1393 مرداد 20، 19:37
نشد...
اگه کسی یهو بیاد تو اتاق چی؟!
مهم نیست...
تولد 19 سالگیمه و اولین بارمه که پشیمونم ازینکه روی زمینم! خدایا چرا منو اوردی اینجا؟!
من تحملم کمه....ممکنه صبرم تموم بشه و این دنیای داغونو بزنم داغونترش کنم!
احساس کردم که فقط خودم داغون شدم...ولی ایراد کار من نیستم....
ایراد کار همه جاست....
خدایا من هنوزم دوستت دارم...هرچقدرم میخوای اذیتم کن من خسته نمیشم اما ازت خواهش میکنم روزای خوب رو زودتر برسون....
منم دلم میخواد خوشحال باشم...
الانم خوشحالم که باهات حرف میزنم...درسته صداتو نمیشنوم اما میدونم هستی...
خدایا مراقب هممون باش...مراقب بچه های کانون باش...
اینجا فقط احساس ارامش دارم...همه ی بچه های کانون رو دوس دارم....
الان همه چیزمو از دست دادم...تنها افتخارم ترک کردن این گناه بوده...
خدایا کمکم کن اینو از دست ندم....
خداجون منم قول میدم همیشه دوستت داشته باشم....
عاشقتم....