امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

(1395 بهمن 29، 16:24)یوسف نوشته است: یه ماه پیش با خودم گفتم میرم سرکار
هم یه پولی درمیارم وهم وقت خالیم پر میشه و دیگه این لامصب سراغم نمیاد
تقریبا پنجاه درصد حدسم درست بود 
الان روزی دوازده سیزده ساعت دارم کارگری میکنم ,عین تراکتور 
شب میام خونه دیگه نمیفهمم چجوری خوابم میبره فقط میفهمم صبح شده 
اما روی دیگه سکه اینه که با چار پنج تا ادم بیشعور همکار شدم که همه تقریبا از من کوچیکترن و قاعدتا متاهل بینشون نیست
واقعا نمیدونم چرا اینجورین
مثلا همین دیشب دو سه نفرشون با هم قرار گذاشته بودن تا برن یه جایی پی کثافتکاری
خیلی هم اصرار داشتن که منم برم 
منم نه که خیلی پرونده اعمالم سبکه همین مونده یه رابطه نامشروعم ثبت بشه که دیگه دربست برم تو تباهی 
هرجوری بود به بهانه خستگی و اینجور چیزا پیچوندمشون ولی تا دیشب پدرم اومد تا خودمو کنترل کردم وکار دست خودم ندادم
واقعا ز دست دیده و مغز هر دو فریاد 
که هر چی دیده نمیبینه مغز بازم تصویرسازیشو میکنه !
شب رو هر جوری بود به صبح رسوندم ولی...
خدایا این اشرف مخلوقات که میگفتی این بود؟ 
و اینکه واقعا ما قراره به کجا برسیم ؟ چرا اینجوری شدیم اصلا؟ 
به قول شاعر که میگه :
دلم از این همه بد میگیرد 
وچه خوب 
ادمی میرد...

داداش من هم اتاقیام اینکاره بودن و یک ترم از دستشون رنج کشیدم
پدرم در اومد یه چیزایی دیدم که تو عمرم نه دیده بودم نه شنیده بودم
ولی الان شکر خدا هم سر کار خوبم هم دیگه نزاشتم اون مشکلات که چندین سال دامنگیرشون بودم واسم اتفاق بیفته
همه چی به خود ادم بستگی داره
در مورد کارگری هم میتونی محیطتو عوض کنی . ی حرفه ای یاد بگیری پیشنهاد میکنم ی سری به اینجا بزن برای اشتغال 
 سپاس شده توسط
من فکرکنم راهی نمونده که انجام نداده باشم همین

ارسال شده از SM-J500Hs با استفاده از kanoon
حواسمان باشد...

از خود خواهی های خودمان،تا ندانم کاری ها،

تا نفوذی ها،تا دشمنان قسم خورده،

امکان دارد همه با هم کاری را انجام دهیم!

خواسته یا ناخواسته!!
 سپاس شده توسط
میدونی مهدی هر روشی رو امتحان کنی نیاز به زمان داره..
یک شبه تغییر اتفاق نمیفته..
برا‌ هر اتفاقی‌ زمان بردش تا شده اون.‌.
حالا راه برگشتش سخت تره..
ساختن مجدد سخت تر از خراب کردن و ساختنه چیزی که بودش..

sent via tapatalk
 سپاس شده توسط
(1395 بهمن 30، 23:29)رضای 2 نوشته است: میدونی مهدی هر روشی رو امتحان کنی نیاز به زمان داره..
یک شبه تغییر اتفاق نمیفته..
برا‌ هر اتفاقی‌ زمان بردش تا شده اون.‌.
حالا راه برگشتش سخت تره..
ساختن مجدد سخت تر از خراب کردن و ساختنه چیزی که بودش..

sent via tapatalk

روش ها جواب میده اما بیشتر از ۸ ماه نمیشه به هر نحوی یچیزی میشه

ارسال شده از SM-J500Hs با استفاده از kanoon
حواسمان باشد...

از خود خواهی های خودمان،تا ندانم کاری ها،

تا نفوذی ها،تا دشمنان قسم خورده،

امکان دارد همه با هم کاری را انجام دهیم!

