امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

واقعا خسته شدم دیگه شخصا هیچ ایده ای ندارم
اعصاب داره اذیت میکنه
شهوت داره اذیت میکنه
نیاز به عاطفه داره اذیت میکنه
اصلا نمیفهمم دیگه باید چکار کنم هیچ راه پاسخ حلالی وجود نداره.
اصلا واقعا حلالشم وضعو درست میکنه یا بدتر میکنه؟!
امروز 2تا از همسایه هامون با خودشون دعواشون شده بودو دادو هوار میکشیدن
اینم از وضع متعهل ها هر روز دعوا دارن هر روز مشکلات اینجوری بخدا دارم دیوانه میشم
شهوت هم تو این شرایط کوتاه نمیاد.مدام اذیت میکنه
به هرکی بگی راه کارش اینه که نماز بخون تقوا پیشه کن غذای گرم نخور غذای سرد بخور کافور بخور سرکه بخور
بخدا اینقدر سرکه خوردم که معدم اتوماتیک در حال رفلکس شده.
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
سلام داداش گلم
میپ جان، 302

دقت کردی که خیلی از خواهرا و برادرا تو کانون در مورد حالت حساسن و میخوان کمکت کنن؟ 25


خب این خیلی خوبه؛

اوضاعت رو درک میکنم؛ خیلیهای دیگه هم درک میکنن از بچه ها؛ ما ها هم متاسفانه متاسفانه متاسفانه این روزها رو تجربه کردیم؛ اما بیرون اومدن ازشون رو هم تجربه کردیم؛ شاید خودت هم تجربه کردی و قبلا بارها خودت رو نجات دادی از این مهلکه.

من میگم بیا فعلا از صرفا درد رو گفتن صرف نظر کنیم و دنبال درمان باشیم.
راستش اینجای پستت رو که خوندم خنده ام گرفت:

نقل قول: غذای گرم نخور غذای سرد بخور کافور بخور سرکه بخور


 نه به تو (!) به این راه حلهای ناشیانه ای که این ور اون ور، مکررا تجویز میکنن و دیگه حفظ شدیم!
 خودت هم به درستی ازشون انتقاد کردی.

پیشنهاد میکنم با اولویت اول توی گروه رهروان و با اولویت دوم همین جا،
با آرامش و طمانینه یه مقدار در مورد خودت بگو
اینکه این آخرین حالت مزمن چند وقته به وجود اومده
از اون موقع چه کارهایی کردی
چه جوابایی گرفتی

اینا رو آروم آروم بگو
مثلا توی یه بازه ی سه چهار روزه
بذار همه همفکری کنیم
این روزا قطعا باید تموم شه

اصلا این حالتای بد ربطی به ما و شرافت و کرامت ما نداره
تموم میشه میپ جان

محکم باشیم و خدا رو گم نکنیم
با دل شکسته و پای خسته و دستای بسته بریم در خونه اش
بگیم انقدر روسیاهیم که فقط امید داریم تو ما رو بخری

دیشب حاج آقا مرتضی طهرانی میگفت،
ایاز وقتی تو بازار برده فروشها اوردنش برا فروختن به عنوان برده
مالکش گفت تو چی بلدی که تو بازار جار بزنم که بیاین اینو بخرین این مثلا خیاطی بلده بقالی بلده و ...
ایاز گفت من هیچ چی بلد نیستم جز یه چیز ... بگو اینی که اوردم بفروشم "بندگی" بلده، "بردگی" بلده

مامور سلطان محمود که خبر رو به گوش سلطان رسوند،
سلطان محمود پول زیادی داد گفت برو تا نبردنش همینو بخر
و ایاز شد ملازم و مقرب سلطان محمود

میگفت باید درس بندگی بگیریم از این حرفش

بریم به خدا بگیم ما هیچ چی بلد نیستیم
گند زدیم
خود شکسته بسته مون رو اوردیم بفروشیم
مث ایاز بندگی هم بلد نیستیم حتی
ولی اعتراف میکنیم که تو مولای ما هستیم
و چه خوب مولا و یاوری هستی
ما رو هم قاطی بنده ها و برده های خوبت بخر

منتظرتیم میپ جان 49-2
با آرامش شروع کن به بررسی و بذار ما هم کمکت کنیم
 زهراست یادگاری نور خدای من
خورشید صبح و ظهر و غروب سرای من
 
پرواز می کنیم از این خانه تا خدا
من با دعای فاطمه او با دعای من
 
ما نور واحدیم، نه فرقی نمی کند
من جای او بتابم و یا او به جای من
 
مست تجلیات خداوندی همیم
من با خدای اویم و او با خدای من
 
یک طور حرف می زند انگار بوده است
در ابتدای خلقت و در ابتدای من
 
دنیا! تمام آن چه که داری برای تو
یک تار موی خاکی زهرا برای من
 
کاری که کرد فاطمه کار امام بود
زهراست پس علیّ من و مرتضی من
 
من یک سپر برای جهازش فروختم
او عزم جزم کرده بمیرد برای من 809197ps94ijjhwg Shy
 
هر شب دلم به گفتن یک فاطمه خوش است
از من مگیر دل خوشی ام را خدای من


علی اکبر لطیفیان (با اندکی تصرف)
سلام 303
ماه اسفند برای من ماهی پر از خاطرات هست 53258zu2qvp1d9v
پر از سالگرد
پر از خاطرات شیرین که یاد آوریشون منو بین سال ها می چرخونه و می گردونه
امروز حس و حال عجیب و غریبی داشتم. هر چی فکر میکردم یادم نمی اومد چرا امروز رو اینقدر دوستش دارم.
یه دفعه یادم افتاد امروز....12 اسفنده!
12 اسفند!
روز مهمیه!
تاریخ عضویت گل سرخ: 13 اسفند 89
یادم اومد امروز مهمه واسم، چون 6 سال پیش تو همچین روزایی شدم عضوی از خانواده کانون
تو نت سرچ زدم و بالاخره رسیدم کانون
چقدر این 6 سال بالا و پایین داشتم
چقدر راه اومدم

پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل

چقدر شکستم
چقدر از نو شروع کردم
چقدر دعا و نماز خوندم
چقدر نماز قضا شد
چه ماه رمضون هایی که اینجا نداشتیم
چقد تبریک جشن تولدها و تسلیت هایی که بهم نگفتیم
چقدر توبیخ هایی که نشدیم بابت اسپم
چقدر توبیخ هایی که ندادیم بابت اسپم
چه دوستای قشنگی که اومدن و رفتن
چه دوستای قشنگی که اومدن و موندن
حتی اون  اذیت کن هاشم دوست داشتنی بودن
تایپک هایی که زدیم و تاپیک هایی که پاک کردیم
با هم بحث کردیم
خندیدیم
غصه خوردیم
قهر کردیم
دلداری دادیم و دلداری داده شدیم
سنگ صبور هم بودیم
و قرارهایی که شب ها سر ساعت با هم میذاشتیم
همش و همش خاطرات قشنگ کانونه
همه بالا پایین ها برای این بود که در نهایت پاک باشیم
به هدف بالاتری برسیم

ما ، کسایی که تو کانون عضویم ، ، از اون قدیم قدیمی هاش و از این جدیداش....آدم های شجاعی هستیم
کسایی هستیم که خودمون رو به خواب غفلت نسپردیم و میدونیم کجای کارمون ایراد داره و با شجاعت بهش اعتراف کردیم و بعد هم آستین همت بالا زدیم که خودمون رو تغییر بدیم و بهتر بشیم حتی اگر هزاران بار تو این راه شکست بخوریم
همه ما خسته شدیم
بی حوصله
عبوس
گرفته
نا امید

گریه کردیم
دعوا کردیم
توبه کردیم
قول دادیم
شکستیم
دوباره پاشدیم
و تکرار...تکرار...تکرار
اما تسلیم نشدیم
حتی اونایی که فکر میکنن تسلیم شدن هم اشتباه فکر میکنن....وگرنه نه عضو کانون می شدن و نه به کانون می اومدن

ما کانونی ها باعث افتخار خودمون هستیم.

می ارزه این راه طولانی رو بیاید..می ارزه اگه سختی بکشید..امید داشته باشید به صبح سپید...حتی اگه چندین سال طول بکشه

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

53 53 53
[تصویر:  1447195848328856.jpg]
یا عباس
اوضاع من ، اوضاع در هم ریخته و بی سر و سامانیه 
شکست های ساعتی و سریالی تنها بخشی از بدبختی و سیاهی های این ماه ها و سالهای اخیره ، بی هویتی و بی هدفی ، سرگردانی ، زندگی پخش و پلا ، نبود عمیق آرامش ، ارتباطات ناخوشایند خانوادگی ، درس نخوندن و درجا زدن ، ضعف بدنی ، هرزنگاری و چشم چرونی ، ذهن تاریک جنسی گرا ،  زن محور ، نه دینم پیداست و نه کفرم ، بدختی های روزگار بماند ، هر کسی به نوعی درگیره ، درد منم شهوته ، بدترین و بدترین و بدترین اعتیاد و اژدهای نفس ، دچار شدن به این مصیبت خیلی عظیمه ؛ ایات و روایات هم که ... 
دوست داشتم الان کنار همسرم می بودم و این دل گرفته رو با حرف زدن باهاش باز می کردم 
حالا اگر همسر داشتم یه جور دیگه می شدم همش در حسرت چیزای نداشته ام 
دیدم تو مترو یه زوجی رو ؛ خیلی دلم خواست ... 
اصلا مهم نیست که دل من چی می خواد ، چون قرار نیست که دلخواه های من برطرف بشن 
چه اهمیتی داره برای کسی 
وقتی خودم رو تنها روی کره زمین می بینم ...
شکستگی قلبمو هر روز بیشتر حس می کنم
سلام   واقعا دعوم این نیست که به درد و دل کسی کامنت بزارم. و اصلا هم دوست ندارم تو این یه تاپیک پاسخ بدم به پستی.
ولی امروز یه چیز یاد گرفتم گفتم اینجا بگم شاید به درد  بقیه خورد و یادگاری از من بمونه.
تازه فهمیدم چرا برنامه به ما میگه تو جمع بیا.
تازه فهمیدم که چرا اینقدر تو برنامه به ما میگن تو تنها نیستی. 
چرا اینقدر به ما میگه ما دوستان همدردیم. این پیشوند هم خیلی نقش کلیدی داره.
همش به این دلیله که ما راجع به سختی ها و مشکلات  دچار غلو هستیم.و علاج و راهکار این غلو وبزرگنمایی هم اینه که برنامه میگه ما همدردیم ما مشابهیم.
من بدترین و فاسقترین و گناهکارترین نیستم.من تحت فشارترین فرد از نظر جنسی نیستم. من ضعیفترین فرد و بی اراده ترین فرد نیستم.خانواده من بدترین نیست. من بیپولترین نیستم. من زشتترین نیستم.شرایط اونقدری هم که من فکر میکنم بد نیست.

ما اغلب غلو میکنیم. و با همین غلو شهوت رو تغذیه میکنیم.
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
یعنی اونقدر حرف روو دلمه اما اونقدر بی انگیزه ام واسه گفتنش! که حاضرم یکی بیاد به جام درد و دل کنه و بره!.... Hanghead
 سپاس شده توسط
این روزا خداییش حالم به خاطر ترکم خوبه اما ناراحت 25 سال سنی هستم که گذشت و نفهمیدم چطور گذشت!....تقریبا شاید یک درصدش برام مفید بوده از این بیست و پنج سال که میشه سه ماه!!... 4chsmu1

بی حوصله ام ... Hanghead .کاش این زندگی یه ذره جلو میرفت!.. 53258zu2qvp1d9v .یه ذره موفقیتم بیشتر میشد توی تحصیل و کمی هم کار!.. Khansariha (56) ....اونقدر توی این سال ها به این درو اون در زدم اما یه جا بند نشدم ، دیگه نمیدونم با خودم چند چندم!... Shy ....


هیچیم مشخص نیست توی زندگی!...اما یه چیزی رو هم میدونم اینکه کسایی مثل من که با پتانسیل خفته زندگیشون رو گذروندن این پتانسیل یه روزی بالفعل خوددشو توی اجتماع نشون میده!.

( یه ذره امیدواری به خودم دادم !!... 4chsmu1 ......
چقدر دلم برای " مهندس شریف" تنگ شده.......

کاش بیاد!...
 سپاس شده توسط
سلام

یه 3 گانه بگم،

1) به نظرم اگه از اون مواقع درگیری با این گناه، ازمون فیلم گرفته میشد و فقط و فقط به خودمون نشون داده میشد،
بهتر زشتی و پستی اون کار رو درک میکردیم.
اینکه تبدیل شدیم تو اون لحظات به یه موجود (ناموجود؛عدم!) انگل و معلق و رها شده در باد هوس
اینکه چه طوری داریم خودمون رو در یه مرداب غرق میکنیم.

2) کلا حس میکنم لحظات بسیار بسیار نادری در روز یا هفته یا ماه وجود داره که ما متوجه خود خودمون میشیم ... باقیش رو مث یه ربات داریم یه سری کار رو پشت هم انجام میدیم ... گاهی پیش میاد به خودمون به خاص بودن وجود خودمون به اینکه یه چیزی هستیم حواسمون جمع میشه ... یه حالت وهم برانگیزی داره ... اینی که داره تایپ میکنه منم! کسی که فرقش با تمام سایر موجودات اینه که منم و اختیارش و مسئولیتش با منه ... اینکه در وجودم وامدار یه حقیقتی هستم و انگار شعبه ای از اون حقیقتم.

3) دیشب خواب میدیدم ... نمیشه گفت خواب هوسناک، اما مرتبط ... خواب آشنایی بود ... بارها تو بیداری تجربه کرده بودم اون لحظات و صحنه ها رو متاسفانه
این خواب رو دیدم:
"اینکه خیره سر شدی و رفتی سراغ سیستم و نابخردانه یه سری لینک رو باز کردی و منتظری که لود بشه ... که چی؟ که بدبخت بشی.
و تو همین لحظات، یه عضوی از خانواده میاد؛ عیشت رو به هم میزنه و تو استتار میکنی لینکها رو و هی حرص میخوری که اون زودتر بره بیرون و تو ادامه بدی به اون کار کثیفت."
به خدا نوشتن این چیزها هم غریبه؛
با خودت میگی یعنی من؟ من اینطوری ام؟
حتی چند ساعت بعد اون کار کثیف هم، وقتی که برگشتی به فطرتت و برگشته بهت ایمان عاریه و مستودع و موقتت، درک این لحظات برات بعیده
میگی نه! هیهات! من، اون، نیستم.
خدایا! شکرت بابت این خواب؛ بیشتر فهمیدم چه جنایتی در حق خودم کردم.
داستان گریه دارتر میشه وقتی این مشاهده رو بذاری کنارش که اکثریت ماها،
نسبت به میانگین، آدمای موجه تری هستیم در بین خانواده و جامعه
و واقعا هم ریاکار نیستیم و نمیخوایم پشت و رو مون فرق کنه
دلیلش: همین اینجا بودن!
پس چی؟ ما دچار یه شکاف عمیق شدیم؛ بین خودمون و "خود" خودمون
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
با ما مگو به جز سخن دل نشان دوست

حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود
یا از دهان آن که شنید از دهان دوست Khansariha (121)
خواهرم این احساسات بالا پایین میشه
این وسط، حقیقت وجودی ماست که باقی میمونه در طول زمان
ان شاء الله مطمئن باشید به زودی زمانی میاد که انقدر گشایش روحی دارین که اون موقع از خودتون میپرسین موندم قبلنا نگرانی چی رو داشتم؟ سر چی ناراحت بودم

خدا مقلب القلوب و محول الاحواله
ذوق ما هم تو بهار اینه که ظرف دو سه هفته همه چی در اطرافمون عوض میشه

دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
 سپاس شده توسط
روزای سختی بود. سردرد، بی خوابی، روان آشفته، بحث راه انداختن با دوستام و فیلمایی که برای استراحت دادن به ذهنم می دیدم و طبیعتا بدون سانسور. همین الان هم نشستم وسط اتاق به شدت به هم ریخته ام و یک دل سیر گریه کردم. ولی سورپرایزینگلی، حالم اونقدر که باید این شرایط بدش کنه، بد نیست. برام مثل معجزه میمونه این که هنوز سر ترکم هستم. با همه ی کارایی که نباید میکردم و کردم، با همه ی فکرایی که نباید به سرم می اومد و اومد، با همه ی دلسردی هام و مومن نبودن هام. انگار چیزایی تو وجودم دارم که تا حالا نمیشناختم. چیزایی که نمیدونم اصلا کجا بودن تو این سالا که من بدبخت و گرفتار بودم. سیاه ترین نقطه ی وجودم و بدکننده ی حالم در تمام شرایط، حالا داره رنگ عوض میکنه و میشه نقطه ی امید و قوتم. میخوام به خودم التماس کنم که سر ترکش بمونه. که بذاره این معجزه ادامه دار شه، انقدر که باورم شه ترک کردم. انقدر که باورم شه دیگه بی اختیار و از خود بی خود و پست نیستم. انقدر که باورم شه بزرگ شدم و دیگه دزدی نمیکنم. یا به خدا التماس کنم، که اگه نگاهم کرده، روش رو برنگردونه، ازم ناامید نشه، ازم عصبانی نشه، هلم نده پایین.
لطفا بذار که بمونم. لطفا همچنان کمکم کن. لطفا منو به حال خودم رها نکن. لطفا لطفا لطفا لطفا منو راه بده. این بیرون تاریکه و سرده و بارون میاد و سگا هم پارس میکنن و من نمیدونم چقدر میتونم در برابرشون از خودم دفاع کنم.

با خودم قرار گذاشتم هرچی هم که شد، هرچقدرم که از ترک پشیمون شدم، هرقدر هم بهم فشار اومد، اقلا یه روز تحمل کنم. به خودم قول دادم تصمیم کبری رو یه روزه نزنم زیرش. که به توجیه های خودم در لحظه اعتماد نداشته باشم. به هیچ چیز اون قدر اعتبار ندم که از تصمیمم به ترک معتبرتر شه. گوش میکنی؟ حتی اگه فکر کردی این کار هیچ ضرری برات نداره، حتی اگه بهت گفتن نیاز طبیعی انسانه، حتی اگه فکر کردی ترک کردن داره زیادی ازت انرژی میگیره، حتی اگه فکر کردی اصلا به هیچ چیز و هیچ کس اعتقاد نداری، اگه فکر کردی آخرش که چی؟ و بالاخره یه روز خسته میشی و میزنی زیرش. حتی اگه فکر کردی فقط همین یه باره و بعدش به ترک فکر میکنیم... گوش کن به من. حتی اگه همه ی این فکرا با هم اومدن به سرت و دوره ات کردن، بهت التماس میکنم، که منو با این سگ های گرسنه این بیرون، یادت بیاری و این رو بدونی که بدجوری زخمی میشم اگه این بار هم بزنی زیر حرفت. التماس میکنم که من رو یادت بیاری، که دارم این ها رو از آگاه ترین قسمت مغزمون برات مینویسم. که بیش از ده سال گرفتار بودن بسه. بسه بسه بسه. التماس میکنم که من رو یادت بیاری و اقلا یک روز صبر کنی. فقط یک روز بیشتر.
[img=0x0]http://www.ktark.com/nasimhayat.png[/img]
 سپاس شده توسط
من میتونم
آره من میتونم
من مال خودمم.
نمی زارم کسی جلوی هدفمو بگیره
پیش میرم
قویتر قاطعتر
فقط کار خودمو میکنم فقط برای هدفم تلاش میکنم
هرکی میخواد هرچی دربارم فکر کنه اصلا اهمیت نمیدم
بسه دیگه اینقدر مال خودم نبودم
بسه دیگه
میخوام خودم رشد کنم
من از خود می پرسم، شما چطور؟

آیا اعتیاد یک نوع بیماری است؟؟

اعتیاد جنسی چیست؟؟

آیا من یک معتاد جنسی هستم؟؟

چگونه می توانم بفهمم که یک معتاد جنسی هستم؟؟

 سپاس شده توسط
گیرم که خ ا را از الان تا آخر عمرم ترک کردم
نه من برای روز حساب آماده نیستم،دستم خالیه،به امید بخشش خدا
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان