عاشق او لحظه ای ام که وقتی کنار تلویزیون یا خیابون یا تو ماشین مادرم کنارمه و همش ازم سوال میپرسه :
فلان چیز یعنی چی ؟ اگر نوشته ای روی تابلو میبینه سوال میکنه این یعنی چی ؟ اگر تلویزیون چیزی میگه سوال میکنه این یعنی چی ؟ بعد من براش یک جوری توضیح میدم که سخت نباشه و متوجه بشه,دقیقا مثل روزای بچگی خودم , فقط جاهامون الان عوض شده , این چیزهارو کسی میپرسه که خودش 30 سال معلم بوده ,
برای ما هم اتفاق خواهد افتاد ...
خدایا باز شروع شد مث همیشه از هفته سوم اینقد فشار رومه که نمیتونم درست تمرکز کنم واسه درس خوندن همیشه این روند تکرار میشه اولش با کم اهمیتی به نماز شروع میشه .
چرا باز به نمازام بی اهمیت شدم نمیدونم
تو این اتاق تنگ و دلگیرم
تا باقی عمرم یه جور سر شه
من از خودم فاصله میگیرم
دیوار هی نزدیکتر میشه
میخندمو دردامو میشمارم
تلخه ولی شاید دلم واشه
وقتی برای غصه هام جا نیست
دیوارو هُل میدم غمام جا شه
وقتی برای غصه هام جا نیست
دیوارو هُل میدم غمام جا شه
اشکم دراومد
بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر
مرا به حیطه محض حریق دعوت کن به لحظه لحظه پیش از شروع خاکستر
کاش می شد دلتنگی آخرشبا رو یه جا گرفت و خفه کرد که هرشب هرشب هوس نکنن بیان حالتو بد کنن...
کاش میشد آخرشبا ذهنتو میزاشتی بیرون از اتاق میگرفتی میخوابیدی صبح دوباره ورش میداشتی...
کاش .... کاش....
منی که تا چهار سال پیش دنیای انرژی و نشاط بودم ، انقد احساس قدرت داشتم که میخواستم اسمونو زمین جابه جا کنم ، حالا نشستم یه جا دارم به خاطر ضعف خودم گریه میکنم.
آخه یه پایان نامه مسخره تا چه حد میتونه ادمو عقب بندازه ؟ پارسال عقبم انداخت بس نبود ؟ امسالم باید سرش بمونم .
من که قوی شروع کردم پس چرا الان حس میکنم نمیتونم نمیشه
چرا حس میکنم همه چی از توان و کنترلم خارجه
اگه امسالم نشه دیوونه میشم
اخه چند تا شکست پشت سر هم
امروز سخت ترین روز ماه رمضون بود برام. از موقعی که صبح بیدار شدم احساس گشنگی و تشنگی داشتم. عصر هم که رفتم سر کلاس یه بچه پرو هم تو کلاس داریم که دلم میخاست اونقد بزنمش که دیگه پا نشه ولی حیف که نمیشه. بقیه کلاسام هم عین جنازه بودم سر کلاس. بعدشم که اومدم خونه اینقد بیحال بودم که نرفتم مسجد احیا. الان هنوزم پریشون و آشفته ام و خوابم نمیره. نمیدونم من آدم ضعیفی ام یا امروز روز سختی بود.
خدایا نوکرتم خودت همه چی رو راست و ریست کن.
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
خدای من نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی میان این دو گمم هم خود را و هم تو را آزار میدهم هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ” خدایا هیچ وقت رهـــایم نکن .
گل نیلوفر در مرداب می روید، تا همه بدانند در سختی ها باید زیبایی آفرید
با اینکه سعی خودم رو کردم و با مشغول کردن و سرگرم کردن اون عمل زشت رو ترک کردم حالا برایم ارزش ها عوض شدند و اون عمل بی ارزش به کنج عزلت رانده شده ،بعضی روزها که کارخیر انجام دادم یا اون روز برام از لحاظ معنوی روز خوبی بوده،بعضا پیش آمده که ذهنم مورد حمله افکار آلوده قرار گرفته و همین باعث میشه اون شیرینی
برام کم بشه و فکر کنم که اون کار از ته دلم نبوده و ته دلم جای دیگست،امشب بعد از افطار ذهنم خیلی درگیر بود باخودم گفتم بهتره که تلاش کنم وضع مالی ام رو به شرایط قابل قبول برسونم و سعی کنم به حدی برسم که بتونم ازدواج کنم،سنم که رد شده واقعا هر روز که میگذره نسبت به امر ازدواج بی تفاوت تر میشم و هر روز بی میل تر ،از طرفی سن مادرم بالا رفته و احساس تنهادشدن بعد از.اون خیلی آزارم میده ، با کمک خدا انشاالله بتونم یک زندگی تشکیل بدم.
یا مطلق الاساری...
دوران تحقیر و ذلت دیگه بسه
دیگه تموم شد اون دورانی که هر چی شیطون گفت بگم چشم (چه ذلت بار و مسخره و احمقانه!)
حالا وقتش رسیده
حالا دورانی رسیده که هر چی خدا بگه بگم چشم