امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

من اومدم خودم درد دل‌ کنم چشمم به پست ((دیگه تموم)) جان که افتاد دیگه گفتم پست نکنم

((دیگه تموم)) جان:
تو باید با پدر و مادرت حرف بزنی‌

اونا حتما می‌فهمن چون فقط خوشی تو رو میخوانKhansariha (18)

اونا دارن به نظر خودشون به تو خوبی‌ می‌کنن و میخوان تورو بفرستن خونهٔ بخت

تو باید براشون توضیح بعدی که دوستیشون مثل دوستی خاله خرسس و تو زیرش رنج خواهی‌ بردcheshmak

اگه براشون دلیلای خوب بیاری حتما متوجه میشنSmiley-face-thumb

راستی‌ تو از خواستگار‌ها خوشت نمیاد یا قصد ازدواج نداری؟؟؟؟؟؟؟

اگه آره پس باید به پدر و مادرت بگی‌ که قصد ازدواج داری ولی‌ منتظری که آدم درست داره خونتونو بزنه

باید یادت باشه که تو ۲۳ سالته

من فکر می‌کنم که پدر و مادرت باید تا حدودی درک کنن که با این سنّ میتونی‌ در مورد زدگی خودت تصمیم بگیری



در مورد خودکشی‌ باید بگم که خودکشی‌ جرات نمیخواد حماقت می‌خواد

هیچوقت تحت هیچ شرایطی به این فکر نکن

برات دعا میکنم

اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست او جانشين همه نداشتنهاست (دکتر علی شریعتی)
ديگه تمومه عزيزم فقط اينو ميتونم بگم كه راه حل شدن مشكلات فرار كردن از اونا نيست
بلكه تو بايد سعي كني كه بر طرفش كني.....

بهت حق ميدم كه اعصابت بهم ريخته و عصباني شدي ولي اخرش كه چي تو بايد با پدر و مادرت روبرو بشي و سعي كني هر طور كه شده قانعشون كني و بگي اگه الان من ازدواج كنم و خوشبخت نشم و به خواسته هام و انتظاراتي كه دارم نرسم
بدونين بدون شك موفق نخواهم بود و حتي ممكنه چند سال ديگه بگين كاش اونروز به حرفم گوش ميدادين.....

عزيزم هيچي تو زندگي ادما اجباري نيست ..... چه برسه به امر مهم ازدواج كه فقط خودت نقش اصلي رو داري...
اميدوارم كه مشكلت حـــــــــل بشه و خوشبخت بشي..
پـــــــــس وايسا محكم بـــــاش و با منطقت همه چيو درست كن......

خوووووووووود كشـــــــي (فقط ميگم مــــــــــــــمــنوع 4fvfcjaSmiley-face-cool-2)
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]


یک مقدار توضیح بده الآن در حال انجام چه کاری هستی ؟ درس میخونی ؟ کار میکنی ؟ از نظر من اگر مشغول تحصیل هستی همون تحصیل رو ادامه بده و به هیچ وجه به فکر ازدواج اونم با این سبک نباش . منظورم همینه که شما بشینی توی خونه منتظر باشی هر روز یه نفر بیاد خاستگاریت. شما قطعاً اگر قصد ازواج داشته باشی و در محیط تحصیلی یا کاری قرار بگیری میتونی گزینه مورد نظرت رو انتخاب کنی. ضمناً یادت باشه اگر پدر و مادرت همچین رفتاری باهات دارن مقصرش خودتی . چون منطقی برخورد نمیکنی . حالا هرچی بیشتر لج بازی کنی کمتر درک میشی.


بچه ها برا مامان منم دعا كنيد اصن حالشون خوب نيست!!!Tears
سرطان داره.از خانم فاطمه زهرا ميخوام شفاش بده
شمام براش دعا كنيد راستش خيلي پر انرژيم اما وقتي مامانمو ميبينم داغون ميشم.
ديگه تموم عزيز برات دعا ميكنم البته اگه ب دعاي گربه سياه...cheshmak
ﺗﻮ ﺭﺍ نمی ﺩﺍﻧﻢ
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺗﻔﺎﻗﻬﺎی ﺧﻮﺏِ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ
ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ روزهای ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ
ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪی ﻛﻪ یک ﺭﻭﺯ ﺑﺮ ﺩﻟﻤﺎﻥ می ﻧﺸﻴﻨﺪ
ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﺷﺪﻥ ﺩﻋﺎﻫﺎﻳﻤﺎﻥ
ﺑﻪ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﻤﺎﻥ
ﺑﻪ ﻣﺤﻮ ﺷﺪﻥ ﻏﻢ های ﺩﻳﺮﻳﻨﻪ ﻣﺎﻥ
ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ
روزی ﺍﺯ ﺭﺍﻩ می ﺭﺳﺪ
ﻭ ﻣﺎ برای یک ﺭﻭﺯ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺷﺪﻩ
آنچنان ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ زندگی ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ
ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺭﻭﺷﻦ است.. 2uge4p4 53258zu2qvp1d9v
 قرار عاشقی...
امّن یجیب مظطر اذا دعاه و یکشف السوء

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)
برای سلامتی مامان مسافر کوچولو ...

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم !!
وَ احـــفَــظـنِــی بِــرَحـــمَـــتِـــکَ یــا الله
مسافر کوچولو واقعان ناراحت شدم امیدوارم که خدا خودش نظری بندازه که همه چی به اراده ی اون انجام میشه
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


خدا خودش همه مريضا را شفا بده
اين دو شبا دعا كنيد براي شفاي مادر مسافر كوچولو
.............................................................................................................

تا حالا شده يه فكر عين خوره تو مغزت انقدر جولون بده كه ازش خسته شي اما پسش بر نياي كه بيرونش كني؟؟؟
من 3روزه پاكم اما فكر اعصابما داغون كرده از هر راهي ميرم بيرون برو نيست اذيتم ميكنه دلم ميخواد داد بزنم چكار كنم ؟1313131313
او که حافظ توست هرگز نخواهد خوابید ...

2uge4p4 Khansariha (69) 2uge4p4
(1390 ارديبهشت 13، 20:09)((دیگه تمومه)) نوشته است: یکی به من بگه چه خاکی تو سرم بریزم
میخوان به زور شوهرم بدن...من حق ندارم فرار کنم؟
هفته ی پیش یکیو راه دادن پسره ی عوضی عین هیزا نشسته بود نگام میکرد فقط
حالا باز این هفته یکی دیگه
ریختن روسرم میگن نه نگو
از اسمو فامیلش متنفرم...از شغلش از بیسوادیش
دو هفتس تحت فشارم تمام وجودم پره اضطرابه...
دلم میخواد بمیرم دیگه..شبا کابوس روزا گریه و ناراحتی
مگه 23 سال زیاده؟؟
مگه عیبی داره آدم تو خونه بمونه شوهر نکنه؟
اگه جرات داشتم خودکشی میکردم

من بر خلاف دوستان از یک زاویه دیگه به این قضیه نگاه کنم ،اجازه هست

آخه پسره بدبخت اومده خواستگاری ، و اینجا نگاه هر چقدر هم هیزی باشه گناه نداره :s:Kool
خوب خوشت نمی یاد این سری اومدن به خود پسره بگو ،اون نخواهد هیچکی نمی تونه هیچ کاری بکنه


مسافر کوچولو انشالله که مامانتون هم شفا پیدا کنه،بحق علی ع و عشق علی و فاطمه الزهرا ع
[تصویر:  thumb_HM-2013366757605124351372966757.6976.jpg]
(1390 ارديبهشت 14، 14:11)sin نوشته است: یک مقدار توضیح بده الآن در حال انجام چه کاری هستی ؟ درس میخونی ؟ کار میکنی ؟ از نظر من اگر مشغول تحصیل هستی همون تحصیل رو ادامه بده و به هیچ وجه به فکر ازدواج اونم با این سبک نباش . منظورم همینه که شما بشینی توی خونه منتظر باشی هر روز یه نفر بیاد خاستگاریت. شما قطعاً اگر قصد ازواج داشته باشی و در محیط تحصیلی یا کاری قرار بگیری میتونی گزینه مورد نظرت رو انتخاب کنی. ضمناً یادت باشه اگر پدر و مادرت همچین رفتاری باهات دارن مقصرش خودتی . چون منطقی برخورد نمیکنی . حالا هرچی بیشتر لج بازی کنی کمتر درک میشی.

من سال دیگه فارغ تحصیل میشم..قصد ادامه تحصیل ندارم ولی میخوام برم سرکار
چون خدایی با تو خونه نشستن خواستگار خوب نصیب آدم نمیشه
(1390 ارديبهشت 15، 21:52)mohsen2 نوشته است:
(1390 ارديبهشت 13، 20:09)((دیگه تمومه)) نوشته است: یکی به من بگه چه خاکی تو سرم بریزم
میخوان به زور شوهرم بدن...من حق ندارم فرار کنم؟
هفته ی پیش یکیو راه دادن پسره ی عوضی عین هیزا نشسته بود نگام میکرد فقط
حالا باز این هفته یکی دیگه
ریختن روسرم میگن نه نگو
از اسمو فامیلش متنفرم...از شغلش از بیسوادیش
دو هفتس تحت فشارم تمام وجودم پره اضطرابه...
دلم میخواد بمیرم دیگه..شبا کابوس روزا گریه و ناراحتی
مگه 23 سال زیاده؟؟
مگه عیبی داره آدم تو خونه بمونه شوهر نکنه؟
اگه جرات داشتم خودکشی میکردم

من بر خلاف دوستان از یک زاویه دیگه به این قضیه نگاه کنم ،اجازه هست

آخه پسره بدبخت اومده خواستگاری ، و اینجا نگاه هر چقدر هم هیزی باشه گناه نداره :s:Kool
خوب خوشت نمی یاد این سری اومدن به خود پسره بگو ،اون نخواهد هیچکی نمی تونه هیچ کاری بکنه


مسافر کوچولو انشالله که مامانتون هم شفا پیدا کنه،بحق علی ع و عشق علی و فاطمه الزهرا ع

واااااااا خوب میخواد نگاه کنه بکنه ولی مثل آدم...نه اینکه چشم برنداره و اینقدر آدمو معذب کنه..اونا که رفتنو تموم شد
امشب یکی دیگه اومده بود که نپسندیدم
(1390 ارديبهشت 14، 1:24)eshtiagh نوشته است: من اومدم خودم درد دل‌ کنم چشمم به پست ((دیگه تموم)) جان که افتاد دیگه گفتم پست نکنم

((دیگه تموم)) جان:
تو باید با پدر و مادرت حرف بزنی‌

اونا حتما می‌فهمن چون فقط خوشی تو رو میخوانKhansariha (18)

اونا دارن به نظر خودشون به تو خوبی‌ می‌کنن و میخوان تورو بفرستن خونهٔ بخت

تو باید براشون توضیح بعدی که دوستیشون مثل دوستی خاله خرسس و تو زیرش رنج خواهی‌ بردcheshmak

اگه براشون دلیلای خوب بیاری حتما متوجه میشنSmiley-face-thumb

راستی‌ تو از خواستگار‌ها خوشت نمیاد یا قصد ازدواج نداری؟؟؟؟؟؟؟

اگه آره پس باید به پدر و مادرت بگی‌ که قصد ازدواج داری ولی‌ منتظری که آدم درست داره خونتونو بزنه

باید یادت باشه که تو ۲۳ سالته

من فکر می‌کنم که پدر و مادرت باید تا حدودی درک کنن که با این سنّ میتونی‌ در مورد زدگی خودت تصمیم بگیری



در مورد خودکشی‌ باید بگم که خودکشی‌ جرات نمیخواد حماقت می‌خواد

هیچوقت تحت هیچ شرایطی به این فکر نکن

برات دعا میکنم

امشب دیگه مامانم اینا فهمیدن فرق آدم باسوادو با بی سواد
پسره اصلا بلد نبود حرف بزنه...گرچه خیلی خوب بود ولی هم تیپ من نبود...
مامانم گفت دیگه به حرفت گوش میدمو کسیو بی اجازت راه نمیدم
ولی من مطمئنم اون چیزی که من میخوام واسه من نمیاد و مجرد میمونم
اصلا دیگه حالم از ازدواج به هم میخوره
خدایی دیگم نیاز چندانی ندارم
مرسی از همگی317

مسافرکوچولو ایشالا مامانت زود زود خوب میشه
...
(1390 ارديبهشت 16، 0:03)((دیگه تمومه)) نوشته است: ولی من مطمئنم اون چیزی که من میخوام واسه من نمیاد و مجرد میمونم
اصلا دیگه حالم از ازدواج به هم میخوره
خدایی دیگم نیاز چندانی ندارم
مرسی از همگی317
ديگه تمومه خانوم اين كه غصه نداره
تو اول اينكه بايد خداروشكر كني كه خاستگار واست
من خودم خيلي از دخترا ميشناسم با اينكه خيلي دختر خوبين
اما حالا 28 سالشه و خاستگار نداره كارش بجاي رسيده كه بمن ميگه واسم برو دنبال پسر خوب
البته نا گفته نمونه كه اگه ميبيني كه اين خانوم اينقدر بامن راحتن چون از بستگان تشريف دارن و از بچگي باهم بزرگ شديم
.
.
.
من كه خودم اصلا به ازدواج فكر نميكنم
معقتقدم موقع كه شد خدا اوني كه مناسب منه واسم ميفرسته
ميدونم الان ميگي تو پسري خيالت راحته
نه. پسر و دختر نداره
شما هم اگه دختر نجيب و خانومي باشي كه ميدونم هستي
چون از خاستگاراي زيادت خانوميت مشخصه كه ميخان از چنگ مامان بابات در بيارنت
موقعش كه شد اوني كه مناسبته مياد خاستگاريت
اين خط Smiley-face-cool-2 اينم نشون:s:
فقط توكل به خدا داشته باش
.
.
.
.
اينم بگم اگه ميبيني پسري تقريبا با تحصيلات نسبتا خوب
ظاهرشم از نظرت تقريبا خوبه و كار داره رد نكن
شايد اين همون باشه كه گفتم
نشان 100 روزه
.........[تصویر:  medal.png].........
[تصویر:  23e325e16617.png]

اگه يه روزبه مشكل بزرگي برخوردي نروبه خدابگومن يه مشكل بزرگ دارم بلكه برو به مشكلت بگو من يه خداي بزرگ دارم...

[/size]بعلت مشغله فعلا متروکه میباشد[/color]
میبینی 28 شده دیگه خواستگار نداره!!
من 25 بزنم بالا کارم تمومه
ولی مهم نیست
دنیا دو روزه
خدا بهم قول داده اگه دختر خوبی باشم خودش بگیرتم:ی
...
Information 
سلام به همه ی دوستای عزیزم.مخصوصا "دیگه تمومه جان"
قبل هر چیز برات آرزوی خوشیختی دارم، این چیزایی ام که می نویسم به نظرم بهتره خوب بهش فکر کنی، شاید به دردت خورد. دوسست دارم.
دوست خوبم اول در مورد پدرو مادرها یه توضیحی بدم: همه ی پدرومادرا بلااستثنا دوستدار بچه هاشونن و صلاح و خیر و خوبی اونارو می خوان، حالا چون معیارا متفاوته، قطعا رفتاراشونم متفاوته. یکی فکر می کنه خوشبختی دخترش تو اینه که با یه پسر اروم و سر به زیر ازدواج کنه یا مثلا با کسی که صاف و ساده است یا مثلا پول و پله ای داره. بعضی از پدرومادرا سواد براشون مهمه، بعضیا خونواده ی طرف و خلاصه از خیرخواهی پدرومادرت مطمئن باش.منم تاحدودی مشکل تو رو دارم اما اینطور برخورد می کنم: قبلا بیشتر با مامانم حرف می زدم ولی الان با بابام هم رودربایستی ندارم. شرایطم رو خیلی قشنگ براشون توضیح می دم و بعد چند تا مثال واضح و زنده از فامیل میارم از اونا که به دلیل غلط بودن معیار ازدواجشون تو زندگی شکست خوردن و هم خودشون و هم بچه هاشونو بدبخت کردن. اینو خوب بهشون توضیح می دم که من اگر خوشبخت نشم-با ازدواج نکردنم که بدبخت نمی شم-ولی اگه ازدواج کنم اما طرف بد از آب دربیاد یا نه من مورد مناسبی براش نباشم،اون موقع یه خونواده بدبخت می شده. از تفاوت فکرمون و سلیقه مون و اخلاقمون و... براشون توضیح می دم.با این وجود وقتی حرفم تموم شد معمولا مامانم قبول می کنن اما بابام، نه. اون موقع دستشو می بوسم و بقیه ی کار رو می سپارم دست مادرم.خلاصه جوری با مامان بابام رفتار می کنم که بفهمن که این حق منه که در مورد زندگیم تصمیم بگیرم و این ازدواج نکردنم به دلیل زیاده خواهی و ... نیست. خیلی وقتا(البته بعضی وقتا) طرف رو به دلیل اینکه در سطح بالاتری از من بوده رد کردم-شاید عجیب باشه اما واقعیت داره- در کل معیارازدواج هر کس با بقیه تا حدودی متفاوته. خوبی ها هم درجه درجه هستند و هم انواع دارند.باید سعی کنی که به نوعی توازن برقرار کنی.
دوست خوبم. آقا محسن راست میگه، وقتی طرف اومده خواستگاری باید این اجازه رو داشته باشه که تا می تونه نگات کنه!قضیه یه عمر زندگیه.تازه خودت باید این شرایط رو فراهم کنی براش. اگه دوستش نداری و با معیارات نمی خونه در هر صورت باید باهاش درست برخورد بشه.این جور مواقع به قول یکی از دوستان می تونی به خود طرف بگی که برای هم مناسب نیستید.به همین راحتی.اما ببین که تو زندگی چی می خوای؟ واقعا فکر کن و ببین از اون چیزایی که انتظار داری کدوماشون ضروری اند و کدوما نیستند و بعدا در خلال زندگی مشترک هم می تونند به دست بیان؟ قطعا دو نفر که تو یه محیط مشابه بزرگ شده باشن و مدتی بوده باشن(مثلا دانشگاه) مشترکاتشون و تفاهماتشون بیشتر از دو نفری هست که محیط های متفاوتی رو تجربه کردن، اما به نظر من مهمتر از سواد و تحصیلات چیزای خیلی مهمتری هستند! البته همه چیز به خودت بستگی داره. در نهایت سعی کن که با کسی ازدواج کنی که در موارد جزئی و کلی بیترین شباهت رو به تو داشته باشه. اینم بدونیم که زوج یعنی مکمل و زن و مرد فقط از نظر جنسی نیست که مکمل هم اند و حتی در قران دستور داده شده که بیوه زن ها و بیوه مردا رو که خیلی هم پیر شدن اگه شرایط فراهمه به عقد همدیگه دربیارید و این نشون می ده که در مورد پیرزن و پیرمردکه میل جنسی مطرح نیست، ازدواج خیلی از نیازهای روحیشون رو برآورد می کنه. اینو به این خاطر گفتم که اگر مثلا فردی پیداشد که 70 درصد یا بیشتر معیارای تو رو داشت، قطعا خیری که در ازدواج هست در تجرد نیست.یه چیز دیگه که به ذهنم رسید بگم اینه که گرچه برای زن محدودیتی نیست که در بیرون ازو خونه کار کنه و حتی در بعضی موارد-مثلا معلمی و پرستاری و رشته های پزشکی و پیراپزشکی و امثال اینها که نیاز به تحمل و صبر بالا و مهر و محبت زیاد هست-وظیفه ی اصلی باید بر عهده ی زن ها باشه، اما در کل فطرت زن یه جوریه که با مدیریت خاص خونواده بیشتر سازگاره. مرد مدیریت عام خونواده و زن هم مدیریت خاص که مهمترین موردش می شه تربیت انسان! اینو به این خاطر گفتم که کار کردن برای ما زنا خیلی لازم و ضروری نیست البته اگر بقیه ی شرایطمون فراهم باشه.
در مورد اینکه زدی از خونه بیرون، هیچی بهت نمیگم. این جور مواقع اگر تحمل داری همون خونه بمون و مثلا اگر تونسنتی نمازی بخون و با خدا درد دل کن وگرنه کاغذو قلمی بردار و با قلم با خدا درد دل کن. دغدغه هات رو بنویس و خودتو سبک کن. بعد هم زود برو باهاشون آشتی کن.که بفهمن دخترشون اونقدر فهمیده و عاقل هست که بتونه برای خودش تصمیم بگیره.اگرم نتونستی خونه بمونی پاشو برو خونه ی یکی از فامیل که دختر هم سن و سال تو رو دارند یا کسی هست که باهاش صمیمی باشی-البته سعی کن عادی بری و با قهر از خونه نزنی بیرون حتی ازشون اجازه بگیر-که نشون بدی منشا تصمیم گیریت عقله نه احساسات.
در مورد خودکشی هم خنده م می گیره،به قول اشتیاق خدارو شکر که اینقدر حماقت نداری که این کارو نکنی.حیف نیست آدم عمری رو که می تونه باهاش خوشبختی این دنیا و قیامت خودشو تضمین کنه-و حتی گاهی مال بقیه رو هم- نابود کنه؟
ببخش دوست گلم که طولانی شد،سرت درد اومد اما کاش با دقت خونده باشی و به دردت بخوره. بازم دوسست دارم.ان شاالله هم تو و هم بقیه ی دوستان-چه دختر چه پسر-و اصلا همه ی مردم دنیا خوشبخت بشن.خودمم! مواظب خودت باش
سلام دوستان عزیزم.
مدتی که باهاتون آشنا شدم و در خدمتتون بودم خیلی ازتون استفاده کردم. بهم کمک کردید.عوضش من براتون کاری نکردم. شایدهم دل بعضی هاتون رو شکستم و با حرفهای گنده تر از دهنم ناراحتتون کردم. الان از ته ته دلم پشیمونم و امیدوارم عذرمو بپذیرید و شمام از ته ته دل حلالم کنید. ازین به بعد دیگه نمی تونم بیام. دیگه هیچوقت نمیام. مواظب خودتون و همدیگه باشید.خواهر برادرای خوب همدیگه باشید. هدفتون یادتون نره. دعا می کنم که همه مون بتونیم انسانانه زندگی کنیم. شمام دعا کنید و عملا زندگیتون رو هم دراین جهت اداره کنید. به امید خدا.
فراموشتون نمی کنم و دوستتون دارم، تک تکتون رو. دعام کنید.
خدانگهدار همه و در پناه رحمت او
Information 
سلام به دوستای گلم.مخصوصا مسافر کوچولوی عزیز که هنوز وقت نکردم-یا عرضه نداشتم-بهش خوشامد بگم.
دوست خوبم امیدوارم که پرانرژی تر از همیشه ادامه بدی.پستی که زده بودی رو خوندم. امیدوارم عاقبتشون به خیر بشه و خدای مهربون- که تنها اوست که درمانده ای رو که با تمام نگرانی دعا می کنه رو مستجاب می کنه و بدی ها رو برطرف می کنه-شفاشون بده وهم ما و ایشون تو اون دنیا بهشت نصیبمون بشه- هرچند تو این دنیا هم با داشتن دختر گلی مثل تو تو بهشته- دوست خوبم از اینکه پر انرژی هستی خیلی خوشحالم.اما یک نکته رو که به نظرم رسید شاید به دردت بخوره عرض کنم:
مسافر کوچولوی عزیز، مگر نه اینکه همه مون مسافریم، و داریم توشه و زادمون رو برا اون دنیا آماده می کنیم؟ مگر نه این است که " الدنیا سجن المومن" یعنی دنیا زندان مومن است. می دونی منشاء این نگرانیت برای مامانت چیه؟ چرا وقتی که می بینیش انرژیتو از دست می دی؟ می دونم که پدرو مادر و مخصوصا مادر بهترین دارایی انسان تو این دنیاست و انسان هر قدر هم تلاش کنه نمی تونه کمترین زحمت اونارو جبران کنه. می دونم وقتی یکی از عزیزامون قراره بره مسافرت دلمون براش تنگ می شه. اما مسافرت به آخرت چی؟ آیا لازمه که در اون موردم نگران باشیم؟ مگر اون دنیا نیست که حیات واقعی در اونجاست؟ مگر اونجا دارالقرار نیست؟ مگر اونجا دار السلام نیست؟ مگر مقصدمون اونجا نیست، ان شاالله؟ پس نگرانی چرا؟
قدیما که یکی از نزدیکامون فوت می شد و به فکر فرو می رفتم، از اینکه منم یه روز پدرومادرم رو از دست می دم، دیمونه می شدم، دنیا برام جهنم می شد. این بود که بزرگترین آرزوم این بود که قبل از اونا از دنیا برم. اما بعد که فکر کردم و شناختم نسبت به مرگ و دنیا وبهشت و خداجون و ... به کلی فرق کرد، حالا دیگه کمترین نگرانی رو ندارم که پدرو مادرم بمین. چون می دونم شکر خدا تا اونجا که من بدونم آدمای خوب و زحمت کشی بودن، صالح و صاف و صادق بودن تو زندگی، اینقدر رنج و سختی کشیدن که نمیشه تصورش رو هم کرد.خوب اینا قطعا می رن بهشت.درسته دلم براشون تنگ می شه. اما الان بزرگترین نگرانیم اینه که نتونستم اونطور که باید در خدمتشون باشم. نگرانیم اینه که گاهی بی خود اذیتشون کردم و فقط می خوام اینو جبران کنم.
اولا که زندگی و مرگ فقط در دست خداست و چه معلوم که الانشم من قبل از پدرو مادرم نمیرم؟هیچ تضمینی نیست که همین الان که اینو می نویسم زنده بمونم که تمومش کنم،هیچ تضمینی.
پس اگر من جای تو باشم تا جایی که می تونم به مامانم و بابام خدمت می کنم و سعی می کنم به تمام معنا در خدمتشون باشم. هر روز براشون دعا می کنم.
دعا می کنم که خدای مهربون به بزرگی و مرحمت خودشون شفاشون بده-آمین-کمترین نگرانی نخواهم داشت از اینکه مبادا حالشون بد تر بشه یا خدای ناکرده فوت بشن.چرا ما باید از این نگران باشیم که مامان بابا هامون برن بهشت. به نظرتون رنجی که تو این دنیا کشیدن کافی نیست؟ چرا باید اونقدر خودخواه باشیم که به خاطر اینکه دلتنگشون نشیم حاضر باشیم که بیشتر تو این دنیا بمونن و رنج بکشن؟
براشون دعا کن و وظایفتو نسبت بهشون خوب انجام بده، ما هم دعا می کنیم،همه چی در دست خداست و فقط اونه که با علم به همه ی جزئیات و زوایای پنهان وجود تصمیم می گیره که اتفاقی بیافته.
برعکس من اگر جای تو بودم پر انرژی تر از همیشه ادامه می دادم.سعی می کردم با روحیه ی خوب خودم به مامانم هم روحیه بدم.مگر نه اینکه همه مون مسافریم؟ تو حتی اسم کانونیت هم مسافر کوچولوئه! اگر من جای تو بودم ح.ب قدر لحظات زندگیمو می دونستم.
حتما شنیدی که " هر که درین بزم مقرب تر است****جام بلا بیشترش می دهند* خوب شاید همین مریضی مامانتون نشونه ی نزدیکی ایشون به خدا باشه و نشانه برای شما که قدر خودتون رو بدونید.
می دونم که حرفام خیلی صریح و تلخ بودن، اما اگر خوب بهشون فکر کنی شیرین می شن.دوست عزیزم امیدت به خدا باشه و وفقط مسئولیتتو خوب انجام بده و بقیه شو بسپار به خدا.
یه چیز دیگه هم یادم رفت، اینکه کاری نکن مامانت فکر کنه داری بهش ترحم می کنی.با تمام وجود دوستش داشته باش و در خدمتش باش اما نه با ترحم و دلسوزی.خیلی طبیعی و عادی باهاش برخورد کن.
دوست خوبم دوسست دارم امدوارم همه مون اونطور که شایسته ست با همدیگر برخورد کنیم.
در نهایت منو ببخش اگر بی ادبی کردم و حرفای بزرگتر از قدوقواره م زدم.
خدانگهدارتون باشه
سلام دوستان عزیزم.
مدتی که باهاتون آشنا شدم و در خدمتتون بودم خیلی ازتون استفاده کردم. بهم کمک کردید.عوضش من براتون کاری نکردم. شایدهم دل بعضی هاتون رو شکستم و با حرفهای گنده تر از دهنم ناراحتتون کردم. الان از ته ته دلم پشیمونم و امیدوارم عذرمو بپذیرید و شمام از ته ته دل حلالم کنید. ازین به بعد دیگه نمی تونم بیام. دیگه هیچوقت نمیام. مواظب خودتون و همدیگه باشید.خواهر برادرای خوب همدیگه باشید. هدفتون یادتون نره. دعا می کنم که همه مون بتونیم انسانانه زندگی کنیم. شمام دعا کنید و عملا زندگیتون رو هم دراین جهت اداره کنید. به امید خدا.
فراموشتون نمی کنم و دوستتون دارم، تک تکتون رو. دعام کنید.
خدانگهدار همه و در پناه رحمت او
Information 
(1390 ارديبهشت 15، 21:49)chakavak نوشته است: تا حالا شده يه فكر عين خوره تو مغزت انقدر جولون بده كه ازش خسته شي اما پسش بر نياي كه بيرونش كني؟؟؟
من 3روزه پاكم اما فكر اعصابما داغون كرده از هر راهي ميرم بيرون برو نيست اذيتم ميكنه دلم ميخواد داد بزنم چكار كنم ؟1313131313
سلام چکاوک عزیزم.53
اول اینکه امیدوارم خوب باشی.
بعد خواستم بگم آره واسه منم پیش اومده.
بعضی وقتا یک موضوعی حتی هفته ها منو به خودش مشغول می کنه. اما باید سعی کنی که تفکرت سیستمیک باشه.
آشفته فکر نکن.اصلا آشفته فکر کردن و از این شاخه به اون شاخه پریدن که فکر کردن نیست.
می دونی فرق وسوسه ی شیطان با نفس خودمون چیه؟
وسوسه ی شیطان به صورت جرقه است و لحظه ایه اما نفس خودمون به صورت جریان و مداومه.
اگر بتونیم(که می تونیم و فقط باید سعی کنیم) با تفکر منطقی و منظم و جهت دار و به طور پیوسته این جریان رو کنترل کنیم، اون وقت وسوسه ی شیطان خیلی برامون ضعیف می شه.
یه توصیه ای که دارم اینه که لطفا کتاب "سلسله درس های تفکر" نوشته ی آقای "ادوارد دوبونو" رو حتما بگیرید و مطالعه کنید. روش هایی عملی و بر اساس اصول علمی سازوکار ذهن و روانشناسانه، می ده که می تونیم به کار ببریم.
مواظب خودت باش عزیزم.برای ما هم دعا کن53.
خدانگهدار
سلام دوستان عزیزم.
مدتی که باهاتون آشنا شدم و در خدمتتون بودم خیلی ازتون استفاده کردم. بهم کمک کردید.عوضش من براتون کاری نکردم. شایدهم دل بعضی هاتون رو شکستم و با حرفهای گنده تر از دهنم ناراحتتون کردم. الان از ته ته دلم پشیمونم و امیدوارم عذرمو بپذیرید و شمام از ته ته دل حلالم کنید. ازین به بعد دیگه نمی تونم بیام. دیگه هیچوقت نمیام. مواظب خودتون و همدیگه باشید.خواهر برادرای خوب همدیگه باشید. هدفتون یادتون نره. دعا می کنم که همه مون بتونیم انسانانه زندگی کنیم. شمام دعا کنید و عملا زندگیتون رو هم دراین جهت اداره کنید. به امید خدا.
فراموشتون نمی کنم و دوستتون دارم، تک تکتون رو. دعام کنید.
خدانگهدار همه و در پناه رحمت او


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان