1390 ارديبهشت 11، 8:00
وا؟؟؟!!
با کی هستی الی؟؟!
یاعلی.
(1390 ارديبهشت 11، 23:25)((دیگه تمومه)) نوشته است: من امشب از خونه فرار کردم
1 ساعت پیش رفتم مسجد بخوابم بسته بود یه ربع یه زیرگذر قایم شدم دلم برا مامانم سوخت برگشتم
کیف داشت...هیجان داشت ولی یه ماشینی صدام کرد ترسیدم
اگه دختر نبودم الان تو خیابون حال میکردم واسه خودم
اومدم خونه کسی نبود رفته بودن دنبالم بگردن...کلیدم نداشتم خداروشکر زود اومددن ولی کاریم نداشتن
اینم یه زهره چشم واسه بابام
نقل قول: تا هستن باید قدرشون رو دونست. همین دیروز مجلس ختم مامان یکی از دوستام بودم.Cry چند باری هم خونشون رفته بودم. خانم خیلی خوبی بود. خدا بیامرزدشCry. دیگه وقتی نباشن دیره برای قدر دونستنخدا بیامرزدش.