امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

اینکه بشینی و کلاه خودتو قاضی کنی که چی بود چی شد و الان به چی رسیدی... همه چی خیلی زود اتفاق افتاد و. خیلی دیر شد برای تصمیم گیری صحیح.... فرصت‌ها از دست میرن و افسوس بجا میمونه... حسرتی که ته ته دلت به خودت میگی برو گم شو و ریختتو نبینم.... اما چطوری؟ مگه میشه از خودت فرار کنی اونم برای سالیان سال... مضخرف شی دلقک شی تا نبینمت تو. رو..... تا بتونی پشت نقابی که ساختی قائم شی... که بگی من چه آدم قویم چه آدم خوبیم و دارم امتحان خدا رو پس میدم بگی که به به آدم‌های با خدا بیشتر بلا میبینن بگی......... اینجا هیچی نیست و فقط تو یه چیزی هستی یه ترسووووووو یه بزدل که حتی می‌ترسه از مرگ و دلش میخواد اگر میتونست مرگ رو هم فریب میداد
[تصویر:  Untitled_2.png]
مدام این فکر تو ذهنت میچرخه و از بین نمیره که رسیدی به آخر خط اینکه همیشه گناهکاری و خودتو و خداتو و خیلی های دیگه رو ناامید کردی... برسی به آخر خط همه چی از خط قرمزها رد میشه... به فکر میزنه خیلی بلاها سرخودت بیاری... از خود آزاری گرفته تا فکر نابودی خودت... اما چه فایده که اگر برسی سمتش حماقت کردی و اگر هم نری بذل شدی... بین دوراهی میمونی و نمیدونی چکار کنی از اینکه انسانیت داشته باشی... افسوس میخوری زندگیت تباه شده و هیچ راهی نیست جز از.... چه راهی وجود داره؟ آبرو از دست رفته مث آب ریخته شده است زمان هم همینه نمیتونه برگرده و ما خریتهای دنیویمونو تکرار نکنیم و از نو بنویسیم زندگیو... یه سوال... اگر هم میتونستیم باز عبرت می‌گرفتیم و تکرار نمی‌کردیم یا لذتش رو باز در اولویت قرار می‌دادیم تا پاکی
[تصویر:  Untitled_2.png]
اگه یک روزی خواستن از خریت نقاشی بکشن یا مجسمه اش رو درست کنن حتما من  رو به عنوان مدل معرفی کنید، بهترین نمونه و الگو ام برای این کار....
تو خوب بمون، نذار خوبا تموم شن
 سپاس شده توسط
سلام.

دوستان عزیزم زندگی بالا و پایین زیادی داره،
زندگی میتونه رنج های زیادی رو به آدم تحمیل کنه.
نمیشه آدم ناراحت نشه، ولی میتونه تو ناراحتی نمونه و به فکر بهبود باشه. حتی شده به اندازه یه قدم کوچیک حرکت به سمت بهتر شدن.

خودمون رو ببخشیم و تلاش کنیم نسبت به دیروزمون اندکی بهتر باشیم.
اینا رو الکی نمیگم، چون حال خودمم هم خوب نیست ولی تا موقعی که خودم ، خودم رو نبخشم کسی دیگه ای هم نمیتونه کمکم کنه، تا زمانی که خودم برای بهتر شدن شرایط تلاش نکنم کسی دیگه نمیتونه منو یاری کنه.
حتی اگه به چیزهایی که لایق هستم نرسم ، مهم اینه که از خودم راضی باشم، تلاشم رو بکنم ، حتی اگه شکست میخورم حداقل یه بازنده سربلند باشم پیش خودم... .
53
 سپاس شده توسط
برای من زندگی پر از لحظه‌های دارچینیه.
از همون‌ها که می‌خوای بزنی زیر همه چیز، بیای خونه، در اتاق رو ببندی و به پهنای صورت اشک بریزی.
بگی نمی‌خوام. دیگه نمی‌تونم. دیگه ادامه نمیدم. 

چقدر تلخه دستت بی‌حس بشه و ظرف غذایی که دستته پخش زمین شه.
تو اون لحظه هیچ فرقی نداره آدم‌های اطرافم چه برخوردی باهام کنن.
بیان کمک کنن برای جمع کردنش. روشون رو برگردونن که بگن ما چیزی ندیدیم. لبخند ترحم‌آمیز بزنن. یا برام غذا سفارش بدن.
من اون لحظه دوست دارم بمیرم.

اما هی به خودم میگم آرمین تو قوی هستی.
آرمین از پسش برمیای.
آرمین قبلاً تونستی، این بارم می‌تونی.

اینکه یه انسان کم‌توان هستم من رو آزار میده.
اینکه ساده‌ترین کار بقیه آدم‌ها برای من یه عملیات پیچیده و سنگینه.
اینکه برای هر کاری باید جون بدم تا شروع کنم. تا ادامه‌اش بدم. تا تموم بشه.
هی درد بکشم و درد بکشم و درد بکشم.
و دیگرانی باشن که مدام دستم بندازن و مسخره‌‌ام کنن. 

قبلاً با هر بار دیدن کم‌توانی‌هام تو دلم کلی بد و بیراه به خودم می‌گفتم.
اما یه مدته که به صلح درونی بیشتری رسیدم.
با کلید پذیرش.

من می‌پذیرم که مثل بقیه آدم‌ها نیستم.
من می‌پذیرم که فعالیت یه سری مسیرهای عصبی مغز من مختل شده.
من می‌پذیرم که مثل خیلی‌های دیگه نمی‌تونم زندگی کنم و از خودم هم مثل اون‌ها نباید انتظار داشته باشم.

قبلاُ که دست‌هام بی‌حس میشد و خودکار از دستم می‌افتاد، خودم، خودم رو با ده‌ها فکر منفی داغون می‌کردم.
الان هر وقت چنین اتفاقی می‌افته، سریع تکرار می‌کنم: «آرمین هیچی نشده. فدای سرت. برش دار. آرمین اصلاً اشکالی نداره. چیزی نیست. یه خودکار افتاده. برش دار.»
اون قدر تکرار می‌کنم و تکرار می‌کنم تا شجاعانه و قهرمانانه خم شم و خودکار رو از زمین بردارم.

هر وقت که تعادل ندارم و با کسی برخورد می‌کنم میگم اشکالی نداره.
هر وقت به جایی می‌خورم و بدنم زخم میشه میگم فدای سرت.
هر «شینی» رو که «سین» تلفظ می‌کنم میگم بی‌خیال.

اینکه مغزم یاری نمی‌کنه و کلمات رو نمی‌تونم درست تلفظ کنم قبلاً خیلی منو آزار داد. اینکه اسباب خنده‌ای باشم برای بقیه.
الان می‌بینم خب اون بنده خدایی که به من می‌خنده فکر می‌کنه من یه انسان نرمال هستم و اشتباه لپی انجام دادم. اون فکر می‌کنه امروز تصادفاُ یه حرف «شین» رو «سین» تلفظ کردم.
شاید خیلی‌هاشون اگه می‌دونستن حال و روز من رو، به جای اینکه لبخند رو لب‌شون بشینه، زارزار برام گریه می‌کردن. یا لااقل بعد از هر تلفظ اشتباه، می‌اومدن من رو در آغوش می‌گرفتن و اون قدر فشارم می‌دادن تا باور کنم تنها نیستم. 
اون نمی‌دونه من چقدر تو ذهنم دنبال لغت گشتم و با چه رنجی و بعد از کلی جستجو به اون لغت رسیدم. حالا دیگه مهمه درست تلفظ کردنش؟

برای عوض شدن حالم،
به نیک فکر می‌کنم.
پست‌های سمانه رو می‌خونم.

اما بازم می‌دونم دنیای اون‌ها با دنیای من فرق داره.
نقص عضو داشتن خیلی فرق داره با درد بی‌وقفه‌داشتن.
عضو رو یک بار از دست میدی. می‌تونی یک روز و یک هفته و یک سال هم براش گریه کنی. اما باقیش دست تویه که با اون نقص عضو بخندی یا نخندی.
اما درد ممتمد و همیشگی داشتن چیزی نیست که یک روز و یک هفته و یک سال گریه آرومش کنه. هر لحظه وجودت رو شعله‌ور می‌کنه و هر لبخندی رو به گریه می‌سپاره.

فقط اسکندر می‌تونه آرومم کنه. خوشبخت‌ترین پسر ۲۸ ساله.
اون می‌فهمه درد کشیدن یعنی چی. اون می‌فهمه بی‌خوابی یعنی چی. اون می‌فهمه ناتوانی یعنی چی. صد ترانه در گلو داشتن و فرصت آواز نداشتن یعنی چی.

همین که حس کنی یکی دیگه هم هست و تو تنها نیستی خیلی خوبه.
یکی دیکه هم صبح‌هاش رو به سختی شب می‌کنه و شب‌هاش رو ناجوان‌مردانه صبح.

من ضعیف شدم؟ نه.
من قوی‌تر از همیشه‌ام.

این موضوع چیز جدیدی نیست.
من روزهای سخت‌تر رو هم گذروندم.
روزنوشته‌هام نشون میدن که چه روزهایی رو گذروندم.

حتی توی دفترچه‌ام عنوان «س» سردرد رو اون قدر کشـــــــــــــــــــیده بودم تا دلم آروم بگیره از دردی که می‌کشیدم.

[تصویر:  %D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%B1%D8%AF.jpg]

یادمه که چقدر از بیهوده زندگی‌کردن نالان بودم.
چقدر از سبک زندگیم غر می‌زدم.

[تصویر:  %D9%86%D9%82%D8%B4.jpg]


الان وضعیت خیلی بهتر شده. نه؟
پس جای ناامیدی نیست.
از این بهتر هم می‌تونه بشه.

اگه من اون روزها رو گذروندم، پس این روزها رو هم می‌تونم بگذرونم.

فقط اینکه اون موقع من فقط سردرد داشتم.
اما الان چشم‌هام هم درد می‌کنه. 
گردنم. شونه‌هام. کمرم. دست‌هام.

یکی دو ماهه نمی‌تونم راحت راه برم؛ بدون اینکه دست‌هام رو به کمر و شونه‌ام بگیرم.
بدنم خیلی درد داره.

چرا باید یک روز در میون سردرد داشته باشم؟
نمی‌دونم.

چرا روز به روز بدتر میشم؟
نمی‌دونم.

به جرم اینکه آدم تو گذشته‌اش زندگی سیاه و فاجعه‌انگیزی داشته، لازمه تا آخر عمر هم بسوزه و بسازه؟
نمی‌دونم.

یعنی من می‌تونم یه روز ازدواج کنم؟ بچه‌دار بشم؟
نمی‌دونم.

کدوم دختر عاقلی حاضر میشه جوونیش رو به پای یه آدم بیمار بذاره؟
یه دختر دیوونه از کجا پیدا کنم؟

چقدر بده زندگی در شرایط ابهام.
از هیچیش سر در نیاری.
گیج و مبهوت روزها رو بگذرونی.

فقط یه چیز می‌دونم.
اینکه هنوز زنده‌ام و هنوز باید ادامه بدم.

تا وقتی نفس می‌کشم باید یک راند دیگه هم مبارزه ‌کنم.
زمین می‌خورم ولی پا میشم. زمین می‌خورم و دوباره پامیشم. زمین می‌خورم و باز پا میشم.

بالاخره یه روز،
یه جایی که دیگه دارم از پا در میام،
یه جایی که می‌دونم تو اون تلوتلو خوردن‌ها اگه زمین بخورم دیگه پا نمیشم،
خودم دست خودم رو به عنوان برنده بالا می‌برم.

بعدش دیگه مهم نیست چطور زمین بخورم. مهم نیست بقیه در موردم چی فکر کنن.
مهم اینه که من خودم می‌دونم یه قهرمانم.

آرمین اون روز هنوز نرسیده.
یک راند دیگه مبارزه کن.
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

یکی مث آقا آرمین هر راند رو قوی تر شروع به مبارزه میکنه چون دردش امید بهشون میده
یکی مث من پا پس میکشه و دردم ناامیدی به همراه داره
شرایط آدمها، نگرش ها، انگیزه ها و امیدها چ ناباورانه زندگی آدمها رو تغییر میده
[تصویر:  Untitled_2.png]
اومده بودم از فاصله ی بین اینی که هستم و اونی که باید باشم بگم

اومده بودم از ضعف هام بگم.

از این که وقتی یه ذره آدم از خ.ا دور میشه تازه نقطه ضعف های بزرگ دیگه کم کم خودشون رو نشون می دن.
مثل پای شکسته که توی گج می ره. از گج که در میاد، این پا دیگه اون پای قبل نمی شه. ضعیف و نحیفه.
زمان می بره، باید باهاش کار کرد و ...

اومده بودم بگم خدایا دستم رو بگیر ... بگم بقیه اش رو یا نه اصلا همه اش رو خودت جبران کن.

اما پست آرمین رو خوندم.

روم کم شد.

احساس کردم خییییییییییلی پرتم .....
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

بعد از احتلام مدیریت نکردم
بالانس هورمونیم به هم خورد.
جزای سهل انگاری همینه. آره مشکل تو خیلی جاها سهل انگاری بوده!
نباید به اون تلفن جواب میدادم. نباید. نباید. ناید باهاش میرفتم بیرون. نباید نباید
تازه هنوز هم دست بردار نبودم و میگفتم تو که خودتو خالی کردی بذار چند بار دیگه هم انجام بدی کامل تخلیه شی.
خفه 22  چه غلط های اضافی ناشتا ناشتا  22
همین الان هم کلی از برنامه ها رو ریتمش رو به هم زدی اون ریتم و هارمونی ضعیف که به سختی به دست اومده
الانم مثل بچه آدم استراحت رفع انسولین بعد از ناهار بعد از اونم کاررررررررررر
توی باتلاق گیرد کردم دست و پا زدنم انگار نتیجه عکس میده باور کنید توی این باتلاق هیچ نیلوفری نبود که شیفته اش بشم و بخاطرش فرو برم. تا گردن تو لجنم اونم برای هیچی تازه اگرم از این باتلاق در بیام لباسا و بدنم تا مدتها بوی لجن میده. گاهی شاخه بالای سرم رو میبینم که اگه بگیرمش میتونم خودم رو بکشم بالا اما روم نمیشه شاخه رو بگیرم روم نمیشه از این درخت کمک بخوام آخه هر وقت شاخه رو گرفتم و اومدم بیرون به جای اینکه به درخت آب بدم و شکوفه هاش رو بو کنم برگاش و کندم و پاش آتیش روشن کردم آخه پررویی هم حدی داره و من از حدش گذشتم
تو خوب بمون، نذار خوبا تموم شن
وقتایی که دلتون خیلی پره و بغض داره گلوتونو فشار میده چیکار می کنید؟
گریه بهترین کاره نه؟ Shy
[تصویر:  147.gif]
[تصویر:  ImamMahdi_mahdiyar_ir_Psd_7.jpg]
[تصویر:  05_blue3.png]
(1398 مهر 7، 22:13)قاصدک نوشته است: وقتایی که دلتون خیلی پره و بغض داره گلوتونو فشار میده چیکار می کنید؟
گریه بهترین کاره نه؟ Shy

بله ..
_________
چقدر ناراحتم: (دوساعته تو ی مکانی ک سکوت محضه نشستم و هیچکس هم نیست..دارم فکر میکنم ک از کجای کار بگیرم....
بعضی موقع ها آدم دلش میخواد از همه چ حرف بزنه اما در عین حال ی سکوتی هم هست ک دلش نمیخواد بشکنه.
سر منم بدجوری پر فکره
نمی دونم دارم چی کار می کنم

[تصویر:  nasimhayat.png]
خدا کنه تو این ۹ ماه آینده عاشق نشم صلوااات بلند  Khansariha (60)
خدایی ترسیدم ی لحظه ک عاشق شم و بیراهه برم و این ها دیگه 4chsmu1
این دردودل بمونه انشالله سال بعد همین موقع Khansariha (13)
ساعت ۱۲/۳۰ک میخواستم بخوابم ی درخواست پیامی برام اومد بازش کردم میگه شما فلانی و میشناسی حالا فلانی هم آشنا هست گفتم بله چطور گفت من نامزدشم از کجا میشناسی گفتم من امروز دیدمش کی نامزد کرده خبر دار نشدیم بعدم بلاکش کردم و از یکی از دوستانم هم باز آمار گرفته اسکرین هارو برا طرف فرستادم جوابش این بود ..ممنون از اطلاع رسانیتون ایشون دوست دختر حساسم هستن ک خیلی حساس شدن  17 بعد من موقع رد شدن از کنارش نگاش نمیکروم میگفتم این بچه خیلی مثبته نگو ختمش بوده کلا...بعدم خیلی باکلاس ظاهرا ب دستور دوست دختر حساس بلاکم کرد 4chsmu1 یعنی من نابود شدم...لعنتی رتبه ۵۷ بود و الگوی من برا کنکور بود  vayy Esteghfar 
خدایی حالم خیلی بد بود و ناراحت بودم ولی الان خیلی خندیدم و روحیه م شاد شد 53258zu2qvp1d9v 
پ ن:میگین آتریسی بیخیال کنکورو افسردگی و رتبه و اینا...خدایی پزشکی و رتبه این بچه مثبت هارو آدم کرده  22 اطرافم پرشده از آدم های موفق و من شدم معمولی...ویل اسمیت راست میگه ک برای موفق شدن باید بهاشو پرداخت کرد..باید تلاش کرد.
عاغا آتریسی و تا ۲۰ مهر تو کانون دیدین و این شخص تو کانون مشاهده شد،حکم تیر براش صادر شده Khansariha (58) .لطفا اخطار بدین ک تا ۲۰ مهر نباید بیاد کانون و استفاده از گوشی ممنوع 53258zu2qvp1d9v
خدایا 809197ps94ijjhwg
خدای قشنگ و مهربونم 
خدایی که اینهمه به من اراده دادی توی سختیام 
اینقدر توی چاله های زندگیم کمکم کردی بتونم هررر طور شده خودمو بالا بکشم . از پس خودم بر بیام  ‌.توی امتحانای زندگی سربلند باشم . عزت نفس داشته باشم.
خدای مهربونم  بهم انرژی بده . آشوبم . آشفته م.  آرامش روان ندارم چند روزه‌ . بهم کمک کن بازم بتونم از پس خودم‌ بربیام . 
دقت کردید جایی از زندگیت که جز خوبی جز محبت به کسی نکردی وقتی که میخوای نتیجه کارت ببینی  هزار حرف میشنوی چقدررر سخته ‌ . چه آدمای نالایق که میان و میرن آب از آب تکون نمیخوره . وقت نوبت به ما میرسه آسمون میتپه . ....
خدایا آرامش دلم روانم بهم برگرده . بی عدالتی کم بشه‌از رو زمین ?
★  *  ★   اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم    ☆  ★  

خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم



[تصویر:  959266sk2bnp02of.png]
اوضاع شرکتمون به شدت خرابه، امروز با رئیسم صحبت میکردم میگفت یک سری تعدیل نیرو داریم ولی تو اگه بخوای میتونی بمونس ولی با حقوقی به مراتب کمتر.. خودش گفت اگه میخوای هم میتونی بری یه جای دیگه...واقعا دلم نمی خواد شرکتم رو ترک کنم..این شرکت رو واقعا دوست دارم و از جون و دل براشون مایه گذاشتم..از طرفی کاهش حقوق خیلی تو زندگیم تاثیر بدی داره...از طرفی اوضاع بازار کار خوب نیست که بگم میتونم راحت کار گیر بیارم...خلاصه. که این روزا ذهنم خیلی درگیره..امیدوارم این درگیری فکر باعث کشیده شدنم به سمت پ.و.ر.ن نباشه.
 Sure I’ve lost a couple of battles over the years   
53 but the second I give up the fight is the second I lose the war 53


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان