1391 ارديبهشت 19، 22:30
همین
هیچی ...
(1391 ارديبهشت 19، 21:07)nazi.mohammade نوشته است: منم دلم از خودم گرفته....................................................چرا؟چرا یباید بتونم ترک کنم؟؟؟؟؟؟؟
(1391 ارديبهشت 19، 22:30)عمو سعید نوشته است: از زندگی خسته شدم ...
همین
(1391 ارديبهشت 20، 0:21)مریم تنها نوشته است: از روزهای رفته نگو
روزهای مانده را تعریف کن
با چند ماه خداحافظی کنم
به چند خورشید سلام
تا بیایی .... ؟!
از : فریبا عرب نیا
دل ام برا خواهرم تنگه.....خیلی تنگ.....اسم اش رو هم میارم بغض امون ام نمیده
دور از این هیاهو
دلم کویر می خواهد و
تنهایی و سکوت و
آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند.
نه دیوار،
نه در،
نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،
نه پایی که در نوردد مرزهایم،
نه قلبی که بشکند سکوتم،
نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،
نه روحی که آویزانم شود.
من باشم و
تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند
و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست !
از : فریبا عرب نیا
(1391 ارديبهشت 20، 0:43)بدبخت نوشته است: ازاون روزنحس1سال و8ماه میگذره ازاون حموم رفتن کذایی..........که ای کاش پام میشکست واون روزحموم نمیرفتم...........ای کاش شامپوهمش خالی میشدتوحموم وباهاش اون کارونمیکردم.....ای کاش دستم میشکست ونمیرفت سمت.........خستم دیگه.......به خداخستم.........صدبارتوبه کردم و200بارتوبه شکستم........خدا دیگه منو دوست نداره......خدا ازمن متنفره.......مطمئنم اولین کسی که توجهنم پرت میشه منم......بدبختم یه بدبخت احمق......چشمام ضعیف شده........کمردردگرفتم.........میترسم عقیم شده باشم.......میترسم خدای نکرده دیگه نتونم بابابشماگه اینجورشده باشه چه خاکی توسرم بایدبریزم؟؟؟؟؟تاحالاتوی این1سال و8ماه کذایی تنهامدتی که تونستم سرتوبه م بمونم همش18روزبوده!!!!!تف به خودم واراده م.......خداروشکرکه یه لطف بزرگ بهم کردوکانون روپیداکردم.......دیشب عضوشدم وحالا به لطف کانون(البته دراصل لطف خدا)1روزمه.....خداکنه بتونم سرتوبه م بمونم این بار......سلام بدبخت جان
(1391 ارديبهشت 20، 0:43)بدبخت نوشته است: ازاون روزنحس1سال و8ماه میگذره ازاون حموم رفتن کذایی..........که ای کاش پام میشکست واون روزحموم نمیرفتم...........ای کاش شامپوهمش خالی میشدتوحموم وباهاش اون کارونمیکردم.....ای کاش دستم میشکست ونمیرفت سمت.........خستم دیگه.......به خداخستم.........صدبارتوبه کردم و200بارتوبه شکستم........خدا دیگه منو دوست نداره......خدا ازمن متنفره.......مطمئنم اولین کسی که توجهنم پرت میشه منم......بدبختم یه بدبخت احمق......چشمام ضعیف شده........کمردردگرفتم.........میترسم عقیم شده باشم.......میترسم خدای نکرده دیگه نتونم بابابشماگه اینجورشده باشه چه خاکی توسرم بایدبریزم؟؟؟؟؟تاحالاتوی این1سال و8ماه کذایی تنهامدتی که تونستم سرتوبه م بمونم همش18روزبوده!!!!!تف به خودم واراده م.......خداروشکرکه یه لطف بزرگ بهم کردوکانون روپیداکردم.......دیشب عضوشدم وحالا به لطف کانون(البته دراصل لطف خدا)1روزمه.....خداکنه بتونم سرتوبه م بمونم این بار......نگران نباش دوست عزیز.
(1391 ارديبهشت 20، 1:27)h.gol نوشته است: من تازه عضو شدم و وارد نیستم یکی کمکم کنه لطفآ
سلام.من دیونه فکر میکردم که چیزه مهمی نیست و حالا چند سالی هست که این عمل کثیف را انجام میدم و چه بلایی سرم امده نمیدونم و فقط تاری دید و کمر درد دارم و یه سری حالات افسردگی .کاملآ ناامیدم به بهبودم و شدید خسته از خودم و زندگی نمیدونم آقبتم چی میشه؟یا شاید کار از کارم گذشته و نابود و تباه شدم.مدت زیادی هست آلودم .نه جسم دارم نه روح نه آبرو پیش خدا .بعضی وقتا به خودم میگم که :دیگه اینکارا نمیکنم ولی بازم مثل احمق ها میکنم .دلم میخواد بمیرم.دائم بی انگیزه و پوچم.ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
واسه منم جای امیدی هست؟من ته ختم.تباه تباه.آلوده ی آلوده.