1399 فروردين 22، 15:27
چه جرمی بالاتر از اینکه کسی از رب و طبیبش بریده ؟؟؟
بیزارم از خودم
(1399 فروردين 24، 20:28)Aurora نوشته است:
این دقیقا وضع دیشب اصفهان بود..... تازه رفته بودم توی تختم که بارون شدت گرفت و شروع به رعد زدن کرد..
همیشه فکر میکردم نویسنده ی کتابها وقتی میخوان دختره بترسه یا گریه کنه یا.. میکن رعدو برق زد و ترسیدووو....
ولی دیشب واقعا وهم انگیز بود..... حتی به طرز غیر قابل باوری بغضم ترکید . . .
(1398 اسفند 21، 23:32)ارام نوشته است: آخرش که چی؟؟؟
هزار بار این کارو کردم چی گیرم اومده؟
لذتش چقدر دوام داشته؟
کی میخوام قوی بشم و حداقل یک جا به نفسم نه بگم؟
بایدبالاخره یک جا خودمرو به خودم ثابت کنم ؟
باید ثابت کنم انسانم و اراده دارم!
نکته ترسناکش اینجاست که تسلیم شدن من پایان ماجرا نیست شروع تباهیه اگه بازم برده حلقه به گوش این نفس سرکش باشم اگه کم بیارم قوی ترش میکنم و معلوم نیست بعد ها چی ازم بخواد نمیخوام سقوط کنم
خستم از این همه ضعف
من سن زیادی ندارم اما ۱۷ساله که درگیرم باورتون میشه؟از همون بچگی نمیدونم از کجا وچطور پیداش شد اما شد وسیله اروم شدنم تو دعواها واسترسای اطرافم دیگه نمیخوام دنبال مقصر بگردم حالا من اینجام که مسئولیت همه چی رو به عهده بگیرم و به همتون قول بدم که تا اخر عمر سمتش نمیرم
سابقه من و تلاش هام برای ترک خیلی بالاس پس جوگیر نشدم و از سختیاش باخبرم اما من میخوام و میتونم ان شاالله
ارام...۲۱اسفند۹۸