امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

احساس بد گاهی زیاد هم بد نیست !! تصور کن کفاره ی گناهان گذشتس !!
هوشیاری غمه بزرگیه
Wink 
(1388 آبان 17، 20:35)خسسسسته نوشته است: احساس بد گاهی زیاد هم بد نیست !! تصور کن کفاره ی گناهان گذشتس !!

سلام دوست عزيز

اين راهش نيست !

تو توبه كن به درگاه خدا / از گناهات توبه كن / استغفار كن !

اينو بدون كه خدا قطعا توبه ات رو قبول مي كنه / اگه توبه كني به ياري خدا پاك پاك مي شي !


همانا خداوند توبه كنندگان رو دوست دارد !

cheshmak
(1388 آبان 17، 20:39)رز زرد نوشته است:
(1388 آبان 17، 20:35)خسسسسته نوشته است: احساس بد گاهی زیاد هم بد نیست !! تصور کن کفاره ی گناهان گذشتس !!

سلام دوست عزيز

اين راهش نيست !

تو توبه كن به درگاه خدا / از گناهات توبه كن / استغفار كن !

اينو بدون كه خدا قطعا توبه ات رو قبول مي كنه / اگه توبه كني به ياري خدا پاك پاك مي شي !


همانا خداوند توبه كنندگان رو دوست دارد !

cheshmak

حتی میگن داشتن وضو در طول روز کفاره گناهان صغیره است !!
هوشیاری غمه بزرگیه
سلام
من اومدم!
تازه از درس و دانشگاه فارغ شدم اومدم کانون!
53
دوستان مسنجر که درسته!!!!!!!
اگه جملاتش رو بنویسی که واقعا لطف بزرگی کردین تنها خانوم !!
هوشیاری غمه بزرگیه
به به تنها خانوم عکسشم که اضافه کردی!
من بعضی جاهاشو نفهمیدم!

حالا که آواتارم رای نیاورد به اون آواتار قدیمیه باحالم گفتم بیاد حالتونو بگیره!
انقدر راه میره هنوز خسته نشده!
از تو خیابون پیداش کردم!
دستشو گرفتم گذاشتمش اینجا(دست که نداره)
haha
راستی یه چیزی تو کانون جدیدا مد شده!
اینکه دیگه بعضی از کاربرا به صورت مخفی میان!
الان تعداد کاربرای مخفی 3 نفرن!
بابا خودتونو مخفی نکنید مگه چک برگشتی دارید!!
سلام دوستان
ممنونم که راهنماییم کردین
ولی من امشبو از دست دادم، کاش یه خورده اراده داشتم 1313131313
دلم واسه مامانم تنگهههههههههههههههه ،مامااااااان
دیگه خستم از همه چی
این دمدمی مزاج بودن بیشتر از همه چی اذیتم می کنهTears یه لحظه حالم خوبه ها یهو 10 دقیقه بعد به هم میریزم
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
ددبادی جون شما که جزور روحیه دار های کانون بودی!1744337bve7cd1t81
از شما بعیده داداشی!
سخت است فهماندن چیزی به کسی که برای نفهمیدنش پول می گیرد
چشم تنها خانوم تمومش می کنم
من روزای خیلی سرد و بی احساسی رو دارم م گذرونم این وضعی که تازه بهش دچار شدمو نمی خوام
هر وقت میام کانون نمی دونم چی بگم
4fvfcja

کتاب خیلی خوبیه خوبیه تنها ،

راستی چند جلده ؟
من از قبل قصد داشتم بگیرم بخونم ولی نشد.
اما یه کتاب دیگه توی همین مایه ها خوندم ، "طوبای رحمت"
که البته یه بخشیش حرف های دولابی بود .
..........................................................................
حرفاشون خیلی جالبه ، آدم رو به فکر میندازه ...

به نظر من ، چطور خودمون رو نبخشیم و انتظار داشته باشیم خدا ما رو ببخشه ؟

یادش بخیر من این پست رو توی این تاپیک "در دو دل" ها قبلن گذاشته بودم
بعضی چیزها رو ادم فراموش میکنه بعد دوباره یادش میاد53258zu2qvp1d9v

(1387 آبان 28، 14:10)مجتبی نوشته است: میرم خودم رو قبول میکنم و اصلا خودم رو میبخشم وای بخشیدم خودم رو هر غلطی که قبلا کردم از جهلم بوده از نادونیم بوده من جاهل بودم من نادون بودم من خدا را فراموش کرده بودم من خودم رو گم کرده بودم باشه باشه قبوللللللل ولی خودم را بخشیدم وقتی خودم را بخشیدم خودم رو سرزنش نمیکنم پس به گذشته هم فکر نمی کنم ..وقتی خودم را بخشیدم به "اکنون" و "حالم "فکر میکنم ..وقتی خودم را بخشیدم به فکر انتظارات و توقعاتم (غیر واقعی) در "آینده " نیستم تا بخوام الانم را با اون مقایسه کنم و دوبار دچار ملامت و سرزنش بشم بلکه حرکت میکنم و از حالم استفاده میکنم ..ولی من آدمی بودم که یا نمی رفتم جلو یا اگه میرفتم جلو با وجود واقعیم نبود و حاصلش یه سری تلاش های پراکنده بود حالا که تو قدم اول این رو قبول دارم پس آروم شروع میکنم مثل وقتی که اول پا توی دنیا گذاشتم و با گریه خدا رو صدا زدم Tears
آخه اون وقت هیچ بودم در برابر خدا هیچ بودم ولی الان این خیال و غرور های مسخره رو که گذاشتم کار فهمیدم که الانم در برابر خدا هیچم و هیچ بودم و هیچیم نخواهم شد و هرچی بودم مغرور بودم و هر کاری که خدایم بخواهد میشود و فقط او میتواند کمکم کند و فقط او میتواند کمکم کند و در اول و آخر اونه
پس از قدم اول من بیچاره و سرگشته میگم خدا من در برابر تو هیچم ،...
در همه حال تو خواب تو دویدن تو لحظه ی گناه خالصانه میگم خدایا تو فقط میتونی کمکم کنی ..خدایا فقط تو میتونی کمکم کنی ده بار صد بار هزار با وتو نماز و تو همه حال هر وقت که یادم بیاد .

خدایا خسته شدم از این که تمام این مدت ها یه تماشاچی بودم و همش در پی تعریف خودم و یا چیستی خوم بودم همش بفکر "بودن" بودم ..لحظاتی را برام قرار بده که در آنها فقط "باشم".
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53
(1388 آبان 17، 22:41)mahdi_69 نوشته است: دستشو گرفتم گذاشتمش اینجا(دست که نداره) haha

چرا؟ دستاش تو جیبشهhaha
فکر کنم مشکل مسنجر اینه که یه عده با ورژن 10 آن میشند که مشکل داره سعی کنید از همون ورژن 9 استفاده کنید تا مشکل حل بشه
امتــــــــحان هاي الهي آسان اســـتـــ ..... بـــايد در تـــمـــامــ جـــاي خـــالـــي ها بـــنــويـســـي :
خــ ــ ـ ـ ـ ـــ ـــ ــ دا
ولی ....
چــــقــــدر در اعتــــمــاد بـــه ((نفســـ)) هايـــمان ...
جاي اعتـــماد بـــه ((خـــدا)) خـاليســـت . . .

خانه دوست کجاست....!!؟؟


بچه ها بذارین بهتون بگم دیروز چه اتفاق جالبی برام افتاد...

دیروز صبح که از خواب پا شدم برم مدسه دیدم حالم خوب نیست، تب داشتم سرم هم درد می کرد [تصویر:  bg2.gif] خلاصه رفتم دکتر. بعد از معاینه بهم گفت که چیزیت نیست فقط یکم فشارت پائینه و یه کم سینت چرکی شده (سرفه هم می کردم) برو دارو ها رو بگیر و بیار من ببینم.
منم گفتم خوب حتماً چیزی نیست دیگه، یه سری قرص و شربت میده به امید خدا حالم خوب میشه [تصویر:  bd9.gif] تو داروخونه که منتظر بودم دارو هام رو آماده کنه بهم بده، با خودم گفتم: نکنه آمپول هم داده باشه [تصویر:  be6.gif] آخه کی دوست داره آمپول بزنه، خدائیش یکم درد دراه دیگه...بعد گفتم نه دکتر گفته چیزی نیست، آمپول کجا بود...
وقتی دارو هام آماده شد، رفتم جلو که بگیرم، دیدم یه سرم گذاشت توش، چند تا سرنگ، چند تا ... منو میبینی [تصویر:  bl4.gif]، تو دلم گفتم آخه دکتر ...تو..که... [تصویر:  bl3.gif]
رفتم خونه [تصویر:  onion076.gif]نمی خواستم اونهمه آمپول رو بزنم آخه خدائیش آدم وقتی اونا میدید خیلی می ترسید چه برسه به اینکه بخواد اونا رو بزنه.
مادرم گفت: حتماً فشارت خیلی پائینه که دکتر سرم داده دیگه، یه کم هم منو ترسوند که اگه فشارت زیاد پائین باشه چی چی میشه و یه کم هم بهم روحیه داد، خلاصه قبول کردم دوباره برم دکتر تا تزریقات لازم انجام بشه [تصویر:  onion021.gif]
رفتم (البته با مادم) یه نیگاه به دکتر [تصویر:  bb9.gif]انداختم. دکتر گفت میدونی فشارت چند بود، 7 بود من مونده بودم که چرا تو سرت گیج نمیره. فکر کردم فشار سنج خرابه...
گفتم دکتر جون تو که گفتی هیچیم نیست چرا اینهمه آمپول؟؟؟
گفت نتــــــــــــــــــــرس، اینا همه رو میریزیم تو سرم..
خیالم راحت شد [تصویر:  onion011.gif]
ولی اصلاً درد نداشت، خدائی پرستاره خیلی وارد بود ...
از علائم آنفولانزا: دقیقاً نمیدونم ولی دکتر گفت اکثراً فشارشون میاد پائین..
[تصویر:  bg4.gif]
من تاحالا تو عمرم سرم نزدم(الان خودمو چشم میزنم)haha

ولی از آمپول خوشم میادSmiley-talk002
4fvfcja

این عکس 5 سالگیمه ، که تو "قم" بودم .

یادش بخیر ، این عکس رو بخاطر خودم گذاشتم ، چون روم خیلی تاثیر مثبت میذاره

یاد پاکی ، پر نشاطی و صمیمیت کودکی هام میفتم ،

خدایا ! کاش بازم روحیاتم به همون روحیات کودکیم برگرده .
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان