1401 فروردين 10، 19:43
خب مشکل اینکه برا خودخواهی دیگران دارم زجر میکشم و خورد خورد میشم
اینقدر برا پدرو مادرم ارزش نداشتم که یبار بگن بچم درس داره یه امسالو نرم جایی مسافرت
آخ دلم تو مسافرت کلی کل کل کردم تا برام کتابخونه پیدا کردن تا ۷ شب
نشستم خوندم و خوندم با تموم وجود و قوتم ولی گاهی دلم میسوخت چرا درکم نمیکردن ؟چرا نزاشتن اصفهان بمونم و تا ۱۰ شب تو کتابخونه خودکشی کنمو بخونم با تمرکز عالی؟
چرا برام ارزش قاعل نیستن ؟
دلم برا قبل تنگ شده : )
دلم زندگی دلسوزانه میخواد: ) درک کردن کو
میترسم از اینکه آیندمو بسوزن با دستاشون : (
من بشم یه من بی ارزش
من بشم مایه تمسخر
من بشم آدم عادی
من بشم یه آدمی که هدفشو قورت داده تا جلو گریه و بغضشو بگیره از این آدما
من و من و..
وای خدا من میترسم کمکم میکنی میبینی منو اصلا؟