1394 آبان 1، 4:41
وای وای
خدا صبرت بده اقا آرمین
(1394 مهر 30، 19:02)نمیدانم نوشته است: چند روز پیشا خواهرم گفت،
یکی از همسایه هاشون اعزام شده به سوریه؛
و خانم نگران ش،
با یه بچه دبستانی و یکی هم دو سه ساله.
عصری که داشتیم ناهار می خوردیم،
صدایی از ماشینی که از میان خیابان های شهر رد می شد، به گوش می رسید؛
کسی از بلندگویی که روی آن بود، دعوت می کرد:
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
پاسدار اسلام .... در دفاع از حرم شریف حضرت معصومه (س)، به فیض شهادت نایل گشت.
تشییع پیکر مطهر ایشان، فردا از میدان .... تا گلزار شهدا.
دلم گرفت،
دلم خواست تنها بودم ...
کاش یه فاتحه بفرستیم برای شادی روح این شهید و دیگر شهیدان اسلام.
لعنت خدا بر آنانی که جهانی را به آشوب کشیده اند.
(1394 آبان 1، 5:54)تـــواب نوشته است: حرم حضرت معصومه س ؟؟؟؟؟؟؟؟
رفیق جان حرم حضرت سیده زینب س بوده واقعا متعجبم از چیزی که نوشتم
(1394 آبان 1، 2:56)آرمــین نوشته است: چند روز پیشا یکی از داداشای عزیزترجانم نوشته بود برام:فدات شم تو خودت استاد منی اخه چی بگم...
نقل قول:پسر قبلا چقد فعال بودی! دونه دونه پستا رو جواب دادی ک! البته ماشالله هنوزم فعالی.
جمله های اول و سوم یه ذره متناقضن...
لااقل در نگاه اول این طور به نظر میرسه...
اما این طور نیست!
جمله ی اول انتقال یک واقعیت به طرف مقابله...
و جمله ی سوم ایجاد هم دلی و هم دردی با طرق مقابل برای توانایی در درک واقعیت!
آره دوست من... حق با تویه...
آرمین روزگاران گذشته فعال تر بود...
البته فقط فعال تر نبود... پرانرژی تر هم بود...
کمی خوش سخن تر... کمی خوش فکرتر... و کمی هم خوش عمل تر!
دوران درد و بیماری آدم وقتی زیاد بشه معلوم نیست آدم رو به کجا ببره...
کم کم عزت نفس آدم گرفته میشه... بعدتر اعتماد به نفس... و بعدتر اندک دل خوشی هم که باقی مونده بود...
تو همین دوسه ماه چندین بار تاپیک درد و دل باز کردم که چیزی بنویسم... ولی خب هر چی فکر کردم چیزی به ذهنم نیومد...
هی دیدم اینو چند روز پیش گفتم... اون یکی رو ماه پیش گفته بودم... اون یکیش رو پارسال... اون اصل کاری رو هم که همون ابتدای ورود به کانون!
خب شاید مخاطبین تغییر کرده باشه و از صحبت های من چیزی خاطرشون نباشه...
اما قطعا برای نگارنده زدن حرف های تکراری حس جالبی رو تداعی نمی کنه...
دوست عزیزم
آرمین اون روزها صبورتر بود...
بار کمتری روی دوشش بود... یا لااقل بار کمتری رو دوشش احساس می کرد...
مثل الان کمرش خم نشده بود...
آرمین اون روزها کمتر می دونست... اما به همون کمتر دونسته ها بیشتر می تونست عمل می کنه...
و عمل کردن به دانسته ها همانا و حال خوشی که در پیش میاد همانا...
کاش می دونستی حال غم انگیز آدمی رو که جیب هاش پر از نقشه های داناییه اما پایی برای رفتن نداره...
این روزها حتا شور و شوقی هم برای باز کردن کانون نمونده...
چه سود از اومدن و رفتن هایی که چیزی در پی شون نیست...
وقتی که نه تو برای دیگرانی... و نه دیگران برای تو...
آرمین این روزها بیرون از کانون هم تنهاست...
اون هایی هم که کنارشن درکی از آرمین ندارن... و فقط هستن!
آرمین این روزها دلش خیلی پره...
اما دوست نداره با کسی در موردشون حرف بزنه...
فقط بدون که خستم از این همه دردها...
نیست توانی برام...
گله دارم از خدا...
قرار نبود این طور به سخره گرفته شدنم...
قرار نبود جلوی هر کس و ناکسی حقیر شدن...
قرار نبود این همه جاموندن... این همه دوری... این همه تنهایی...
سختی ها مال من بود... تلخی ها مال من بود... دردها مال من بود...
اما قرار ما این نبود...
(1394 آبان 2، 13:41)می توانم نوشته است: چرا؟
این روزا یه کار دیگه کنید تا سال دیگه این موقع
به جای اینکه یاد روزای سیاهتون بیافتید یاد این کار جدید بیافتید
اگر از رفتار یه سری هیاتی ها بدتون میاد چرا سخن رانی دانلود نمی کنید خونه گوش کنید؟
منم از پریشب کلی دانلود کردم و گوش کردم
از سخن رانی ها لذت می برم دوست دارم وقتی حرف حساب به این قشنگی بشنوم
الان دارم سخن رانی واسه ماه رمضون رو گوش می دم عیب نداره واسم که الان محرمه اما برام قشنگه