خواسته یا ناخواسته!!
 سپاس شده توسط
از دست که دادی معلوم نیست بتونی پس بگیری
 
هر جایی که میری
هر کاری که می کنی
با هر کی که میشینی
با هر چی که سرگرمی
به هر عادتی که مبتلایی
این رو در نظر بگیر که چه چیزهایی رو از دست میدی
 
هر فکر و هر تصمیم و هر قدم و هر تلاشی که می خوای کنی
به یاد چیزهایی که از دست میدی باش
 
از دست که دادی
معلوم نیست بتونی پس بگیری
 
نگو ظلم می کنم بعدا حقش رو میدم
نگو خطا می کنم و اصلاح می کنم
نگو یه دفعه است و اشکال نداره
نگو گناه می کنم و توبه می کنم
 
جبران هم بخوای کنی
پوستت کنده میشه
 
عاقبت اندیش باش
حتی واسه یه ذره اشتباه
 
از دست که دادی
معلوم نیست بتونی پس بگیری
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

 سپاس شده توسط
این ماجرا من رو خیلی تو زندگی عقب انداخت ،ولی بعضی وقتها فکر میکنم میبینم مثل دانه های زنجیر که به هم وصله تمام اتفاقات بد و خوب عامل نزدیکی من به خدا شد،همین دلخوشی تو زنگیم هست که من رو سرپا نگهداشته که حسرت روزهای خراب گذشته رو کمتر بخورم،شاید اگر داغون شدم ولی خدا رو تو اون لحظات یافتم،ماه رمضان ۳ سال پیش بود که انقلابی در من رخ داد و من گمشده خودم رو پیدا کردم،۲معجزه در زندگیم رخ داد یکی در بیداری و دیگری در عالم رویا،که باعث شد وجود خدا برایم ملموس تر بشه.
 سپاس شده توسط
یه عمه داشتم مظلوم ترین و بدبختترین انسانی بود که از نزدیک میشناختم.
شوهرش طلاقش داد...پسرش تصادف کرد مرد...یه پسرشم شیشه ای شده تو خونه افتاده بود به جونش...
جمعه اومد خونمون من خواب بودم دیدم داره صدای داد میاد...پا شدم رفتم دیدم این بنده خدا داره داد میزنه که قفسه سینم درد میکنه...خواهرم بهش نبات داغ داده بود خوب نشد...لباس پوشیدم ببرمش دکتر بابام نمیزاشت میگفت خوب میشه....به خواهرم گفتم بیا کمکم کن ببریمش دکتر میگفت من نمیام داده میزنه آبروم میره...از سر ناچاری زنگ زدم به داداش بزرگترم که زورش به خواهر و بابام میرسه اونم موند بعد کشتی ها اومد... بالاخره بردیمش بیمارستان...دکتر دیدش فرستادش سی سی یو و ظرف ۳ ساعت تموم کرد...
امروز ختمش بود چندمیلیون خرجش کردن بابام و برادرام و پسراش 
خیلی مسخرس دنیا از اون مسخره تر آدماشن
یک ذره برای مردنش گریه نکردم چون اون دنیا هرچی بدم باشه از این دنیا راحتتره براش.ولی برای ناله هایی که اون شب زد برای نداریهاش بی پولیهاش بی غذایی هاش خیلی گریه کردم از ته دلم گریه کردم.
بچه ها تو رو خدا به دور و برتون دقیقتر نگاه کنید همسایه ای مادر بزرگی فامیل نزدیکی اگه دارین و میبینید که میشه دستشو گرفت بهش رسیدگی کرد مراقبت کرد بهش سر زد کوتاهی نکنید به قوٖل پست قبل آرمین: از دست که دادی معلوم نیست بتونی پس بگیری
من که از دست دادم و قدر ندونستم شما بدونید. الان هر کی از اعضای خانوادمو میبینم حالشون مثه منه همه افسوس میخورن که چرا بیشتر بهش توجه نکردن. البته یه نفر آرومه اونم مادرمه آروم مثه دریا میمونه چون از لقمه خودش میزد و میزاشت دهن اون چون وقتی مریض بود لباساشم میشست چون خدمت کرد بهش.اگه جمعه هم مادرم خونه بود نمیزاشت این اتفاق بیفته.
امشب شب اول قبر این بنده خداس هرکی حال داشت یه فاتحه بخونه ممنونم
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
ما رو تو غمت شریک بدون
خدا رحمتشون کنه
 سپاس شده توسط
چه قصه پر غصه ای آقا همساده 
ان شاءالله مهمان حضرت زهراباشند..
ما رو شریک غمتون بدونید
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
 سپاس شده توسط
این اولین باری بود که خودم تنها سر مزار مادربزرگم می رفتم
اون قدر گشتم و گشتم تا پیداش کردم
 
بهش گفتم می دونی چقدر گشتم تا پیدات کردم؟
و اون آروم و ساکت خفته بر زمین
 
براش یس خوندم
یس قلب قرآنه
حیات میده
اگه ثوابی به اون بنده خدا نرسه، لااقل من رو زنده می کنه
 
دست می کشیدم روی سنگ
به جبران تمام دست هایی که به سر و روم می کشید
 
از یه طرف قبرها رو می دیدم و می گفتم خوش به حال شون راحت شدن
از یه طرف می گفتم خدایا شکرت. الان با همه درموندگی و ناتوانی هزار تا کار می تونیم کنیم. پس فردا که جامون رو اینجا بندازن، کارمون تمومه. باید سال به سال منتظر شیم تا یکی بیاد بلکه فاتحه ای برامون بخونه
اگه کسی یادش بیافته
اگه کسی حوصله ی سر زدن داشته باشه
اگه کسی خاطره ی خوبی ازمون داشته باشه
 
چقدر سخته این دنیا
همش امتحان و آزمون و ابتلا
و صدحیف که چقدر ضعف و تنبلی و نمره ردی
 
دلم یه خواب عمیق می خواد
من خیلی وقته که بیدارم...
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

(1395 اسفند 3، 20:35)آرمــین نوشته است: این اولین باری بود که خودم تنها سر مزار مادربزرگم می رفتم
اون قدر گشتم و گشتم تا پیداش کردم
 
بهش گفتم می دونی چقدر گشتم تا پیدات کردم؟
و اون آروم و ساکت خفته بر زمین
 
براش یس خوندم
یس قلب قرآنه
حیات میده
اگه ثوابی به اون بنده خدا نرسه، لااقل من رو زنده می کنه
 
دست می کشیدم روی سنگ
به جبران تمام دست هایی که به سر و روم می کشید
 
از یه طرف قبرها رو می دیدم و می گفتم خوش به حال شون راحت شدن
از یه طرف می گفتم خدایا شکرت. الان با همه درموندگی و ناتوانی هزار تا کار می تونیم کنیم. پس فردا که جامون رو اینجا بندازن، کارمون تمومه. باید سال به سال منتظر شیم تا یکی بیاد بلکه فاتحه ایی برامون بخونه
اگه کسی یادش بیافته
اگه کسی حوصله ی سر زدن داشته باشه
اگه کسی خاطره ی خوبی ازمون داشته باشه
 
چقدر سخته این دنیا
همش امتحان و آزمون و ابتلا
و صدحیف که چقدر ضعف و تنبلی و نمره ردی
 
دلم یه خواب عمیق می خواد
من خیلی وقته که بیدارم...

سلام دوست گرامی, خداوند اموات شما و همه رفتگان را بیامرزد,
به نظر من نیاز به غصه خوردن نیست,درسته این خ ا مارو خیلی از زندگی عقب انداخته ولی هنوزم میشه از زندگی لذت برد,من یک شهر دیگه کار میکردم در نهایت برگشتم شهرستان کوچک خودمان ترجیح دادم پیش مادرم باشم و از بودن در کنارش لذت ببرم , با اینکه سالخورده و ناتوان شده ولی برای من شیرین تر از همیشه هست,درسته که دیر ازدواج کرد و بچه هایش دیر به دنیا آمدند ولی من در سنین کمتر مثل 20 که هر نوجوونی دوست داره خوش بگذرونه ولی من دغدغه ام چیزی دیگر بود,اون موقع برام سخت بود چون پدرم رو در سن 15 سالگی از دست دادم  ولی همین باعث شد از همون اول دغدغه های زندگی من چیزهای دیگری باشد حالا که 13 سال حدودا 
از فوت پدرم میگذره و من و خواهرم و مادرم باهم زندگی میکنیم,دیدن روی مادرم هر روز صبح برایم صفای دیگری داره,بوسیدن دستهای چروک شده و صعیفش من رو یاد این میندازه که هدف از زندگی صرفا گذرون عمر نیست,باید عمیق تر به زندگی نگاه کرد,همه اینها تلنگریست برای هدف نهایی زندگی,پس میشه به دید مثبت به سختی ها و ناملایمات و اتفاقات زندگی نگریست و از اونها انرژی مثبت گرفت, فوت پدر من از دید الان من کار صحیحی از جانب خدا بود,نبودنش در این لحظه که من الان نشستم شاید بهتر از بودنش میبود (در شرایط الان) پس خداوند رحمتش کند و منم سعی میکنم فرزند صالحی برایش باشم,پس خوشحال باشیم و و باقدرت جبران گذشته رو انجام بدیم, خودمان کلاه خودمان را قاضی کنیم,از این لحظه به بعد گناه نکنیم,خداراشاهد و ناظر ببینیم , فردا که عمر ما تمام شد هر چه در توان داشتیم انجام دادیم پس خداهم قطعا میبینه و انشاالله از سر تقصیرات ما میگذره.

در مورد نوشته ای که قرمز کردم, نیاز به انتظار سال به سال نیست, بلکه مطلبی هست که میگه زمان قیامت ,فصله بین الان تا لحظه مرگ ماست , یعنی اون سال به سال انتظار وجود داره ولی ما متوجه نمیشیم چون در برزخ بعد زمان وجود نداره,پس ما هر وقت زمان مرگمون فرا برسته , به اندازه شاید یک روز بعد قیامت برپاست و اونجا انشاالله سربلند باشیم.
برای من که اگر این نظریه درست باشه که خیلی خبر خوبیه, مثل امتحان درسیه که خوب دادیم و همش دلمون میخواد زود نمره ها رو اعلام کنن,منم سعی میکنم خوب باشم تا بلافاصله جواب امتحانم رو بگیرم,پس لحظه مرگ اگر من خوب باشم لحظه خیلی خوشایندیه که همه سختی ها تمام میشه و جواب اعمال بلافاصله داده میشه.

دعوتتون میکنم به خوندن مقاله زیر:
فاصله مرگ تا قیامت
امام زمان ، شما الان کجایید و چه می کنید؟ اصلا زنده هستید؟ یعنی مثل ما زندگی می کنید؟
چطور عمر شما اینقدر زیاده پس؟ یعنی شما تمام تحول تاریخ رو دیده اید؟ چند سال؟
چقدر معرفتم نسبت به شما کمه. چقدر سوال ، چقدر ابهام ، چقدر بدم من ، چقدر بدم من.
خدایا این دلم داره می ترکه. خدایا دارم منفجر می شم.

کاش منفجر بشم و از من اثری نمونه. خدایا این قدر به من لطف داری که انسان از خجالت دوست داره بمیره و نیست بشه.
امامم ، چقدر دل شما رو خون کردیم و عین خیالمون هم نبود. چقدر گریه کردی برای ما؟
یا شاید هم اصلا ما رو حساب نمی آری جز محبانت.
چه رنج سختی ، بعد از مرگ ما رو جزو شیعه حساب نکنند. ما اصرار کنیم که ما شیعه هستیم. هر چی مدرک بیاریم و بالا و پایین.
بعد عمل ما رو نشون بدند و بگن این عمل از شیعه هاست؟
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بی‌خبر نرود
طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی
ولی چگونه مگس از پی شکر نرود
دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شریعت بدین قدر نرود
من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود
سیاه نامه‌تر از خود کسی نمی‌بینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید
چو باشه در پی هر صید مختصر نرود
بیار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آن که ز مجلس سخن به در نرود
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما 302
جمعه با دوستم از امتحان برگشتیم. شاد و خوشحال بود.یهو گوشیشو روشن کرد. چندتا پیام اومده بود. حالش داغون شد. حدس زدم چی شده ولی ازش نپرسیدم. تا اینکه خودش گفت ببین پیام داده که فقط بهم بگو امتحانت رو چطور دادی؟مزاحمت نمیشم فقط میخوام بدونم به آرزوهات داری میرسی یا نه. دوستم جواب داد خدا رو شکر بد نبود. اونم پیام داد خدا رو شکر موفق باشی خدا نگهدار!!!
این رفیق بنده خدا ما حالش داغون شد رفت!!!
آخه یکی نیست بهش بگه تو اگه خدا داشتی اینجوری نمیومدی حال و روز پسر مردم رو خراب کنی. تو کات کردی حالا مثلا چی؟ نگران بودی؟الان نگرانیت رفع شد؟
چند روز پیشم یه بنده خدا که تو دوران جهالت باهاش دوست بودم پیام داده که حلالم کن یه مشکلی واسم پیش اومده میخام خطمو بشکونم اومدم ازت حلالیت بطلبم!!!سر نماز واسم خیلی دعا کن.گفتم محتاجیم ب دعا!!!د لامسب چرا میای یادآوری میکنی یه چیزایی رو واسه من؟؟؟مطمئنم اون خدا نبوده که بهت گفته برو حلالیت بگیر اون دستور مستقیم شیطان بوده.
البته به قول یکی از این رپرا که اسمشو نمیدونم.
البته اینم یه حرف جالبه که ما تمومه حرفامون حق به جانبه
هه ما از خوبیامون دم زدیم وگرنه منم به خیلیا کم بدی نکردم

ما مثل دمینو بهم ضربه میزنیم تو به من من به اون اون به اون

اره خود منم خیلی وقتها شیطان واسم کار غلط و زشتمو خوب جلوه میداد به اسم خیر خواهی یا جبران گذشته یهو بعد مدتها یه زخم قدیمی رو انگولک میکردم.الانم حقمه هز چی پیش بیاد.
خدا کنه از این به بعد یادم نره که جبران خسارت فقط وقتی انجام میگیره که آسیب دیگه ای به کسی وارد نشه.و این یکی از سختترین کارهاس که فعلا زوده واسه من انجامش
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 9 مهمان