امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ها و حکایات كوتاه و خواندنی

بسم الله الرّحمن الرّحیم



جوان موبایلش را جلوی صورتش گرفته بود و لب خندی بر لبانش نشسته بود. پیرمرد از کنارش رد شد و گفت" پسرم؛ امشب که شب قدر است حیف است. امشب را با اس ام اس و بازی های دنیایی خرابش نکن."

جوان "چشم"ی گفت و تشکر کرد. پیرمرد که رفت ادامه ی دعا را از توی گوشی خواند.

نویسنده :محمدرضا مهاجر
منبع

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)
ممنون خیلی عالی بود
این چیزیه که خیلی از ما جوان ها تجربه کردیم
نشان 100 روزه
.........[تصویر:  medal.png].........

[تصویر:  94569885795166256103.jpg]
تنها راه رهایی مان ابراز عشق به اوست
عاشق خدا باشیم تا شیطان عاشق ما نباشد
[تصویر:  banner2.gif]
[تصویر:  jangjooyan.png]
بسم الله الرّحمن الرّحیم

"خیلی سخته! چهارده پونزده ساعت آدم نه آب بخوره نه غذا؟ توی این گرما؟ هر جور فکر می کنم می بینم نمی شه؛ نمی تونم!"
"راست می گی خانوم جواهری جون! منم که زخم معده دارم. دکترم هیچی سرش نمی شه؛ می گفت می تونی روزه بگیری. بهش گفتم من که نمی تونم، شما رو نمی دونم! نذاشتم هیچکدوم از بچه هام هم روزه بگیرن. گناه دارن بیچاره ها با این گرما!"
همین موقع که دو همسایه ی طبقه ی بالا مشغول حرف زدن بودند ، با صدای اذان، مائده دخترک نه ساله همسایه طبقه پایین، یک دانه خرما در دستش گرفته بود و دلش نمی آمد روزه طولانی اش را باز کند.

نویسنده : زهرا مهاجری

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)
بسم الله الرّحمن الرّحیم



افطار اوّل

طبق معمول هرسال، اولین افطار ماه مبارک، بچه های هیأت را دعوت کرد.

طبق معمول هرسال در سفره افطار، نان سنگک بود و پنیر،چای شیرین و خرما.یکی دوسال آخر،سبزی هم اضافه شده بود.

طبق معمول هرسال، وقتی نماز مغرب را خواندند و کنار سفره افطار نشستند همه به ترتیب باید یک دعا می‌کردند و بقیه آمین می‌گفتند.

طبق معمول هرسال، صاحبخانه اولین دعا را گفت و بقیه آمین گفتند. سعید نفر پنجم یا ششم بود.

طبق معمول هرسال نوبت سعید که رسید شیطنتش گل کرد: "خدایا روزه کسانی را که با دعاهای خود باعث دیر شدن افطار روزه داران می شوند اجابت نکن".

طبق معمول هر سال آمین گفتن به دعای سعید، توی قهقهه بچه ها و صدای استکان هایی که به نعلبکی می خورد گم شد.

طبق معمول هرسال بچه های هیأت، غروب اول رمضان کنار قبر سعید در مزار شهدا جمع می شوند.


محمدرضا مهاجر
منبع

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)
بسم الله الرّحمن الرّحیم


پسر که به سمت یخچال رفت،پدر خجالت کشید. از یخچال خالی بطری آب را برداشت و سرکشید. گفت:" چقدر تشنه م بود". پدر لبخند زد.


نویسنده : محمدرضا مهاجر
منبع

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)
مادر

ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟
مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟ فقط خواستم بگویم تولدت مبارک
پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد...
صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ولی مادر دیگر در این دنیا نبود.


منبع
گیوتین

لحظه ای خودم را دیدم :
نظاره گر نیمه خالی زندگی
غرق در گذشته و غرق در حسرت نداشته ها
بی حوصله و اسیب پذیر

و میهمانان همه حاضر شدند
وسوسه صحبت را اغاز کرد
خشم اتش داغی توی لیوان ریخت
"نمی توانم" نزدیک و نزدیک تر میشد
و نفس پایش را از گلیمش درازتر کرده بود

و لحظه ای تسلیم شدم...

و ناگاه خود را دیدم که چقدر با خود غریبه ام
و خدا را به یاد اوردم

همه را گردن زدم و نه گفتم
گرچه تک کلیکی کردم و خون جنگ سر و رویم را کثیف کرده بود
اما لذت این پیروزی شوق پرواز مرا بیشتر کرده بود


[تصویر:  footprint.jpg]




نکته های اخلاقی : یاد خدا ، شکر گزاری، بودن در زمان حال در هر لحظه
و اینکه اگر با وسوسه ها جنگی شد تر و تمیز در نطفه خفش کنم که لباسام کثیف نشه 1744337bve7cd1t81

نوشته : داوود جی تی
گل نیلوفر در مرداب می روید، تا همه بدانند
در سختی ها باید زیبایی آفرید

مراحل نه گانه ترک اعتیاد خود ارضایی

بسم الله الرّحمن الرّحیم


مادرش زولبیا دوست داشت و پدرش بامیه. نیم کیلو بامیه خرید و نیم کیلو زولبیا و رفت خانه.
کلید انداخت ، در را باز کرد و رفت سمت آشپزخانه. وسایل سفره افطار را آماده کرد. همه چیز را سر جایش گذاشت.
زولبیا، بامیه، پنیر، نان، سبزی و گردو. نشست سر سفره. دو قاب عکس را آورد. یکی کنار زولبیا و دیگری کنار بامیه.


نویسنده : محمد رضا مهاجر
منبع

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)
بسم الله الرّحمن الرّحیم


این پا و آن پا کرد و بعد از نماز رفت پیش حاج آقا. حرفش را چند بار مزه مزه کرد و گفت: "حاج آقا من چند وقت پیش یک کیف از توی یک ماشین برداشتم که ..."

حاج آقا پرسید: "یعنی بدون اجازه؟" گفت: "نیاز داشتم." ادامه داد: "خیلی گشتم ولی صاحبش را پیدا نکردم فقط یک چک بود که در وجه یک کسی بود به اسم مرتضی قیومی..."

حاج آقا حرفش را قطع کرد و گفت: " اشکالی ندارد، خدا تو را می بخشد به شرطی که دیگر تکرار نکنی!" مکبر بعد از خواندن اذان و اقامه گفت:" اقامه نماز عشا به امامت حاج آقای قیومی"
نویسنده : محمد رضا مهاجر
منبع

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)
دین مان را چند می فروشیم؟

يك مبلغ اسلامی که در یکی از مراکز اسلامی لندن عمرش را گذاشته بود روی تبليغ اسلام، تعریف می کرد که: یک روز سوار تاکسی شدم و قبل از رسیدن به مقصد، کرایه را پرداختم.
راننده که بقیه پول را که بر گرداند، 20 سنت اضافه تر داد. من هم چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه !
آخر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم: آقا این 20سنت را اضافه دادی ...
گذشت و به مقصد رسیدیم. موقع پیاده شدن، راننده سرش را بیرون آورد و گفت: آقا از شما ممنونم .
پرسیدم: بابت چی ؟
گفت: می خواستم فردا بیایم مرکز شما و مسلمان شوم؛ اما هنوز کمی مردد بودم . وقتی دیدم سوار ماشینم شدید، خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر 20 سنت را پس دادید، بیایم و مسلمان شوم. فردا خدمت می رسم براي انجام كارهاي مسلمان شدن.
تمام وجودم دگرگون شد و حالی شبیه غش به من دست داد. من مشغول خودم بودم، در حالی که داشتم تمام اسلام را به 20 سنت می فروختم ...
جیغ
دو خلبان نابینا که هردو عینک های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می کرد زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند در همین حال، زمزمه های توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا فقط یک شوخی یا چیزی شبیه دوربین مخفی بوده است اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت هر لحظه بر ترس مسافران افزوده می شد چرا که می دیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، می رود هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه می داد و چرخ های آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند اما در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد در همین هنگام در کابین خلبان، یکی از خلبانان به دیگری می گوید باب، یکی از همین روزا بالاخره مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن می کنن و اون وقت کار همه مون تمومه 4fvfcja
[تصویر:  thumb_HM-2013366757605124351372966757.6976.jpg]
سه تار

دستامو بهش نشون دادم و گفتم: از دستت خسته ام، دستام تاول زدند. سخت و زمخت شده اند. سه تار با دستام عشق بازی نمیکنه و اون جور که باید، نمیخونه.

رو به اسمون کرد و بهم گفت: وای اگر روحت هم همینطوری باشه. سخت و زمخت ، تیره و تار اونوقت اگه چنگی به دل بزنی صدای دلخراشی میشنوی.

وای اگر روحم صدای دلخراشی داشته باشد.





دلنوشته ی داوود جی تی [/font]
53
گل نیلوفر در مرداب می روید، تا همه بدانند
در سختی ها باید زیبایی آفرید

مراحل نه گانه ترک اعتیاد خود ارضایی

بسم الله الرّحمن الرّحیم


زن با گریه آمده بود مغازه حاجی. می گفت"حاجی از خدا که پنهون نیست از شما هم نباشه، با زبون روزه نمی خوام دروغ بگم دیشب سر سفره ی بچه هام یه بربری بود و هفت هشت تا خرما."

حاجی کیسه ای را برداشت و پر کرد: دو بسته خرما،یک کله قند، یک بطری روغن کوچک و روی همه این ها چهار اسکناس 5هزار تومانی. زن از مغازه بیرون زد و به آن سمت خیابان رفت. 206 آلبالویی رنگش منتظرش بود.چشمان حاجی بدرقه اش کرد.

هفته بعد دم در مغازه حاجی آفتابی شد. تا لب باز کرد، حاجی نوک انگشتش را روی بینی اش گذاشت که:هیس! کیسه ای برداشت و مثل هفته بعد پرش کرد.زن از مغازه زد بیرون. حاجی این بار با چشمانش یه بدرقه او نرفت.

نویسنده : محمّدرضا مهاجر
منبع

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)
بسم الله الرّحمن الرّحیم


افطار آخر



هر سال روز آخر ماه رمضان افطاری می​داد. مهمان​ها را به باغی با صفا در اطراف شهر می​برد. فطریه همه را هم می داد.

تا سه چهار ساعت بعد از افطار، مهمان​ها می​گفتند و می​خندیدند و شاد بودند. میزبان چشم هایش می​خندید و قلبش گریه می​کرد. این سوال توی مخش می​کوبید که چند تا از مهمان​های امسال، سال بعد هم به افطاری او می​آیند؟

موقع خداحافظی به همه دست می​داد و از اینکه احیانا به انها سخت گذشته باشد؛ عذرخواهی می​کرد. مهمان​ها سوار اتوبوس​ها می​شدند. مقصد: بیمارستان کودکان سرطانی

نویسنده : محمدرضا مهاجری
منبع

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)
سلام303

روزی مردی , عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند .

او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد , اما عقرب انگشت او را نیش زد.

مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد , اما عقرب بار دیگر او را نیش زد .

رهگذری او را دید و پرسید:”برای چه عقربی را که نیش می زند , نجات می دهی” .

مرد پاسخ داد:”این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم

...................
یا رقیب
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


..به نام خدا..

جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت: ببخشید آقا! من می‌تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟

مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد:
مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداري؟؟ ..... می‌خوری تو و هفت جد آبادت، خجالت نمی‌کشی؟


جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش‌های مرد عصبی شود و عکس‌العملی نشان دهد، همانطور مؤدبانه و متین ادامه داد:
خیلی عذر می‌خوام فکر نمی‌کردم این همه عصبی و غیرتی بشین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه می‌کنن و لذت می‌برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم …

حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم!!!
منبع

موفق باشين و شاد..
در پناه خدا..
ياعلي.
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان