نمی دونم این حرفایی که می خوام بزنم اسمش رو چی بذارم...درددل...دلتنگی...یاد آوری عهد..نمی دونم
ولی دلم تنگ شده و واسه یه خورده سبک شدن جایی رو بهتراز اینجا پیدا نکردم...
پارسال تو همچین روزی یعنی دقیقا 27 تیر ماه ما عازم کربلا بودیم....خیلی واسم غیر منتظره بود..تا لحظه های آخرم باورم نمی شد که قراره کربلا برم...یعنی این لیاقتو تو خودم نمی دیدم!!ولی قسمت شد و من یک هفته از بهترین روزای عمرم رو تجربه کردم
تو نجف ،کربلا کاظمین خیلی دعا کردم ولی بزرگترین خواسته م ترک همین لعنتی بود...هیچ وقت اون شبی که تو حرم حضرت عباس بودم یادم نمیره....با تمام وجودم شکستن قلبمو حس کردم...از آقا خواستم...التماس کردم...قول دادم که خوب باشم...اشکام. تیکه های شکسته ی قلبمو تو حرمش جا گذاشتم و برگشتم که یادم بمونه کجا بودم...چه عهدی بستم...
الان 1 سال از اون واقعه ی رویایی می گذره ...ومن تو این 1 سال اتفاقات خوب زیادی رو تجربه کردم..و زیبا ترین و بهترین اتفاق آشنایی من با کانون بود که باعث شد لذت پاکی رو با تمام وجودم حس کنم...و این رو از برکات همون سفر می دونم.....و سعی می کنم هر چند وقت یک بار به هر بهونه ای اون روزا رو یاد آوری کنم...که چه قولی دادم ..که عهدبستم واسه همیشه پاک بمونم....
واسه همین بعد سفر یه سفر نامه نوشتم که با خوندنش تک تک لحظه های ناب رو یاد آوری کنم و دوست دارم بعضی تیکه هاشو که دوسشون دارم اینجا واستون بذارم...
به نام خدا
به عشق حسين
سفري با كاروان عشق
چه لحظات سختي بود،چقدرثانيه ها ديرمي گذشت،توماشين چشم هام جرات پلك زدن نداشت ،انگارجاده بي انتها شده بود،همش فكرمي كردم الان يه اتفاق ميفته ومن ازسفرجا مي مونم،اون زمان چه احساس گنگي داشتم،اما بالاخره به محل قرارمون رسيديم برق شادي تونگاه بچه ها فريادمي زد كه اينجا پايان انتظاره
...................................................
در پناه قرآن عازم شديم،عازم جايي كه خيلي ها، خيلي وقت ها باخيلي از امكانات آرزوي رفتن به اونجارو دارن اما ما كه همه مون دانشجو بوديم وتنها سرمايه مون دل هاي بي قرارمون بود سفر نورانيمون رو آغازكرديم
...............................................
اي نجف خاكت را بايد سرمه ي چشمان نابينايم كنم، خاكي كه علي بر روي آن پيشاني نهاده،دلم براي كوچه هايت مي سوزد،كوچه هايي كه بايد صداي نيايش خداي علي در آن گوش را نوازش دهد اما مردمش خدا وعليش را فراموش كرده اند اگر حرم علي همچون نگيني در چهره ي سياه وشرمگينت نمي درخشيد شايد نامردي مردمانت تو را تاكنون به ويرانه بدل كرده بود
.................................................
حرم از دور پيدا بود، شايد تصوير اون خانم جلوي حرم هيچوقت از ذهنم بيرون نره ،انگار پاهاش در مقابل عظمتت خم شد ه بود، قلبش ديگه كشش نداشت فقط جلو در رو زمين سرد نشسته بود و با اشك هاش داشت رو زمين مي نوشت كه آقا جون دلم از دوريت پوسيد اجازه هست سر رو ضريحت بذارم؟
...............................................
اون شب آخرين شبي بود كه تو نجف بوديم،آخ كه چقدر سخت بود دعاي وداع خوندن تو حرم امام علي،اشك ها مهلت نمي دادن،انگار مي خواستن تو دل زمين جا بگيرن و براي هميشه اونجا بمونن.اميدوارم تاابد صداي اشهد ان علي ولي الله كه بچه ها با عشق فرياد مي زدن هميشه تو گوشم طنين انداز باشه
..................................................
چند كيلومتر ديگه جاده به زميني از جنس بهشت ختم مي شد،جايي كه به سرزمين بلا معروف بود،بلايي كه هنوز هم با شنيدن اون دل هر عاشق حسيني رو به لرزه ميندازه
هر كه دارد هوس كرب وبلا بسم الله هركه دارد سر همراهي ما بسم الله
مرغ دل مي تپد اندر دلم از شوق حسين مي رويم خدمت شاه شهدا بسم الله
............................................
واما شب آخر بود ...يا ابوالفضل، اون موقع كه بچه ها حرمت رو آب وجارو مي كردن من هم دوست داشتم يك بار براي هميشه آستين هاي نگاهمو بالا بزنم وحياط خونه غم زده دلم رو با آب زلالي كه از چشم هام مي باريد پاك كنم و فرياد بزنم الان ديگه خونه ي دل من هم پر از عشق ابولفضله
...........................................
وكاظمين آخرين مرهم دل هاي تنگمون بود،فضاي اونجا خيلي آشنا بود،بوي غربتش رو يه جاي ديگه حس كردم،كبوترهاشو جاي ديگه ديدم، آره ..تو حرم امام رضا.انگار تو مشهد جلو ايوون طلا نشسته بودم و تمام غصه هام داشتن با صداي نقاره فراموش مي شدن،يه لحظه دلم خيلي هواي امام رضا رو كرده بود طوري كه مي دونم پسر وپدرش هم خيلي دلتنگش بودن. و سفر به آخرش رسید... خداحافظ ای سرزمین عشق سلام اي تمام دلتنگي هاي من
و
امام حسين،آقاي من، مولاي من دلم براي هميشه با شنيدن اسم كربلا به سمت حرمت پر مي كشه،هيچوقت اين سفر با كاروان عشق رو فراموش نمي كنم
اميدوارم كه يه روزي باز هم زائر كربلا باشيم
به اميد اون روز