1398 شهريور 18، 15:11
سپاس شده توسط
1398 شهريور 20، 13:28
و توی دنیای کودکانه ی خودم زندگی میکردم و میکنم. وقتی زباله گردی میبینم . وقتی جوونی رو میبینم که تکدی گری میکنه. وقتی چهره هایی رو میبینم که بعد از شنیدن قیمت چروکیده تر از قبل میشه و با نا امیدی بر میگرده. وقتی نا امیدی رو در چهره ی جوونها میبینم. وقتی زوجهایی رو میبینم که به خاطر بیکاری شوهرش با اینکه شایدم ته علاقه ای به هم داشته باشن به تنگ میان و طلاق... . آینده ی بچه ها هم .... . وقتی میبینم که دیگران فقط نگاه میکنند ببیند چی داری . (شغلت . تحصیلاتت. ماشینت پولت) اونوقته که رفتارشون به ناچار زمین تا آسمون میشه. و در آخر قانون جنگل رو با فورم محترمانه تر و با رفتار های پیچیده ی انسانی در جامعه میبینم . اگر هم کمی دید رو ژرف و نگاه رو از نمای بالا تر داشته باشیم این قوانین فیزیک هستند که بین ما آدمها در جریان هستند.قوانینش رو حس میکنم و تعمیم میدم ولی فرصت یاد داشت ندارم. چیزی کشف نکردم این برای انیشتین و هایزنبرگ آشنا بوده . شاید اولین نفری باشم در غالب کتاب که گرد آوری کنم و بنویسم...
وقتی صبح دم از ناله ی اولین ماشینی که 4 صبح روشن میشه و در پی مسیرش روان میشه تا هر جنبده ای در این شهر بزرگ طی طریق میکنه و مشغوله رو چراییش رو از خودت میپرسی . به پول میرسی. پولی که هر کاری براش میکنند چون هر کاری میتونی باهاش انجام بدی...
پولی که جرم شناسان و کارآگاهان مثال زیبایی در کشف قتل دارن " دنبال پول برو. قاتل رو سر راهت خواهی دید"
تو خواب بودی ای نفس... خوابی عمیق ...
تصمیم گرفتم مدت زمان ترکم به یه حدی بیشتر که رسید به زندگی بدون یا با کمترین شهوت فکر کنم. فکر کنم شدنیه و پله ی بعدی بعد از تثبیت نسبی ترک برای تداوم ترک. زندگی بدون شهوت باشه. فکر کنم مخالف نظر جناب فروید باشه . ولی فکر کنم تو وضعیت خاص این مملکت و به صورت موقتی مفید باشه .
L und G
1398 شهريور 21، 15:27
نمیتوونم ذهنم و کنترلکنم...نسبت ب همه چ حساس و بدبین شدم...شدید زود رنج شدم و هرکی حرفی میزنه یا واکنشی نشون میده با خودم میگم من باعثش شدم و انقدر خودخوری میکنم ک نهایتش کم میارم:(
دلم نمیخواد کسی و ببینم یا حرفی بزنم اما هی پشت سرهم دیدارها مهیا میشن و من مجبورم بخندم حرف بزنم شوخی کنم در حالی ک هیچ حوصله ندارم: (
حالم شبیه مواقعی هست ک تازه درگیر خ ا شدم و ناراحت از این گناهم و بی حال و بی حس ی گوشه نشستم.
هیچ حس خوبی در من نیست ک ب اطرافیانم منتقل کنم : (
1398 شهريور 22، 17:32
حالتون چطوره؟
امیدوارم خوب و خوش و پاک باشید.
من دوباره برگشتم به کانون!
آخرای سال قبل بود که تصمیم گرفتم کانون رو ترک کنم. دلیلش هم این بود که توی مسابقات گروهی خیلی روی خودم حساب باز می کردم ولی هفته سوم خراب کردم! چهارم هم خراب کردم! دیگه روم نشد بیام اینجا! روم نشد حرفی بزنم به بچه های هم گروهیم! خلاصه تصمیم گرفتم که یه مدتی دور باشم تا شاید حالم بهتر بشه و دوباره برگردم. الان دوباره برگشتم. ولی حالم بهتر نشده! یعنی از بدی حالم تصمیم گرفتم دوباره برگردم! تا شاید بتونم روزهای پاکیم رو افزایش بدم. که می تونم!!! حتما می تونم. من لایق و شایسته خیلی چیزها توی دنیا هستم که به خاطر این مریضی نمی تونم بهش برسم! همه شما لایق بهترین ها هستید که این بیماری نمی ذاره! وقتی می بینم خیلی از هم کلاسی ها و هم دانشگاهی ها و رفیق هام الان توی خیلی از شرکت های تراز اول جهان کار می کنند و توی بهترین دانشگاه های خارج از کشور دارن درس می خونن، چرا من نتونم! منی که از اونها قوی تر بودم الان توی این لجن زار گرفتار شدم! (دلم خیلی پره از دست خودم ....) ما باید نشون بدیم که با توکل بر خدا می تونیم! اگر رهایی پیدا کنیم هم دنیای خوبی خواهیم داشت و هم آخرت خوبی! همه شما می تونید. مطمئن باشید.
حرف دل من یه جمله ست به رفقای کانون: ارزش خودتون رو بدونید!
1398 شهريور 25، 6:32
حیفت نیست با غم سر کنی ..؟
شرایط سخت میشه گاهی ..
ولی ما حق انتخاب داریم ..
که مقهور شرایط بشیم یا نشیم ..
نه؟
1398 شهريور 26، 19:37
1398 شهريور 27، 22:56
اگه امکانش هست عمیقا و از ته دل برای من دعا کنید
سپاس شده توسط
1398 شهريور 28، 3:21
ویرایش شده
نقل قول: کاش آدم هیچ وقت سردرگم و بلاتکلیف نباشه
اگه امکانش هست عمیقا و از ته دل برای من دعا کنید
يَا كَهْفِي حِينَ تُعْيِينِي الْمَذَاهِبُ
وَ تُسَلِّمُنِي الْأَقَارِبُ
وَ يَخْذُلُنِي كُلُّ صَاحِبٍ ...
اى پناهم آنگاه كه روشهاى متعدد درمانده ام سازد
و نزديكان رهايم كنند،
و هر همدمى دست از يارى ام بردارد
https://www.yjc.ir/fa/news/6225013/%D9%8...9%86%D8%B9
http://www.erfan.ir/mafatih61/%D8%AF%D8%...8%A7%D9%86
سپاس شده توسط
1398 شهريور 30، 20:07
ویرایش شده
این باعث می شه به سختی گاهی اوقات پاکیم رو از دست بدم
چند روزه دائم این فکر به ذهنم میاد که برم و خودم آروم کنم
ولی به خودم می گم حالا بعدا الان کار دارم و حرفایی از این دست
اما به خودم شک دارم
سخته آدم حسابی نباشی خودتم بدونی
دلم تنگ شده برای اون کسایی که خیلی تو مسیر پاکی حمایتم کردن
حتی یادشونم دلگرم کننده است
سخته به خودت نگاه کنی و ببینی همه جوره بازنده بودی و بازنده شدی
الانم در یه موقعیت خیلی سطح پایین حتی بترسی که از پس همینم بر بیای
خیلی موودم خرابه
ببخشید که خیلی ناله کردم ولی این روزا بیشتر کارام رو سعی می کنم به خانواده نگم
دیروزم به هر دوستی زنگ زدم نمی شد حرف بزنه
سپاس شده توسط
1398 شهريور 30، 22:24
درست میشه ان شاء الله ..
سپاس شده توسط
formica ، آرمین ، می توانم ، دیوار ، Queen ، عاشق فاطمه زهرا ، شازده کوچولو ، شادن ، رَستا ، Jupiter
1398 شهريور 30، 23:20
کاش کسی بود تا کنارم باشه و تنهایی سپریش نکنم
میدونم میگذره میدونم تموم میشه اما نمیدونم تا کی خدا منو امتحان میکنه
1398 مهر 1، 6:39
روان شدن همه به سمت کسب و کار. درس. کار اداری. رشد...
اما...
چرا ...؟!!!
چراهایی که اصحاب قبور در سینه داشتند و اسیر خاکند...
با خودم فکر میکنم... هر کس به طریقی گرفتاره.
در واقع رسیدن به هدف هیچ وقت یا حدود 99/99 آسون و بی موانع نبوده
عقل و همتت بهترین همسفرانت خواهند بود
تخم سیاست رو بکار و رشد بده . از خرد جمعی پیروی کن . بر دهان غرور افسار بزن.
واقعیت رو ببین با واقعیت زندگی کن. به واقعیت اعتیاد پیدا کن...
تنها به دنیا اومدی تنها هم میری دل به همسفران مقطعی نبند . با آغوشی باز پذیرا و با ذهنی هوشیار رفتنشون رو محاسبه کن و با چشمانی مشتاق خداحافظی...
رفیق جاودانی نیافتم الا او. خوشایندش نبود الا توحید و عمل
گر مسلمانی از این هست که حافظ دارد وای اگر از پس امروز باشد فردایی
سپاس شده توسط
1398 مهر 3، 20:47
بس که ازرده شدم
چشم به پایان دارم
نور به قبرش بباره
حیف نمیشه اهنگش رو اینجا گذاشت
قشنگ داستان زندگی منو خونده
سپاس شده توسط