماهي ها عاشق مي‌شوند)

**alOne but Happy** · 1392 مهر 4، 22:52

خادم کلیسا: شما هم نذری دارید؟

-اوژینا: نه. من برای تماشا اومدم

خادم: کسی که اعتقاد نداشته باشه و اهل دعا خوندن نباشه، متاسفانه چیزی گیرش نمیاد

-اوژینا: چه چیزی قراره نصیبم بشه؟

خادم: هر چیزی که بخواین. تمام چیزهایی که بهش احتیاج دارین. کمترین کاری که باید بکنین اینه که زانو بزنین

-اوژینا: نمی‌تونم

خادم: ببینید اون زن‌ها چطور زانو زدن؟

-اوژینا: اونا عادت دارن

خادم: ایمان دارن!

-اوژینا: شاید

نوستالژیا / اندری تارکوفسکی 1983