1392 خرداد 30، 15:23
(1392 خرداد 30، 14:51)diamond111 نوشته است:(1392 خرداد 30، 13:29)darling نوشته است: آقا من یه مشکلی دارم ممنون میشم اگه راهنمائیم کنید
چن وقته ک به فکر مرگم اصن احساس میکنم بهش نزدیکم ...
دیشب یه دفه به فکر اهدای اعضای بدنم افتادم
رفتم سایت اهدای عضو
مامانم اومد بالاسرم گفت داری چیکار میکنی؟!گفتم میخوام از این کارتای اهدای عضو بگیرم ...
گفت عقلتو دادی اجاره،بیا از اون سایت بیرون تا یه چی بهت نگفتم.........
خلاصه تو سایته هم نوشته بود ک پدرومادر حتما باید در جریان باشن
چون اگه رضایت اونا نباشه بعد از مرگ نمیشه اهدا کرد....
حالا گیر کردم نمیدونم چطوری این قضیه رو باهاشون درمیون بزارم
میدونید چیه؟
دوس ندارم بدونن دخترشون تو این سن به فکر مرگه .....
بنظرتون چیکار کنم؟
سلام. به نظرم یه مدت صبر کنید و کم کم با اونا صحبت کنین. یعنی اول بحث رو بیارین وسط بعدش برین مثلا درباره اونایی که عضو اهدا کردن حرف بزنین و کم کم راه رو باز کنین و اونا رو متقاعد کنین
اين خيلي خوبه كه به فكر مرگ هستين،
اما بنظر مياد كه از روي نا اميدي يا يه چيزي شبيه به اين توجهتون به مرگ جلب شده.( شايدم اشتباه مي كنم)
كه اين زياد خوب نيست، چون آدم از كارو زندگيش عقب ميمونه.
زياد خونديم كه بزرگان ما هميشه به ياد مرگ بودن و ازش استقبال مي كردن، شايد كوچكترين دليلش بيزاري از دنيا باشه،
اما دليل اصليش تقرب و ديدار معبود بوده.
اما بيشتر ما براي رهايي از اين دنيا و مشكلاتش به فكر مرگ هستيم،
غافل از اينكه ممكنه بعد مرگ بدتر از اينا منتظرمون باشه.
--------------------
همه چيز دست خداست، مرگ هم يك مرحله از زندگيه كه در زمان خودش اتفاق ميوفته، هروقت خودش بخواد.
یه مدینه،یه بقیعه،یه امامی که حرم نداره،
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...