امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

فکر نمیکردم بعد جشن ده روزِگیم خدافظی کنم...ناحقی و بی معرفتی هایی شد دلم و شکوند .., و خیلی حرفا شوکم کرد...و باعث شد بشناسم اطرافیانمو..و این که بودت من صلاح نیست
مطمئنم چه اینجا باشم چه نباشم من رو تصمیمی که گرفتم مصمم و پاکیم ادامه میدم
ببخشید اگه باعث دلخوریتون شدم...معذرت اگه من باعث شدم اخطار بگیرین..و این که تجربه ی خوبی شد واسم..حلالم کنین..
برای همتون آرزوی پاکی و شادی و آرامش میکتم...
برای رسیدن به آرزوهاتون تلاش کنین..
امیدتون به خدا باشه..
این اکانت و هیچ اکانت دیگه ای برای من دیگه هیچ ارزش وجودی نداره..
یا علی!
سلام 
همینجا گفتم من اعتقاداتمو سر این قضیه هوشیاری گفتم یه دوستی پرسید منظورت چیه.نتونستم توضیح بدم.
الان براش میگم:

از چند سال پیش یک هفته قبل شهادت امام جعفر صادق میرفتم تو جمع بچه مثبتا صبح تا شب زحمت میکشیدیم که مقدمات عزاداری دسته تو خیابون رو فراهم کنیم.سخت بود ولی آرامش بخش بود.از 5 سالگی مادرم میبردم تو دسته عزاداری بعد روز عاشورا میگفت بخاطر همدردی با بچه های امام حسین پا برهنه شو. من حالیم نبود واقعا ولی خوب مخالفتی نمیکردم اینجوری بزرگ شدم تو این دستگاه. 

اعتراف میکنم هرگز آدم مذهبی نبودم نه در  رفتار نه در کردار نه در ظاهر  اما با این حال  سن ما گذشت و چیزی از علاقه مون به ائمه کم نشد.( حداقل تو ظاهر کم نشد).
تا اینکه من گرفتار شدم. دیگه خط قرمزها واسم رنگ باخت. اینقدر رو گناه اصرار کردم که قبحش ریخت. محرم دیگه پاک نمیموندم یک هفته تو شهادت امام جعفر صادق زحمت میکشیدم بعد دو روز بعدش لغزش میکردم.
درد این لغزش خدا رو شاهد و گواه میگیرم. چیزی از عذاب قوم لوط برای من کم نداشت. 
واسه اینکه این درد رو کم کنم خیلی کارا کردم.
امسال عاشورا از جفت دسته های عزاداری رد میشدم. کوچیکیم تو ذهنم میومد اینکه یه عمر منم تو این جمع بودم اشک تو چشام جمع شد دوست داشتم مثه هر سال کفشامو در بیارم بزار زیر بغلمو خودمو بندازم تو این جمع. فقط عزاداری کنم اصلا شده بدون شعور فقط عزاداری کنم. ولی شرکت نکردم امسال رد شدم حسرت خوردم ولی شرکت نکردم.
چون داشتم میرفتم جلسه.چون سخنران خیلی مهم اومده بود راجع به رهایی از شهوت صحبت میکرد. چون نمیخواستم درد بکشم.
دیروزم  یه همایش دانشکده بود اونجا خیلی وسوسه شدم به محض اینکه اومدم اتاقم سریع اومدم کانون شروع کردم همه حرفی زدن که ذهنم منحرف بشه پرت بشه. اصلا یادم رفت شهادت بوده اصلا نفهمیدم. قبلنا از چند ماه پیش فقط منتظر بودم این روز برسه و ما بریم دسته راه بندازیم بعد دیشب نفهمیدم.
............................
این معنی اینی که من اعتقاداتمو گذاشتم.
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
(1394 مرداد 20، 3:31)من خانم سپیده رو نمی شناسم اما از جنجال تو جایی که بچه ها میان برای ارامش گرفتن بی زارم _sepideh_ نوشته است: مطمئنم چه اینجا باشم چه نباشم من رو تصمیمی که گرفتم مصمم و پاکیم ادامه میدم
خیلی خوبه که شما همچین تصمیم قطعی گرفتین براتون از صمیم قلب ارزوی موفقیت دارم

ببخشید اگه باعث دلخوریتون شدم...معذرت اگه من باعث شدم اخطار بگیرین..
در کانون پروسه ی اخطار دادن بسیار سخت انجام میشه پس بسیار جای فکر داره 1

و این که تجربه ی خوبی شد واسم..حلالم کنین..
برای همتون آرزوی پاکی و شادی و آرامش میکتم...
برای رسیدن به آرزوهاتون تلاش کنین..
امیدتون به خدا باشه..

این اکانت و هیچ اکانت دیگه ای برای من دیگه هیچ ارزش وجودی نداره..
چقدر دردناکه که شما قدر فضای کانون رو ندونستید..
فضایی که بچه ها بدون هیچ چشمداشتی کار میکنن و گاهی با بدترین حرف ها و عمل هایی که ممکنه باهاش مواجه میشن و باز ادامه میدن!!!



یا علی!

بدترین رسمی که وجود داره ایجاد حس گناه در افراد دیگه اس...که در این متن موج میزنه 22

من دقیقا نمیدونم چه اتفاقی افتاده اما میدونم خیلی موارد توسط خود بچهها گزارش شده بود..
وقتی کاری رو برای رضای خدا انجام دادید پس شک به دلتون راه ندید..
گااهی صلاح در حفظ جمع هست نه فرد 

این روز رو هم تسلیت میگم
دیروز در سخنرانی خانم نیلچی زاده اسم یه کتابی رو شنیدم که برای افراد تحصیل کرده نوشته شده برای کسانی که توانایی کنترل تفکرشون رو ندارن
تفکر برتر 
از اقای شرفی
خوشا باران و وصف بی مثالش
(1394 مرداد 20، 9:45)همساده نوشته است: ............................
این معنی اینی که من اعتقاداتمو گذاشتم.

من یه سوال برام پیش اومد
شما از عزاداری گذشتید که به سخنرانی برسید.
اومدید کانون که وسوسه نشید ولی شهادت یادتون رفته..

دارید میگید چیزی که به دست اوردید باعث دوریتون از اعتقاداتون شده؟؟؟
خوشا باران و وصف بی مثالش
(1394 مرداد 20، 10:06)باران.. نوشته است: من یه سوال برام پیش اومد
شما از عزاداری گذشتید که به سخنرانی برسید.
اومدید کانون که وسوسه نشید ولی شهادت یادتون رفته..

دارید میگید چیزی که به دست اوردید باعث دوریتون از اعتقاداتون شده؟؟؟

سلام ممنونم که درد و دل منو خوندین 303

نه باعث دوری از اعتقاداتم نشده ولی من یه تغییر در اولویت بندی اعتقاداتم انجام دادم که  سخت بود راستش هنوزم سخته.
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
داشتم مدارکمو آماده می کردم واسه مصاحبه استخدامی...
که چشمم خورد به کارنامه پنجم ابتداییم...

چه خوش تیپ بودم اون موقع ها...
چه لبخندی رو لبم بوده...
چه آرامشی تو قلبم...

چی به سرم آوردن اونا...
چی به سرم آوردم خودم...

کاش بچه میشم دوباره... ولی بچه ی با عقل... 
بچه ی بی عقلی که هر کی هر کاری دلش بخواد باهاش کنه، بازم میشه همین آرمین فعلی... 22

چه حسرت ها به دلم باقیه...
همش میگم یه روز بچه دار میشم جبران می کنم...
قبل از ازدواج هم یکی از شرایطم از همسر گرامی اینه که حداقل دو فرزند داشته باشیم...
اگه از این دو تا هیچ کدوم پسر نشد، تا 4 تا هم قابل افزایشه... 22

آدم عقده ای دقیقا همین شکلیه...  53258zu2qvp1d9v
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

 سپاس شده توسط
امشب رو دوست ندارم
کلا این وضعیت و دوست ندارم
اینقدر ضعیفم که با هیچکس نمیتونم درد دل کنم
همش با خودم میگم بقیه چه گناهی کردن که من با حرفام ناراحتشون کنم ....
خیلی میام اینجا ولی همیشه همه رو پاک میکنم ....
میترسم از قضاوت دیگران ... میترسم از سواستفاده دیگران
از دو سال پیش همه چیز تغییر کرد .
ما خانواده خوبی بودیم و الانم سعی میکنیم باشیم ولی بعضی چیزا از حد تحملمون خارجه
دو ساله که بدون فکر و خیال نخوابیدم
دوساله که همش دارم به از دست دادن عزیزام فکر میکنم
خدایا کی تمومش میکنی؟؟
تا کجا میخواد برسه؟؟؟
خدا من کم آوردم ....
2uge4p42uge4p42uge4p42uge4p4
امیر مؤمنان حضرت علی(ع) می فرمایند: پیامبر اسلام فرمود:
عمر جهان به پایان نمی رسد مگر آنکه مردی از نسل حسین امور امت مرا در دست می گیرد و دنیا را پر از عدل می کند همچنانکه پر از ظلم شده است.

[تصویر:  nasimhayat.png]
بهم ریختم
اصلا تکلیفم با خودم روشن نیست
نمیدونم چی درست چی غلط
همه برنامه هام یا فراموش شدند یا بی ارزش
بعضی هاشون هم زمانشون تمام شده
قدیم ترا با انرژی بودم و با انگیزه
الان بی حوصله و کلافه
باز هم تو دوران دبیرستان بچه ها بودند
ی ایده که میدادم کلی بهم انگیزه میدادند که برو جلو نتیجه اش رو برا ما هم بگو
اما الان هزاران ایده ناب تو ذهنم هست اما انگیزه به نتیجه رسوندنش نیست
به همین دلیل کم کم فراموش میشند
فعلا دو به شکی درونم زیاد شده
مثلا ترک خ.ا میکنم همه حس های وجودیم میگند خ.ا کن
میرم سمت خ.ا همه حس های وجودیم میگند ترک کن
اصلا ی وضعی دارما
نماز نمیخوانم تمام وجودم تشویقم میکنند برا نماز
نماز میخونم تمام وجودم بی حال میشند برا نماز

و امثال این ها زیاد شده تو زندگیم
این سرزنش ها و سرکوب ها که از طرف مادرم میاد غوز بالا غوزه
نمیدم
امتحانات ترم تابستون داره شروع میشه و من هیچ انگیزه ی برا درس خوندن ندارم
خدایا خودت تکلیفمو با خودم روشن کن 1276746pa51mbeg8j
همیشه آغاز راه دشوار است

عقاب در آغاز پرواز، پَر می ریزد

اما در اوج

حتی از بال زدن هم بی نیاز است
دوباره خودمو گم کردم....

نمیدونم چکار کنم...کاملا گیج شدم...

دیگه نوشتن و گریه کردن و دعا کردن هم به درد نمیخورن...فقط مثل مسکن میمونن!

کار رو درست نمیکنن...فقط باعث میشه یادت بره مشکلت........

53
(1394 مرداد 21، 16:46)درخشنده نوشته است: دوباره خودمو گم کردم....

نمیدونم چکار کنم...کاملا گیج شدم...

دیگه نوشتن و گریه کردن و دعا کردن هم به درد نمیخورن...فقط مثل مسکن میمونن!

کار رو درست نمیکنن...فقط باعث میشه یادت بره مشکلت........

53

وای از زمانی که ادم خودشو گم می کنه... 13

مثل یه ماشین پرقدرت که باطریش خوابیده ، هر چی استارت بزنی روشن نمیشه

دیدن این ماشین گرچه تلخه ولی روشن شدنش تماشایی هست
گل نیلوفر در مرداب می روید، تا همه بدانند
در سختی ها باید زیبایی آفرید

مراحل نه گانه ترک اعتیاد خود ارضایی

(1394 مرداد 20، 22:39)باد صبا نوشته است: ما خانواده خوبی بودیم و الانم سعی میکنیم باشیم ولی بعضی چیزا از حد تحملمون خارجه
دو ساله که بدون فکر و خیال نخوابیدم
دوساله که همش دارم به از دست دادن عزیزام فکر میکنم
خدایا کی تمومش میکنی؟؟
تا کجا میخواد برسه؟؟؟
خدا من کم آوردم ....
گاهی اوقات تحمل ادمی ظرفیتش پر میشه و دیگه تحمل هیچ فشاری را روی شانه هاش نداره ، این جور وقتهاست که باید این کوله بار سنگین را سپرد به خدا
(1394 مرداد 20، 23:41)Mehdi.R نوشته است: بهم ریختم
اصلا تکلیفم با خودم روشن نیست
نمیدونم چی درست چی غلط
همه برنامه هام یا فراموش شدند یا بی ارزش
این کلافگی و تناقضها طبیعیه و یه مرحله از رشد و تغییر هست.
برنامه هاتو همچنان ادامه بده ، خودت را قبول داشته باش
همچنان محکم و با اراده به راهت ادامه بده
در این موقعیتها کار متعادل کننده ی خوبی هست
خدا خیلی دوست داره
53
گل نیلوفر در مرداب می روید، تا همه بدانند
در سختی ها باید زیبایی آفرید

مراحل نه گانه ترک اعتیاد خود ارضایی

خدایا در لحظه های دور از تو گم شدم
من این روزها چون بچه ای که محتاج اغوش مادراست 
به اغوش پر مهرت نیازمندم
خدایا این روزها یاورم باش
و یاور عزیزانم
و یاور همراهانم
خدایا این روزها خوب میدانم تنها دوای من تویی 
پس نگذار به غیر از تو پناه ببرم
دستم را بگیر ای عزیز مقتدر
[تصویر:  5dd8c8f0c3ff9cdbd1570214b3a64544_Generic.jpg]
[تصویر:  15624161_425888184424770_624179248140753...%3D%3D.2.c]
برای یافتن چیزی
باید به جستجوی آنچه نیست، بروی...
53

[تصویر:  Untitled.png]
از میان تهی ها پر شده ام ...
خود را می بینم
و دنیایی که برای من است
و چه کنم که نمی بینم جز تاریکی اش را

نمی خواهم ببینم
چون خود را لایق نمی دانم
چون شاکر نیستم خدا را

 چشم باز نمی کنم

وقتی که شاکر نباشم
وقتی که نعماتش را نبینم

وقتی ندانم که کجایم
وقتی ندانم که اشرف مخلوقاتم

چیزی جز غم و اندوه نیاید سراغم


چشم ها را باید شست

خدایا شکرت
گل نیلوفر در مرداب می روید، تا همه بدانند
در سختی ها باید زیبایی آفرید

مراحل نه گانه ترک اعتیاد خود ارضایی

تا وقتی کیسه ت خالیه نمیتونی به کسی کمک کنی.
تا وقتی کیسه یه نفر هم سوراخه نمیشه بهش کمک کنی.
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان