امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

(1392 دي 9، 10:10)Roksana نوشته است: نوشتنم امتحان کردم !
قبل ترا بهم حس خوبی میداد 
اما الان حتی اونم آرومم نمیکنه 
با خدا هم خیلی درددل کردم
قبلنا خیلی آروم میشدم اما الان انگار نه انگار
فک کنم انقد از خدا دور شدم که خدا فراموشم کرده و دیگه به حرفام گوش نمیده 
توقعی از کسی ندارم و دارم فک میکنم هر آدم جدیدی هم که سره راهم قرار بگیره باز من نمیتونم باهاش راحت درددل کنم
پس چه فایده داره دنبال آدم جدید بگردم 
چند وقتی هست که اون آدم قبل نیستم 
یه چیزی ته دلم هست که آزارم میده ... نه میتونم درموردش حرف بزنم و نه حتا میتونم بفهمم چیه ...1276746pa51mbeg8j1276746pa51mbeg8j
سلام رکسانا جان
منم این حس رو زیاد داشتم
میفهمم چی میگی
متاسفانه نتونستم راه چاره واسش پیدا کنم
فقط میخواستم همدردی کرده باشم



ببخشید
ظهر ناهار خوردم
اما الان بشدت ضعف دارم
از شدت ضعف حالم داره بهم میخوره
اما بهیچ عنوان میل به غذا که هیچ میل به میوه هم ندارم
سرم هم بشدت درد میکنه
کسی این حالت رو تجربه نکرده؟
میگم برم بخوام شاید صبح بهتر بشم
اما میدونم این ضعف نمیذاره
[تصویر:  final%201.png]
[تصویر:  size_550x415_Kids.png?1320708461]
آسمانیها مهربانند
اگر باور نداری
دستت را به آسمان بسپار
تا دلت بارانی شود
چه جرم كرده ام اي جان و دل به حضرت تو
كه طاعت من بيدل نميشود مقبول
[تصویر:  nasimhayat.png]
[color=#32cd32]
ساحل جان اگر دم دستت هست کمی عسل بخور
شیر گرم با عسل
خوشا باران و وصف بی مثالش
(1392 دي 8، 21:16)Roksana نوشته است: بچه ها چرا اینجوری میشه ؟
چرا هروخ ادم دلش میگیره و پر از حرفه هیشکی دورش نیست ؟
یا کسایی هستن که آدم نمیتونه یا نمیخاد باهاشون حرف بزنه !
هر گزینه ای که انتخاب میکنم که یکم باهاش حرف بزنم و آروم شم در دسترسم نیست
اونایی هم که هستن من باهاشون راحت نیستم که حرف بزنم یا حرفمو نمیفهمن 
میدونم اینجور وقتا فقط ادم باید با خدا حرف بزنه 
ولی اگه حتی حرف زدن با خدا هم آرومت نکنه چیکار میشه کرد ؟!

حتا تو کانون هم همینطوریه !!
وقتی که بیشتر از همیشه دوست داری که درکت کنن هیشکی آدم حسابت نمیکنه 1276746pa51mbeg8j
به عنوان یه خواهش ! لطفا زیره پستم تشکر نزنید !!
چون اینجوری مطمئن میشم که کسی آدم حساب نمیکنه ! بزارید حداقل فک کنم کسی نخونده پستمو ...
مرسی
من این رو نخونده بودم
این چه احساسیه که تو داری؟
من وقتی اینطوری میشم نمیگم که کسی آدم حسابم نمیکنه
میگم اینها نمیدونند من چی میگند
اینا که در جریان نبودند که بفهمند من چی میگم
اصلا کلا اینجوریه
کم کسی متوجه میشه کی چی میگه
حتی مشاوره ها
یک مشکل رو هر کی یک راه حل میده!
بقول تو خدا هم که جوابتو نمیده!
قرآن رو هم وا میکنی میبینی چیزی که آرومت کنه نیست توش
حافظ هم که اصلا یک چیز دیگه میگه!
چکار میشه کرد
حتی گریه و شیون هم ارومت نمیکنه
دیگه اونجاست چقدر صبوری کنی و خودت چه راه حلی رو بذارید جلو راهت!

باران جون
ممنونم
اصلا حالم خوب نیست(شرمنده) نمیتونم بخورم!
انگار غوغاست تو معده ام
یکم سردم همراه با ضعف

راستش نیم ساعت پیش چای کمرنگ با عسل خوردم!
[تصویر:  final%201.png]
[تصویر:  size_550x415_Kids.png?1320708461]
آسمانیها مهربانند
اگر باور نداری
دستت را به آسمان بسپار
تا دلت بارانی شود
چه جرم كرده ام اي جان و دل به حضرت تو
كه طاعت من بيدل نميشود مقبول
[تصویر:  nasimhayat.png]
[color=#32cd32]
(1392 دي 9، 22:28)ساحل نوشته است: بقول تو خدا هم که جوابتو نمیده!
قرآن رو هم وا میکنی میبینی چیزی که آرومت کنه نیست توش
حافظ هم که اصلا یک چیز دیگه میگه!
چکار میشه کرد
حتی گریه و شیون هم ارومت نمیکنه
دیگه اونجاست چقدر صبوری کنی و خودت چه راه حلی رو بذارید جلو راهت!
22
یه جورایی عهد کرده بودم تو درددلها پست ندم. نشد.

این حس رو اونقدر تو عمرم تجربه کردم که حد نداره...
اصلا گاهی از خدا میپرسم: خدا جون این همه قدرت داری! این همه زور و جلال! یعنی نمی‌تونی یه جوری بهم بفهمونی الان باید چه خاکی تو سرم کنم؟!
قرآن رو باز میکنم: بهشت... جهنم... شرک.. نفاق... کفر... انفاق... جهاد...
حافظ که عاشقه! همین! هیچی دیگه نمی‌تونم در موردش بگم.
نوشتن هم اینجوریه که آخرش یه متنی میشه که معلوم نیس از کجا شروع شده به کجا رفته! میرسم به یه جاییش که دیگه نمیخوام بنویسم و همه چیز همینطور میمونه رو هوا.

این موقع ها تنها کسی که حرف حساب میزنه قرص خوابه.

یعنی دو ماه پیش به این امید اومده بودم کانون که اینجا حرفی بزنم...
نگفتم! اما...
بهتر شدم! دست کم دوروبره 2 ماهه که پاکم.

اونروز آبجی باران توی پرسش از شما پاسخ از ما گفته بودن وقتایی که از همه طرف به آدم فشار میاد چی کار کنیم.
منم راه حلی که این مدت رو پی گرفتم گفتم...

فرار.

کلا یه مدته دارم فرار میکنم.
حتی از خ.ا هم دارم فرار میکنم! یعنی یه جوری هستم که فکر میکنم انگار وجود نداره! همین! اصلا فکر بدی که بیاد بهش میگم: تو وجود نداری!! برو به جهنم لعنتی ایکبیر!

بقیه‌ی زندگی هم همینه... یه جور فراری که داره همینطوری کش پیدا میکنه.
نمیدونم به کجا میرسه.
فقط میدونم یه سری چیزا اون پشت سر هست که درست نیستن! ولی من نمیخوام بهشون فکر کنم!
خودمو میزنم به اون راه و فقط بدو بدو میرم جلو...

نه آینده...
نه گذشته...
فقط میدوم و فقط صدای نفس نفس زدنم رو میشنوم و اگه هیچ چیزی هیچ جای دنیا سر جاش نباشه مهم نیست.
مسئله این نیست که چقدر می‌تونی مشت بزنی؛
مسئله اینکه چقدر می‌تونی مشت بخوری و باز ادامه بدی.
چقدر زمین بخوری و باز پاشی وایسی.
آدم اینجوری برنده میشه!
 

[تصویر:  05_blue.png]
وای این آقا آرشام چقدر ناامیده.حالا این وسط چیکار ب خدا دارین ب قول شاعر آسمان صحنه پرواز است لیک

شرط آن است که تو اول کبوتر باشی.
این اهنگو اپش کردم واسه گلبرگ

http://www.mediafire.com/listen/ufbwoq3b...refteh.mp3

ای خدای مهربون دلم گرفته

با تو شعرام همه گی رنگ بهاره
با تو هیچ چیزی دلم کم نمیاره

وقتی نیستی همه چی تیره و تاره
کاش ببخشی تو خطاهامو دوباره

ای خدای مهربون دلم گرفته
از این ابر نیمه جون دلم گرفته

از زمین و اسمون دلم گرفته
اخه اشکامو ببین دلم گرفته

تو خطاهامو نبین دلم گرفته
تو ببخش فقط همین دلم گرفته

توی لحظه های من شیرین ترینی
واسه عشق و عاشقی تو بهترینی

کاش همیشه محرم دل تو باشم
تو بزرگی اولین و آخرینی

این اهنگو گوش کردم یه کوچولو دلم گرم شد1 چندین باره گوش کردمش

[تصویر:  nasimhayat.png]
من ب عنوان ی خواهر کوچیکتر میگم خدا خیلی هوای بندهاشو داره .عقل ناقص ما نمیزاره صلاح دیداش و بفهمیم
آرشام:
کلیشه ایش میشه : زندگیه دیگه..

اما من خیلی از این کلیشه خوشم نمی آد..چون زندگی یه هدیس..

منم تجربه داشتم همینی رو که شما میگید..
خیلی وقتا قرآن همونی بوده که باید باشه...اما یه جاهایی واقعا آدم سر در نمی آره

منم میخوابم یا آوار میشم سر یه دوستی که تهش نمیفهمه چی میشونه اما خوب برای من اوضاع کمی بهتره

گاهی هم کمک به آدما میتونه اون آرامش و بهم برگردونه

حس میکنم اتصالاتمون دایال آپه که گاهی هست و گاهی نیست..
سرعتش گاهی خوبه و گاهی..

برای شما پسرا حرف زدن راجع به این چیزا تو دنیای واقعی سخته..پس بهتره خودت رو محدود نکنی برای نوشتن اینجا 

شاید هیچ کس نفهمه چی شده
شاید وقتی نوشته ها رو بخونی عصبانی بشی که اینا راجع به من چی فکر کردن

اما مطمئن باش اینجا بچه ها با علاقه به حرف هم گوش میدن حتی اگه کاری نتونن انجام بدم 1
خوشا باران و وصف بی مثالش
سلام
دوستان اگه خوبی بدی دیدید ببخشید
از اونجایی که من از اول زورم به این تاپیک میرسید
هر شعر و متن و اعتراض و .... همرو اینجا میگفتم
گفتم خداحافظیمونم اینجا بکنیم ... این شعرم خیلی دوست دارم
به عنوان آخرین پستم میزارم:

ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ
ﻭ ﻗﺎﯾﻖ ﻋﺸﻖ
ﺑﺮ ﺻﺨﺮﻩ ﺭﻭﺯﻣﺮﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﮑﺴﺖ
ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﯽ ﺣﺴﺎﺏ ﺷﺪﻡ
ﺑﯽ ﺟﻬﺖ
ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺭﺍ
ﻓﺎﺟﻌﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﺩﻭﺭﻩ ﻧﮑﻨﯿﺪ
ﻭ ﯾﺎ ﺁﺯﺍﺭ ﻫﺎ ﺭﺍ .
ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﯿﺪ ...
فقط آنان که هم آیین یاسند
حسین و کربلا را می شناسند . . .
جناب محب الزهرا چرا؟17
خوشا باران و وصف بی مثالش
53حتی نوادگان تو صاحب حرم شدند53
یا امام حسن مجتبی خودت یه نگاه به دلم کن
اوضاع خرابه شما درستش کن آقا

[تصویر:  1376658652173642_large.jpg]
[تصویر:  n00002222-b.jpg]
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
سلام

خدایا کی تمام میشه این کابوس لعنتی
10 سال داره میشه که خ.ا می کنم!

10سال!!!

دختری که دوسش داشتم و این عشق رو 3 سال توی قبلم نگه داشته بودم درست لحظه اخر پرید وقتی که دیگه دل خودم رو قوی گرفتم تا برم به خونواده برا خواستگاری بگم ولی تمام شد..... خبر عقد کنون رسید و من... نپرس حالم رو................

توی این 10 سال خیلی چیزی از دست دادم سلامتی جسمی روحی و جنسی یعنی نمیدونم چطوری میخوام ازدواج کنم

خدایا همه دوستام ازم جلو زدم و من هیچ همون عرشیا 4سال پیشم که از هنرستان الکترونیک فارغ التحصیل شد و حالا داره مهندس میشه و همون ادم سابقه
هیچ علم جدیدی بدست نیاوردم.....

خسته ام خسته
شادی جوینوم از دست رفت نشاط زیبایی هوش و ذکاوت
چه فرصت های علمی - کاری رو ازدست دادم 


واقعا حالا که دارم برمیگردم ب عقب نگاه میکنم هیچی نشدم
به جای این که انرژیم رو صرف یادگیری یک کار کنم صرف خ.ا و صرف ترک کردن اون کردم

خسته ام خسته
یک روز یک ملافه سفید پایان می دهد ...
به من ..
به بازیگوشی هایم ..
به خنده های بلندم ..
به مسخره بازیهایم...

روزی که همه با دیدن عکسم بغض می کنند و می گویند :

دیوانه دلمان برای مسخره بازیهایت تنگ شده ..
حرف دل منو گفتین
منم همه انرژیم صرف این کار و ترکش داره میشه

[تصویر:  nasimhayat.png]
سلام

آقا عرشیا
چیزی نمیگم چون رطب خورده منع رطب نکند
مشکل منم افسردگیه
چون هنوز نتونستم با خودم کنار بیام
نتونستم با شرایطم خودم رو وفق بدم
هنوز نتونستم بفهمم وقتی میگم راضیم به رضای تو و توکلم به توست واقعا توکل کنم
یاد نگرفتم از همین انرژی ای که دارم بهترین استفاده رو کنم
میشینم یک گوشه میگم دیگه امیدی به اینده نیست 
دیگه کاری نمیشه کرد
دیگه نه شانسی دارم و نه امیدی
کارم میشه آه و گریه
غافل از اینکه عمرم داره میگذره و فرصت ها از دست میره و من استفاده درست ازش نکردم
بماند که از خودم یک موجود غمگین و افسرده ساختم که حس هیچ کار و تلاشی رو نداره
دست خودم هم نیست
اما چرا؟
چرا باید خودم رو ببازم
چرا تا زنده ام شاد نباشم
چرا از لحظات و فرصت ها و زیباییها و نعمتهای اطرافم 
یا اصلا همین چیزهایی که دارم استفاده نکنم
همه چیز تو شادیه
تو شاد بودن
البته شادی با سرخوشی موقتی فرق داره
دارم میرم ورزش
میخوام برم دنبال خط و نقاشی
خوب دوستشون دارم
شایدم برم باغبانی یاد بگیرم
میخوام روحم لطیف بشه
میخوام کارایی که دوست دارم انجام بدم
میخوام شاد باشم
میخوام تلاش کنم
دست رو درس نذارم درسمو با عشق بخونم و به آرزوهام برسم

واسه شما هم دیر نیست
امیدوارم فرد مناسبی و بهتری رو انتخاب کنید
که بعد بگید خدایا شکرت این بهتر از قبلیه

خ.ا تون هم میتونید بزارید
شرطش خواستنه
و شاد بودنه
و داشتن ایمان قویتره
شما میتونید چون خیلی از شما قبلتر از شما تونستند
خیلی ها به اونچه میخواستند نرسیدند اما بعد بهترش نصیبشون شده
پس غم مخور
آینده برای توست بشرطی که حال رو دریابی

فقط من یک چیزی مونده تو  ذهنم
خوب شما پسرا چرا وقتی علاقه مند میشید اینقدر طول میکشه تصمیم بگیرید؟!
سه سال کم نیست ها؟!
احساس میکنید که طرف مقابلتون رو پیدا کردید بعد تحقیق سریع برید خواستگاری خوب!
نذارید دخترا در موردتون بد فکر کنند و بیخیالتون بشند
(البته اگه نشون میدید با رفتارتون علاقه تون رو)
[تصویر:  final%201.png]
[تصویر:  size_550x415_Kids.png?1320708461]
آسمانیها مهربانند
اگر باور نداری
دستت را به آسمان بسپار
تا دلت بارانی شود
چه جرم كرده ام اي جان و دل به حضرت تو
كه طاعت من بيدل نميشود مقبول
[تصویر:  nasimhayat.png]
[color=#32cd32]
(1392 دي 10، 2:42)آرشام نوشته است:
(1392 دي 9، 22:28)ساحل نوشته است: بقول تو خدا هم که جوابتو نمیده!
قرآن رو هم وا میکنی میبینی چیزی که آرومت کنه نیست توش
حافظ هم که اصلا یک چیز دیگه میگه!
چکار میشه کرد
حتی گریه و شیون هم ارومت نمیکنه
دیگه اونجاست چقدر صبوری کنی و خودت چه راه حلی رو بذارید جلو راهت!
22
یه جورایی عهد کرده بودم تو درددلها پست ندم. نشد.

این حس رو اونقدر تو عمرم تجربه کردم که حد نداره...
اصلا گاهی از خدا میپرسم: خدا جون این همه قدرت داری! این همه زور و جلال! یعنی نمی‌تونی یه جوری بهم بفهمونی الان باید چه خاکی تو سرم کنم؟!
قرآن رو باز میکنم: بهشت... جهنم... شرک.. نفاق... کفر... انفاق... جهاد...
حافظ که عاشقه! همین! هیچی دیگه نمی‌تونم در موردش بگم.
نوشتن هم اینجوریه که آخرش یه متنی میشه که معلوم نیس از کجا شروع شده به کجا رفته! میرسم به یه جاییش که دیگه نمیخوام بنویسم و همه چیز همینطور میمونه رو هوا.

این موقع ها تنها کسی که حرف حساب میزنه قرص خوابه.

یعنی دو ماه پیش به این امید اومده بودم کانون که اینجا حرفی بزنم...
نگفتم! اما...
بهتر شدم! دست کم دوروبره 2 ماهه که پاکم.

اونروز آبجی باران توی پرسش از شما پاسخ از ما گفته بودن وقتایی که از همه طرف به آدم فشار میاد چی کار کنیم.
منم راه حلی که این مدت رو پی گرفتم گفتم...

فرار.

کلا یه مدته دارم فرار میکنم.
حتی از خ.ا هم دارم فرار میکنم! یعنی یه جوری هستم که فکر میکنم انگار وجود نداره! همین! اصلا فکر بدی که بیاد بهش میگم: تو وجود نداری!! برو به جهنم لعنتی ایکبیر!

بقیه‌ی زندگی هم همینه... یه جور فراری که داره همینطوری کش پیدا میکنه.
نمیدونم به کجا میرسه.
فقط میدونم یه سری چیزا اون پشت سر هست که درست نیستن! ولی من نمیخوام بهشون فکر کنم!
خودمو میزنم به اون راه و فقط بدو بدو میرم جلو...

نه آینده...
نه گذشته...
فقط میدوم و فقط صدای نفس نفس زدنم رو میشنوم و اگه هیچ چیزی هیچ جای دنیا سر جاش نباشه مهم نیست.
سلام

ببخشید دلم نیومد نگم

شاید حرف شما از دلتنگی های دلتون
و تو حرفاتون قران مظلوم واقع شدههههههه1276746pa51mbeg8j

خودمون کم کاری میکنیم در شناخت قران و بعد ازش گله هم داریم

قران فقط برای خواندن نیامده
یه کم فراتر بهش نگاه کنیم حتما ازش تو زندگی انس میگیریم

معلوم که قران روی طاقچه و برای رو خوانی هدایت نمیکنه1276746pa51mbeg8j

من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید
خدا گفت : نه
آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی

[تصویر:  final%201.png]
[تصویر:  ec51f6eb240f.png]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان