1391 خرداد 29، 0:44
و ممنون از بارونی خانم
راستش فکر کردم
من که احتیاج به معرفی ندارم
یه روسیاهم امیدوارم که پشیمون باشم
خدایا! پشیمونم
بنده اینجوری فکر کردم که:
1) یه دسته هستن که بی شعورن و پشت پا به دین زدن و غرق دنیا شدن تا لذتشون را بیشینه کنن
2) یه عده با شعور ترن و فهمیدن که دین سعادت دنیاشون رو رقم میزنه و اگه دیندار خوبی باشن میتونن در دنیا زندگی خوبی داشته باشن؛ هر چند به طور نظری معتقد به آخرتن و حتی عنوان می کنن که می ترسن و برا آخرت تلاش می کنن، اما ته انگیزه هاشون رو که نگا می کنی انگیزه شون بیشینه کردن لذتشون توی این دنیاست از طریق دینداری و دعا.
3) یه عده با شعور تر ترن و میدونن که دنیا ماندنی نیست و به لذت های خیر و ابقی فکر می کنن. و میدونن که کار کردن برای آخرت و پشت پا زدن به دنیا، لذتشون رو بیشینه می کنه
4) یه عده هستن که ته شعورن و میگن: سرم به دنیا و عقبی فرو نمی آید ؛؛؛ تبارک الله از این فتنه ها که در سر ماست
بعد ببینید؛
آدم اگه شعورش رو به کار بندازه میتونه از 1 به 2 و از 2 به 3 بره. با چه استدلالی؟ تو هر مرحله میگه لذت پایین تر رو ول می کنم و به لذت بالا تر میرسم.
اما،
آیا میشه از 3 به 4 هم با معیار لذت رفت؟
می دونید؟
فصل مشترک 1 و 2 و 3 اینه که دارم به خودم نگاه میکنم. دارم در راه خودم قدم میزنم،
خودم رو اصالت دادم.
لذت من؛
اما،
چطور میشه ادعا کرد که من برای رسیدن به بالا ترین لذات، مشغول میشم به حرکت در راه معشوق حقیقی؟
میخوام غرق بشم در وجود او؟ متحد بشم با او؟
نمیشه؛
این کار خود متناقضه؛
تا وقتی که اصالت با منه نمی تونم با معشوق متحد بشم.
پس معیار رو چی بذارم؟
چه جوری از 3 به 4 برسم؟
توی درس عرفان (درس عمومی دانشگاه) خوندم که منزل اول سیر و سلوک یقظه (بیداری) است.
فرض کنید من بیدار شدم و دارم به خودم عتاب و خطاب می کنم. آیا اینو میگم؟ : "که هی غافل! یک عمر به لذات پایین تر دل دادی و از لذت حقیقی باز موندی؟"
واقعا تا وقتی که در بند خودت و لذت خودت باشی ، بیداری رخ میده؟
بنده فکر که کردم،
به ذهنم رسید که شاید منزل اول " فقر " باشه. فقر ، باعث بیداری میشه.
وقتی که خودم تموم بشم تازه راه شروع میشه.
البته حدیثی به این مضمون از امام علی (ع) هست: (ترجمه اش رو مطمئن نیستم دقیق باشه. متن فارسیش رو از یه سایت برداشتم.)
«خدایا تو را نه از روی ترس عقابت عبادت کردم و نه از برای طمع در ثواب و لیکن تو را شایسته ی عبادت یافتم آنگاه به عبادت پرداختم» (بحارالانوار 14/41)
بنده اون چیزی که وجه مشترک دیدم اینه که باید تکلیفم رو با خودم تعیین کنم،
تا وقتی که به خودم فکر کنم، در اون مسیر خالص تقرب الهی قرار نگرفته ام. به جای اینکه چشمم به دست خودم باشه برای بیشینه کردن دریافتی هام،
باید دستم رو دراز کنم، و گدای خداوند بشم و چشمم به دست او باشه.
خدایا! خودت شفام بده.
میدونم عیب از خودمه. باید شروع کنم.
خدایا! کمکم کن.
پ.ن: خدا تو این شب عزیز غرق رحمت کنه آقای صفایی حایری (ع.ص) رو ، این سخن ایشون، خیلی برای من جالبه:
"" محمد پسر اولم که می خواست به دنیا بیاید تجربه ی اول ما بود نصف شب بود که درد به سراغ مادرش
آمد.با داروهایی که می شناختم و با گل گاو زبان و تخم شوید کارسازی کردم،ولی دردزایمان بود و شتاب
می گرفت.به منزل پدرآمدم.هنوز ساعاتی تا اذان صبح مانده بود.مادرم با چندنفر از بستگان به پذیرایی
مادر محمد مشغول شدند و مرا از اطاق تبعید کرد.من از دور فریادها و ناله هارو می شنیدم و زمان بر من
کند می گذشت.تجربه ی اول من بود.حدود طلوع آفتاب ...دکتر آوردیم.با خیال راحت تری در انتظار تولد
نشستیم.فریادها و ناله ها زیادتر میشد،اما از ولادت خبری نبود.مادرم راصدا زدم.من آشفته بودم،ولی او
سرخوش.پرسیدم آیا مشکلی هست؟جواب داد:کار زایمان طبیعی است.گفتم پس چه وقت فارغ می شود؟
با این همه ناله کی کار تمام می شود؟خندیدو گفت تا نای نالیدن دارد و توان فریاد کشیدن نمی زاید
آن جا که درد توانش را گرفت آن وقت فارغ می شود...
مدتی گذشت.از نای افتاده بود و فقط زنجموره بود،که صدای گریه ی محمد بلند شد و من فهمیدم:
تا نای نالیدن داری و تا آن جا که توان داری ولادتی نیست
راه آن جا آغازمی شود که تو به پایان می رسی" ""