1391 آبان 23، 23:23
خدایا چرا اااااااااا
★ * ★ اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم ☆ ★
خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم
نقل قول: با ابروی مومن بازی نکنید.احترام مومن ارزشش از خونه ی خدا بالاتره
خدایا چرا اااااااااا
نقل قول: ديروز كه گذشت
امروز هم كه تموم شد
و فردايي كه هنوز اتفاق نيفتاده
و هنوز تو خوابم
و به قول قيصر امين پور
چقدر زود دير ميشود
خيلي زود.....
خيلي........
نقل قول: كاش ميشد ادم يه قسمتي از مغزشو به اختيار پاك كنه
اگر به قمري حساب كنم امروز ميشه دوسال
اگر به شمسي حساب كنم بيست روزه ديگه ميشه دوسال
دوسال گذشته از اغاز فقط و فقط يك ماه با او بودن و بعدش
اون شبه طوفان كه همه چيزو نابود كرد البته براي من
ولي چي كار كنم خدا جون
يادم او را فراموش نمي شود هرچه مي كنم
لطفا بگوييد بيايد و با خود ببرد يادش را
چون جسم و روحش اكنون متعلق به ديگريست
و يادش بر من حرام
(1391 آبان 24، 5:28)dorna_golbarg نوشته است: بد جوری دلم گرفته ، داغونم .
بعد 8 سال شب و روز ساز زدن ، یه ارکستر با پدر و مادر گیرم نیومد که با افتخار بگم تو اون اجرا حضور داشتم . تازگی ها ، رفتم تو یه ارکستری که ممکنه (تازه ممکنه !) جشنواره فجر اجرا داشته باشن . چی فکر می کنید ؟ جایگاه دوم رو دادن به من با یک مشت نت ساده و مسخره و جایگاه اول رو دادن به یه عده (نمیخوام بگم گاگول) که اندازه چند سال قبل من هستن .
دارم دعا می کنم که جام رو عوض کنن . آبروریزیش به کنار ، دلسرد کننده بودن و خسته کننده بودنش به کنار ، خدا می دونه اصلاً حقم نیست !
بدجوری ناراحتم کرده . فشارش روم خیلی زیاده . خیلی برام سنگینه . هرچی رو که من می دونم و می تونم بزنم رهبر باید براشون توضیح ابتدایی بده تا بتونن اجرا کنن ! و من جای اون ها باید ساده ترین نت ها رو بزنم .
به نظر شما چی کار کنم ؟
از یه طرف سابقه اش رو می خوام .
از یه طرف تمرین کنده چون نوازنده های جایگاه اول ضعیفن .
از یه طرف دیگه نت های من خیلی سطح پایین و خسته کننده است .
(1391 آبان 24، 12:56)asi.62 نوشته است:
(1391 آبان 24، 15:25)Saeidg نوشته است: زمانیست که از کلمات خسته ام
گروه گروه هجوم می آورند
مینشینند در سرم
مثل دسته پرندگان
بر سر درختی
دست بر دست میکوبم
بانگ بر می کوبم
می پرند و پراکنده میشوند
یک پرنده خاموش اما
نه می ترسد نه میرود
نه آوازش را میخاند
---------------------------------
خسته ام زنـدگی
خسته ام فـریاد
خسته ام از ترحم
خسته ام از عذاب
خسته از همه چیز از همه....
نـه فقط بخاطر ترک نکردنم..
دلم خیلی پره..
نمیدونم کجا خالیش کنم..
با خدا یه کم حرف زدم آرومم نکرد ، شاید درد منه که خیلی زیاده..
نـشد که حرف دلمو اینجا بزنم..
نخاستم از کسی بد بگم پیش همه..
نمیتونم ـ دیگه توان ندارم ـ ..
(1391 آبان 24، 14:30)آسمون آبی نوشته است: اعوذبالله من الشیطان الرجیم "و هرگاه وسوسه هايي از شيطان متوجّه تو گردد، از خدا پناه بخواه که او شنوده و داناست!"( فصلت 36)
معصوم (ع) فرمود: برای دنیا چنان تلاش کنید گویی تا ابد برای آن زنده خواهید بود و به آن چنان دل ببندید گویی
آخرین روز زندگی شماست".. و این شد که ما ما شدیم، شدیم ملت جهان سوم.. آنچه که خواهر خوبم در بالا فرمودند در نگاه اول
صحیح است اما به نظر بنده یکسری اشکالات پایه ای وجود دارد در نوشته هاشون، اون اشکالات را با آوردن این حدیث شریف که فکر
کنم از حضرت علی (ع) باشه خواستم نشون بدم... یه دوستی چندماه قبل بهش گفتم : کنکور همه چیز نیست، و ممکن آیندم اصلا تو درس
نباشه، زد پس کلم و گفت زدم یادت بمونه بچه جان، کنکور همه چیز نیست، آیندت نیست
اما وظیفه الان تو فقط و فقط درس خوندن، وظیفت تلاش تا وقتی که از جلسه آزمون میای به خودت بگی من تمام توانم این بود..
خب اون روز یکم بهم برخورد تا شرح زندگی علی ابن ابی طالب (ع) رو خوندم که یکی از ثروتمندان بودند و اولین سیستم کشاورزِی رو
ایشون در بین عرب اجرا کردند، توی کتابهای درسی هم خوندیم چقدر چاه کندند و وقف کردند.. خودش درس واسه ما که تا جایی که ممکن
تلاش کنیم، خودم رو عرض میکنم، شاید سه ماه کنکور برنامه هام بهم بریزیه اما می ارزه خب چون وظیفه من، و اگه تنبلی کنم و بگم
زندگی کنکور نیست فقط خودم رو گول میزنم شاید یادم بره وظیفم چی.. بنظرم این وسوسه شیطان فقط