1395 آبان 22، 11:12
البته به نوعی!!....نه خود خودش!!..
(1395 آبان 21، 1:46)خانوم لبخند نوشته است: یه کم خسته ام...
این ماه میتونست واسه ام بهترین ماه سال باشه
اما شده تلخ ترین...
خسته ام از بس که حواسمو پرت کردموبه چیزایی که اتفاق داره میفته فکر نکردم..
خسته ام از شنیدن همه حلالم کنید ها همه کربلا عازمم ها
خسته ام از اینکه جواب سوال کسایی رو دادم که ازم میپرسن پس چی شد تو که میخواستی اربعین بری!!!چرا جور نشد...
من و یه دوست خیلی نزدیکم پارسال تو یک ماه ثبت نام کردیم واسه کربلا و و تو یک ماه باهم عازم شدیم..حتی سفرمون بهم تداخل داشت..جوری که تونستیم هم دیگه رو تو کاظمین ببینیم..
قرار بر این بود اربعین باهم بریم...
.
.
.
حالا اون داره میره و من جاموندم...
خیلی سخته...خیلی زیاد سخته که دوستات دونه دونه بیان بگن سفرمون جور شد و عازمیم..انگشت نما شدن خیلی سخته...
خسته ام از این جاموندن...از این طلبیده نشدن...
متنفرم از هر چیزی که مانع شد تا از این سفر جا بمونم...متنفرم..
میشه آدم از عزیزترین فرد خانواده اش متنفر باشه؟!
(1395 آبان 23، 9:34)خاله شادن نوشته است: وقتی شکستم صدای خودمو ضبط کردم چقد حس و حال بدیه بعد هر شکست تو همون حال و هوای بد هر چی خواستم بار خودم کردم از حس اون لحظه ام گفتم و سیوش کردم حالا هر وقت اندکی تمایل دارم میرم اون صوت رو گوش میدم ک بدونم قراره با خودم و روانم و عاقبتم چ بکنم بعد شنیدنش کلا از سرم میپره همه چی!
نقل قول: می دونم سختته ولی خواهشا یه لحظه خودت رو بزار جای من و حست رو بهم بگو
نقل قول: دوستان از من که گذشت و به لطف یه عده آدم عوضی کثیف این حس مزخرف رو تجربه کردم ولی شما با ترک زودتر اینکار می تونید جلوی چنین تجربه ای رو بگیرید .