1401 ارديبهشت 16، 12:19
خدایا پاره نشد؟! حداقل به مو که رسید پس چی شد دیگه؟!
حتی دیگه نمیتونم از عجز گریه کنم !چرا تا میخوام بلند شم خراب میشه؟!
نشکنین با حرفاتون دل نشکنین!
(1401 ارديبهشت 17، 7:30)بنت الهدا نوشته است: درد
افسردگی
اضطراب
خاطرات مزخرف گذشته
عدم اعتماد به نفس
اعتیاد به سایتهای پرن و خ ا
عدم توازن در رابطه
هیز
تنهایی
شکست
شکست ---- عدم خود باوری___ گم شدن تو دنیای درون
گیجی سردرد
خواب بهم ریخته ___ دروغای گلمبه فقط برا اینکه الکی بگی کم نیاوردم دارم ادامه میدم
احساس غم و اندوه الکی و بدون هیچ دلیلی
احساس شکست عشقی
نداشتن حامی
مشکلات مالی
مغزه به ..ا رفتت
و اما خانواده ای که میگن خودشو لوس کرده
ما با اینهمه فرصت رئیس جمهور امریکا میشدیم ))
خب بشو لعنتی تو چرا نمیشی چرا من همیشه باید بدوم تهش فقط خستگی بمونه
تو چرا نمیشی ؟؟؟
طلب کاره زندگیتی از من ؟؟
همش میگی جوونیمو برات گذاشتم مادر من نمیذاشتی نمیذاشتی چرا منت ممیزاری تو اختیار و انتخاب داشتی وقتی دیدی خودت تکمیل نیستی چرا ورداشتی بچه اوردی
بابا خب نمیاوردی فقط اوردی بهم درد دادی
بهم رنج دادی
بهم گفتی بدوم دنیا بی رحمه باید ازش بی رحم تر باشی
درداتو به جون خریدم از زندگی مسترک داغونت ناراضی بودی اشکاتو پیش من ریختی
فشارای زندگیتو رو ما تخلیه کردی با خشم درد هرچی نمیخوام بگم
خانوادتو بیستر دوس داشتی مادرت خواهرت مهم تر بودن از ما همیشه
سره اونا دعواهایی راه انداختی بیا و ببین
بسته دیگ من چرا باید درد بدم؟
به من گفتی تو به یه جایی برس مارم نجات بده چه فشاریو به من تحمیل کردی با این حرفت
چه دردیو به من دادی تو خونه خودم با بابام شدم غریبه
مگه من مسئول زندگی توام ؟؟ بسته این مسئولیتو از من بگیر
درد و رنج زندگیتو از من بگیر
مسکلاتتو از من جدا کن
(1401 ارديبهشت 18، 10:28)آبی آسمانی نوشته است:(1401 ارديبهشت 17، 7:30)بنت الهدا نوشته است: درد
افسردگی
اضطراب
خاطرات مزخرف گذشته
عدم اعتماد به نفس
اعتیاد به سایتهای پرن و خ ا
عدم توازن در رابطه
هیز
تنهایی
شکست
شکست ---- عدم خود باوری___ گم شدن تو دنیای درون
گیجی سردرد
خواب بهم ریخته ___ دروغای گلمبه فقط برا اینکه الکی بگی کم نیاوردم دارم ادامه میدم
احساس غم و اندوه الکی و بدون هیچ دلیلی
احساس شکست عشقی
نداشتن حامی
مشکلات مالی
مغزه به ..ا رفتت
و اما خانواده ای که میگن خودشو لوس کرده
ما با اینهمه فرصت رئیس جمهور امریکا میشدیم ))
خب بشو لعنتی تو چرا نمیشی چرا من همیشه باید بدوم تهش فقط خستگی بمونه
تو چرا نمیشی ؟؟؟
طلب کاره زندگیتی از من ؟؟
همش میگی جوونیمو برات گذاشتم مادر من نمیذاشتی نمیذاشتی چرا منت ممیزاری تو اختیار و انتخاب داشتی وقتی دیدی خودت تکمیل نیستی چرا ورداشتی بچه اوردی
بابا خب نمیاوردی فقط اوردی بهم درد دادی
بهم رنج دادی
بهم گفتی بدوم دنیا بی رحمه باید ازش بی رحم تر باشی
درداتو به جون خریدم از زندگی مسترک داغونت ناراضی بودی اشکاتو پیش من ریختی
فشارای زندگیتو رو ما تخلیه کردی با خشم درد هرچی نمیخوام بگم
خانوادتو بیستر دوس داشتی مادرت خواهرت مهم تر بودن از ما همیشه
سره اونا دعواهایی راه انداختی بیا و ببین
بسته دیگ من چرا باید درد بدم؟
به من گفتی تو به یه جایی برس مارم نجات بده چه فشاریو به من تحمیل کردی با این حرفت
چه دردیو به من دادی تو خونه خودم با بابام شدم غریبه
مگه من مسئول زندگی توام ؟؟ بسته این مسئولیتو از من بگیر
درد و رنج زندگیتو از من بگیر
مسکلاتتو از من جدا کن
چقدر میفهممت ...
میخواستم بیام تو درد دلا همینا رو بگم ...
دیدم یکی قبل از من گفته
من یه مشکل دیگه هم دارم اونم کنترل گر بودن مامانمه
که چقدر حرصم میگیره
یعنی یه حرفایی میزنه آدم آتیش میگیرهههههه
امروز میگفت خونه نباشم تو درس نمیخونی ...
یعنی خراب منطقشم
که هنوز نمیدونه من 21 سالم هست نه 12 سالم ...
یادمه یه سری ابتدایی بودم
گفت میرم بیرون ولی نرفت
نشست تو خونه ببینه درس میخونم یا نه
بعد من از اتاقم اومدم بیرون یهو مامان رو دیدم که خیلی مخوف نشسته
داشتم سکته میکردم فک کردم روحشه
ای بابا ...
ولی واقعا آدمو خسته میکنن ...
هی هم خودشونو با ما مقایسه میکنن ...
ما امکانات شما رو نداشتیم فلان شدیم بهمان شدیم ...
شما چی ؟؟
(1401 ارديبهشت 18، 10:44)بنت الهدا نوشته است:(1401 ارديبهشت 18، 10:28)آبی آسمانی نوشته است:(1401 ارديبهشت 17، 7:30)بنت الهدا نوشته است: درد
افسردگی
اضطراب
خاطرات مزخرف گذشته
عدم اعتماد به نفس
اعتیاد به سایتهای پرن و خ ا
عدم توازن در رابطه
هیز
تنهایی
شکست
شکست ---- عدم خود باوری___ گم شدن تو دنیای درون
گیجی سردرد
خواب بهم ریخته ___ دروغای گلمبه فقط برا اینکه الکی بگی کم نیاوردم دارم ادامه میدم
احساس غم و اندوه الکی و بدون هیچ دلیلی
احساس شکست عشقی
نداشتن حامی
مشکلات مالی
مغزه به ..ا رفتت
و اما خانواده ای که میگن خودشو لوس کرده
ما با اینهمه فرصت رئیس جمهور امریکا میشدیم ))
خب بشو لعنتی تو چرا نمیشی چرا من همیشه باید بدوم تهش فقط خستگی بمونه
تو چرا نمیشی ؟؟؟
طلب کاره زندگیتی از من ؟؟
همش میگی جوونیمو برات گذاشتم مادر من نمیذاشتی نمیذاشتی چرا منت ممیزاری تو اختیار و انتخاب داشتی وقتی دیدی خودت تکمیل نیستی چرا ورداشتی بچه اوردی
بابا خب نمیاوردی فقط اوردی بهم درد دادی
بهم رنج دادی
بهم گفتی بدوم دنیا بی رحمه باید ازش بی رحم تر باشی
درداتو به جون خریدم از زندگی مسترک داغونت ناراضی بودی اشکاتو پیش من ریختی
فشارای زندگیتو رو ما تخلیه کردی با خشم درد هرچی نمیخوام بگم
خانوادتو بیستر دوس داشتی مادرت خواهرت مهم تر بودن از ما همیشه
سره اونا دعواهایی راه انداختی بیا و ببین
بسته دیگ من چرا باید درد بدم؟
به من گفتی تو به یه جایی برس مارم نجات بده چه فشاریو به من تحمیل کردی با این حرفت
چه دردیو به من دادی تو خونه خودم با بابام شدم غریبه
مگه من مسئول زندگی توام ؟؟ بسته این مسئولیتو از من بگیر
درد و رنج زندگیتو از من بگیر
مسکلاتتو از من جدا کن
چقدر میفهممت ...
میخواستم بیام تو درد دلا همینا رو بگم ...
دیدم یکی قبل از من گفته
من یه مشکل دیگه هم دارم اونم کنترل گر بودن مامانمه
که چقدر حرصم میگیره
یعنی یه حرفایی میزنه آدم آتیش میگیرهههههه
امروز میگفت خونه نباشم تو درس نمیخونی ...
یعنی خراب منطقشم
که هنوز نمیدونه من 21 سالم هست نه 12 سالم ...
یادمه یه سری ابتدایی بودم
گفت میرم بیرون ولی نرفت
نشست تو خونه ببینه درس میخونم یا نه
بعد من از اتاقم اومدم بیرون یهو مامان رو دیدم که خیلی مخوف نشسته
داشتم سکته میکردم فک کردم روحشه
ای بابا ...
ولی واقعا آدمو خسته میکنن ...
هی هم خودشونو با ما مقایسه میکنن ...
ما امکانات شما رو نداشتیم فلان شدیم بهمان شدیم ...
شما چی ؟؟
مامان من فقط بیش از اندازه نگرانه
چون خودشو ادم موفقی نمیدونه چه تو رابطش چه تو شغلش چه تو همه چیش
و چون سنش کم بوده ازدواج کرده هرچی بدبختی تو دنیاس فک میکنه به خاطر سن کمش تو ازدواج بوده
همش استرس داره ماشبیه اون نشیم
همش نگرانه
کنترل گریشم برا اینه من شبیه اون نشم
ولی چه ربطی داره از ماست که بر ماست
من شبیه اون فکر نمیکنم اصلا زندگیمم شبیه اون نخواهد شد
باورت نمیشه مامان بعده ۴۰ سال تازه اختیار پیدا کرده بره خونه مادرش یه همچین زندگی به ادم فشار میاره خب
یعنی چی مگه زندانی اخه
احمق بودن همین بلاهارو سر ادم میاره زیادی حرف گوش کن بودن زیادی خوب بودن
وقتی اولویتت مشخص نباشه
حق میدم زندگی خوبی نداره ولی باید قبول کنه تقصیر رفتارای خودشم هست
و قرار نیست ما شبیه اون بشیم ))
اون فقط میگه مستقل باش هیچ موقع شبیه من نباش تمام تلاشش اینه ))