امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

در ناامیدی بسی امید است
پایان شب سیه سفید است
[تصویر:  Untitled_2.png]
مغز :باید صبر کنی. 

قلب : اما تا کی؟؟ 

[تصویر:  img_20210729_235423_133_2cb2.jpg]





کی همه چیز درست میشه؟؟؟

_ از وقتی بفهمی همه چیز به خودت بستگی داره!!!
مرز امید و نا امیدی در حد همون چند سانت فاصله اون کوهنورد تا زمینه. تا امیدی یعنی کفر به باور به سر رسیدن خدا سر بزنگاه...
اون کوهنوردی که نصف شب تنهایی بالا می رفت از کوه و پرت شد و معلق موند به طنابش بین زمین و آسمون در حالی که در تاریکی و تنهایی به خدا گفت نجاتم بده صدا اومد طنابتو ببر. کوهنوردی که اون شب تردید کرد و پیش خودش گفت این چه حرفیه خدا می زنه؟! و چند سانتی متری زمین از سرما یخ زد.
 
من امروز با دوستم حرف زدم و خیلی حالم خوب شد. 
فقط نیاز داشتم شنیده بشم.
بدون نگرانی،
بدون قضاوت شدن.

خدایا شکرت. ممنون که کمکم کردی. این دو سه روز آخر واقعا بریده بودم اما کمکم کردی تا بهت توکل کنم تا امروز اون دوری به وصال برسه.
دوست دارم. تو همیشه مراقبمی.❤️
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرَىٰ إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿٧٠﴾

ای پیامبر! به اسیرانی که در اختیار شمایند، بگو: اگر خدا خیری در دل های شما بداند، بهتر از چیزی که  از شما گرفته اند به شما می دهد، و گناهانتان را می آمرزد و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. (۷۰)
(1400 مرداد 22، 12:08)مهرخدا نوشته است: در ناامیدی بسی امید است
پایان شب سیه سفید است

همیشه همینطور بوده ؟
چه ساده فروختم هه ...
کاش میتونستم برم از شرم و خجالت آب شم برم تو زمین 
شرمندتم
شرمنده ....
 چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
Khansariha (2)
  
داشتم با خودم فکر می‌کردم..
دوباره تز دادنا و شعار دادنای دوستان مثلاً فعال حقوق حیوانات و طبیعت دوست ها دوباره به اوج خودش رسیده . .  پس حتما خبریه...

و دیدم بلههههههه . ..
بیست و یک استان از سی و چهار استان افغانستان افتاده دست طالبان.... . .
و از هر خانواده ای که دختر داره حدااقل یکی باید برای جهاد نکاح آماده باشه. . .

نیازی نیست زن باشی که بفهمی عمق فاجعه چقدر . .
اندکی غیرت و ذره ای شرف کفایت می‌کنه . ..


قدرت بزرگ منطقه که درگیر قطعی برق . .
روشن فکر هامون هم که درگیر فعالیت برای اینکه به قلب سگ ها اسید نزنن...
سلبریتی هامون هشتگ واکسن میزنند..
بعضی هاشون خوزستان رو هم بی نصیب نزاشتن . ..
ورزشکارامون از بی احترامی که به کیمیا علیزاده شد پست میزارن . ..

و اما مذهبی هامون ؛ اپناهم که درگیر برگزاری محرم شدند . . .البته با رعایت پروتکل ها
پدرم ساعت 5 بعد از ظهر که از سرکار میاد می‌ره مراسم تا پاسی از شب....


هدف از قیام چی بود؟؟؟


من نمی‌دونم کی برای اون پدر و مادری که بچه اش رو جلوش سر بریدند چون نمیخواست بزاره خواهر کوچیکش بشه سهم طالبان ؛ غصه میخوره...


به کجا چنین شتابان ؟؟؟
یاد اون آیه ی قرآن افتادم که می‌گفت تباه شده ترین انسان ها تومان که فکر میکنن بهترین عمل رو دارند اما تمام اعمالشون تباه شده...
خوبی بخواهیم به تمام جهان به همسایه ها به رهگذرانِ پیاده روهای شهر،خوبی بخواهیم و خوب باشیم و خوب بمانیم
این دنیا نیاز مُبرَم به انرژیهای مثبت دارد
به نگاه های محبت آمیزِ آدمیزاد به دستهای یاری دهنده، به تبسم های صورتی رنگ هستی ،به کلماتی برنگ عشق
این دنیا دستی می خواهد تا پاک کند تمام رنگهای کدر بدخواهی را، دلهایی صاف، آسمانی آفتابی ، افقی معجزه آسا
خوبی را دریغ نکنیم هر چقدر خوبی برای دیگری بخواهیم دنیا همانقدر خوبی ها را نثارمان خواهد کرد،...
قلبم را پاره کن ... 
پاره تر از این ...
خیلی سخته...
تو خوب بمون، نذار خوبا تموم شن
(1400 مرداد 22، 23:23)تـــواب نوشته است:
(1400 مرداد 22، 12:08)مهرخدا نوشته است: در ناامیدی بسی امید است
پایان شب سیه سفید است

همیشه همینطور بوده ؟

بله، همیشه تو تمام دوران و قرنها همینطور بوده
فقط روزنه ی امید رو پیدا کن و صبور باش
بعد از هر سختی، آسونی است
بعد از هر گریه، خنده است
اندکی صبر سحر نزدیک است
[تصویر:  Untitled_2.png]
(1400 مرداد 25، 13:57)مهرخدا نوشته است:
(1400 مرداد 22، 23:23)تـــواب نوشته است:
(1400 مرداد 22، 12:08)مهرخدا نوشته است: در ناامیدی بسی امید است
پایان شب سیه سفید است

همیشه همینطور بوده ؟

بله، همیشه تو تمام دوران و قرنها همینطور بوده
فقط روزنه ی امید رو پیدا کن و صبور باش
بعد از هر سختی، آسونی است
بعد از هر گریه، خنده است
اندکی صبر سحر نزدیک است

از کجا معلوم؟ شاید دکمه استپ زندگیمون تو شب سیاه بخوره و هیچوقت سپیده صبح رو نبینیم
تو خوب بمون، نذار خوبا تموم شن
داستان این بود ک فکر میکردیم تنهاییم...

غافل اینکه ،این جماعت خندان

هر روز زنده به گور میشدند..

.
..

یه زماناییم باید به ناامیدی مطلق برسی 
به تاریکی مطلق ...

تا همه جا تاریک نباشه اون نوری ک در دوردست هاست خودشو نشون نمیده



خدا همیشه هست

اما یه جا باییید از همه ببری و ناامید بشی ک پیداش کنی

گریه کن ، دااد بزن، اشکالی نداره


ببین

هیچ کسی نجاتت نمیده
هیچ کس



دست از این مردم بردار 
برگرد هنوز دیر نشده (:


جالبه
تنها کسی ک زورمون میرسه براش خط و نشون بکشیم خداست

بنده خدا ، دو روز دیگه میمیری ، اصلا کسی تو رو یادش میاد؟!

این همه برای مردم و دلت زندگی کردی

یه بار برای خودش زندگی کن

نمیتونی
حداقل سعی کن

سُر خوردی
دوباره پاشو

منتظرته هااا
منتظرته

پاشو خودتو برسون

اصلا صد بار بخور زمین ، برای کی خوردی زمین؟...
اگه برای خداست ، نمیزاره اینجوری بمونه


امتحان کردنش که ضرری نداره (: ...
امیرالمومنین (ع):

جاهِدوا فی ‌سَبیلِ‌‌‌اللهِ بأَیدیكُم فَإنْ لَمْ تَقدِروُا فَجاهِدُوا بِألْسِنَتِكُم فَاِنْ لَم تَقِدروُا فَجاهدوُا بِقُلوبِكُم.

در راه خدا با دستها (و جوارحتان) جهاد و مقابله کنید
و اگر نتوانستید با زبانتان و اگر نتوانستید(لااقل) با دلهایتان مجاهده نمائید✌☘

°•مستدرک، ج ١۱، ص ١٦•°
____

اون کسی ک باید ببینه میبنه ، دلسرد نشو رفیق✌
یعنی 
آخرش میخواد چی بشه ؟ ...  Hanghead
 چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
Khansariha (2)
  
(1400 مرداد 25، 23:08)فرید نوشته است:
(1400 مرداد 25، 13:57)مهرخدا نوشته است:
(1400 مرداد 22، 23:23)تـــواب نوشته است:
(1400 مرداد 22، 12:08)مهرخدا نوشته است: در ناامیدی بسی امید است
پایان شب سیه سفید است

همیشه همینطور بوده ؟

بله، همیشه تو تمام دوران و قرنها همینطور بوده
فقط روزنه ی امید رو پیدا کن و صبور باش
بعد از هر سختی، آسونی است
بعد از هر گریه، خنده است
اندکی صبر سحر نزدیک است

از کجا معلوم؟ شاید دکمه استپ زندگیمون تو شب سیاه بخوره و هیچوقت سپیده صبح رو نبینیم

امید مثل نور خورشیده اگه فقط وقتی میبینیش باورش کنی تو شب عملا نابینایی ولی اگه باورش کنی حتی تو شب سیاه هم تو روشنایی دکمه استپ زندگیت خورده
 سپاس شده توسط
تو ترک بودم ، چله ام داشت تموم میشد خوشحال بودم که قبل دهه محرم پاک میشم ، خوشحال بودم که اون ماهی که یازده ماه دیگه رو با انتظارش گذروندم داره میاد و من قرار دوباره مثل سال قبلش پاک پامو تو مجلسش بذارم ، خوشحال بودم که قراره پای دیگ نذری امسال بگم شکرت که منو دوباره به همون پارسال برگردوندی 

اما درست سومین روز ماه مورد نظر همه چی خراب شدم ، خوشحالیم فنا شد ، تاریکی مطلق رو با بند بند وجودم حس کردم حتی دیگه نای توبه نداشتم ، اون سومین چله ناقص بود و من قول داده بودم که آخریش باشه چون اگه سومیش هم شکست بخوره دیگه راهی نیست واسه برگشت تو سومین روز سومین توبه شکست خورد....
من هیچ شدم ، به خودکشی فکر کردم و خیلی چیزای دیگه که امیدوارم خدا ببخشه 
همیشه میگفتم خب خدا این همه چرا تکرار کرده که بعد از هر چند هزار بار بازم توبه رو قبول میکنه مگه ما نفهمیم 1 اما فقط امثال من می‌فهمن که گفتنش آسونه اما درکش بسی سخت 
اینکه قبول کنی واقعا واقعا قرار بعد اون همه ادعا و قول و قرار دوباره بخشیده شی ، دوباره صفر صفر شی ، من بخشش رو یاد نگرفتم به خودم یاد دادم اگه ببخشی بازم یه چیزیش یادت میمونه ، همین نمیذاره بخشش رو بپذیرم 
میخواستم با باتلاقی که ساختم کنار بیام میخواستم تا ابد دست و پا بزنم و بیشتر فرو برم

اما بازم اون نوره که قلقلک میداد ولم نمی‌کرد اون نوره میگفت خودش گفت بخشش اون با تو فرق داره .........


ادامه‌دارد 1
(1400 مرداد 26، 15:29)العبد المرحوم نوشته است: تو ترک بودم ، چله ام داشت تموم میشد خوشحال بودم که قبل دهه محرم پاک میشم ، خوشحال بودم که اون ماهی که یازده ماه دیگه رو با انتظارش گذروندم داره میاد و من قرار دوباره مثل سال قبلش پاک پامو تو مجلسش بذارم ، خوشحال بودم که قراره پای دیگ نذری امسال بگم شکرت که منو دوباره به همون پارسال برگردوندی 

اما درست سومین روز ماه مورد نظر همه چی خراب شدم ، خوشحالیم فنا شد ، تاریکی مطلق رو با بند بند وجودم حس کردم حتی دیگه نای توبه نداشتم ، اون سومین چله ناقص بود و من قول داده بودم که آخریش باشه چون اگه سومیش هم شکست بخوره دیگه راهی نیست واسه برگشت تو سومین روز سومین توبه شکست خورد....
من هیچ شدم ، به خودکشی فکر کردم و خیلی چیزای دیگه که امیدوارم خدا ببخشه 
همیشه میگفتم خب خدا این همه چرا تکرار کرده که بعد از هر چند هزار بار بازم توبه رو قبول میکنه مگه ما نفهمیم 1 اما فقط امثال من می‌فهمن که گفتنش آسونه اما درکش بسی سخت 
اینکه قبول کنی واقعا واقعا قرار بعد اون همه ادعا و قول و قرار دوباره بخشیده شی ، دوباره صفر صفر شی ، من بخشش رو یاد نگرفتم به خودم یاد دادم اگه ببخشی بازم یه چیزیش یادت میمونه ، همین نمیذاره بخشش رو بپذیرم 
میخواستم با باتلاقی که ساختم کنار بیام میخواستم تا ابد دست و پا بزنم و بیشتر فرو برم

اما بازم اون نوره که قلقلک میداد ولم نمی‌کرد اون نوره میگفت خودش گفت بخشش اون با تو فرق داره .........


ادامه‌دارد 1

میگفت که وقتی خودش گفت حتی بدیاتو به خوبی بدل میکنه تو چرا بهش شک داری ، مگه تا حالا بهت دروغ گفته؟
اون قلقلکه منو کشوند سمت یه ویس قدیمی راجب توبه و ترک خ.ا که به طور اتفاقی(که شاید حکمتی توش بود) ویس پاک شده بود و مجبور شدم سرچ کنم که توی صفحه‌ای که پیداش کردم جایی به نام کانون ترک خ.ا بود ، محض سرگرمی پیداش کردم و انگیزه ها و انرژی ها باعث شد تا ثبت نام کنم اما همش حس می‌کردم اونایی که پاک پاک شدن با ما فرق دارن و کار من نیست

لااقل میتونم بگم ایمان قلبی نداشتم !

کمترین فایده کانون این بود که تصمیم گرفتم لااقل فعلا غسل کنم و پاک بودن رو ادامه بدم تا شکست بعدی
همون روز بعد مدت ها روزیم شد برم مزار شهدا که البته هدف اصلی بانی این کار سر زدن به اهل قبور و عزیزان از دست رفته بود اما من راهمو کج کردم سمت مزار
ما یه شهید داریم که هیچ وقت تو مزار سنگ قبرش خاکی نیست ، هیچ وقت نمیشه بری و کسی مشغول درد و دل نباشه و به حاجت دادن معروف ، من از بار اولی که فهمیدم خیلی ارادتم نسبت بهش زیاد بود اما اینم نهایتا در حد اعتماد بود نه ایمان قلبی!

توی مزار سنگ مزار شهید رو گم کردم و همینطوری بخاطر سنگینی بغضم سر مزار چند تا شهید گریه کردم 
و بعدش به بقیه که سر مراسم زیارت عاشورا بودن پیوستم اما همش به شهید گله کردم که من اینجا برا درد و دل با تو اومدم تو حتی خودتو بهم نشون نمیدی؟! این بود حاجت دادنت؟!
مشغول زیارت شدم و با هر فراز زیارت عاشورا خصوصا و عندکم قدم صدق... و سر گذاشتم رو مزار یه شهید سید واسه سجده و بهش گله رفیقش رو کردم که یهو فهمیدم مزار شهید جائیه که مداح نشسته و بخاطر حضور برادرا راحت نبودم پس فقط سنگ مزار رو تمیز کردم و تو دلم بهش گفتم : اومده بودم بهت بگم شما قطعا به اونی که باید ثابت شده‌ای ولی چی میشه اگه منم حاجت روا بشم!؟ بهش گفتم دلم پره اما الان فقط اینو میتونم بگم تو رو به فاطمه زهرا کمکم کن ، نه ضجه زدم نه نذر دادم فقط خیلی عادی اومدم به جدت قسمت بدم و حاجت بگیرم حتی فرصتی برای درد و دل هم نیست

با کور سوی امیدی از مزار برگشتم اما هنوز یه ناامیدی خاصی تو وجودم ریشه زده بود

هنوز هم ادامه دارد1... 
( ببخشید که زیاد حرف میزنم اما خیلی سبک میشم و شاید یه روزی بماند به یادگار برای تجربه های بعد از من...)


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان