امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

سلام مجدد

باور کنید تند تند نخوندم، و مطمئنم دو بار خوندمSmiley-face-thumb با تک تک جملاتتون این کامنت آخرتون

موافق هستم، و اگر اشتباهی در برداشت از کامنتتون داشتم معذرت خواهی میکنم، نه که قصدم حاضر جوابی باشه

بلکه بذارید پای تفاوت برداشتی که ممکن از جملات بشهSmiley-face-thumb.

برای اینکه تلنگری به خودم باشه باید بگم " تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره"

نمیدونم من که میام اون کامنت رو میذارم و از سخت کوشی ائمه میگم چرا خودم چند روز بی اراده شدم برای درس

توکل به خدا




[تصویر:  Untitled_1.png]
[تصویر:  Kurt_Vonnegut_at_CWRU.jpg]
نصیحت یک استاد در روز فارغ التحصیلی دانشجویان:لطفا كرم ضد آفتاب بماليد!
اگر ميخواستم براي آينده ي شما فقط يك نصيحت بكنم، ماليدن كرم ضد آفتاب را توصيه ميكردم. آثار مفيد و دراز مدت كرم ضد آفتاب توسط دانشمندان ثابت شده است، در حالي كه ساير نصايح من هيچ پايه و اساس قابل اعتمادي جز تجربه هاي پر پيچ و خم شخص بنده ندارند
اينك اين نصايح را خدمتتان عرض ميكنم: قدر نيرو و زيبايي جوانيتان را بدانيد، ولي اگر هم ندانستيد، مهم نیست! روزي قدر نيرو و زيبايي جواني تان را خواهيد دانست كه طراوت آن رو به افول گذارد. اما باور كنيد تا بيست سال ديگر، به عكسهاي جواني خودتان نگاه خواهيد كرد و به ياد مي آوريد چه امكاناتي در اختيارتان بوده و چقدر فوق العاده بوده ايد. آن طور كه تصور مي كرديد چاق نبوديد. همه چيز در بهترين شرايطش بوده تا شما احساس خوب داشته باشيد. نگران آينده نباشيد. اگر هم دلتان میخواهد نگران باشید، فقط اين را بدانيد كه نگراني همان اندازه مؤثر است كه جويدن آدامس بادكنكي در حل يك مساله ي جبر. مشكلات اساسي زندگي شما بي ترديد چيزهايي خواهند بود كه هرگز به مخيله ي نگرانتان هم خطور نكرده اند، از همان نوعي كه يك روز سه شنبه ي عاطل و باطل ناگهان احساس بد پيدا مي كنيد و نسبت به همه چيز بدبين ميشويد!با دل ديگران بي رحم نباشيد .
عمرتان را با حسادت تلف نكنيد.

گاهي شما جلو هستيد و گاهي عقب.
مسابقه طولاني است و سر انجام، خودتان هستيد كه با خودتان مسابقه ميدهيد.

ناسزا ها را فراموش كنيد.
اگر موفق به انجام اين كار شديد راهش را به من هم نشان بدهيد.

نامه هاي عاشقانه ي قديمي را حفظ كنيد.

صورت حسابهاي بانكي و قبضها و ... را دور بياندازيد.

اگر نمي دانيد مي خواهيد با زندگيتان چه بكنيد، احساس گناه نكنيد.
جالبترين افرادي را كه در زندگي ام شناخته ام در 22 سالگي نمي دانستند مي خواهند با زندگيشان چه كنند.
برخي از جالبترين چهل ساله هايي هم كه مي شناسم هنوز نميدانند.

تا ميتوانيد كلسيم بخوريد.
با زانوهايتان مهربان باشيد.
وقتي قدرت زانوهاي خود را از دست داديد كمبودشان را به شدت حس خواهيد كرد.
ممكن است ازدواج كنيد، ممكن است نكنيد.
ممكن است صاحب فرزند شويد، ممكن است نشويد.
ممكن است در چهل سالگي طلاق بگيريد، احتمال هم دارد كه در هشتاد و پنجمين سالگرد ازدواجتان رقصكي هم بكنيد.
هرچه مي كنيد، نه زياد به خودتان بگيريد، نه زياد خودتان را سرزنش كنيد.
انتخابهاي شما بر پايه ي 50 درصد بوده، همانطور كه مال همه بوده.
دستورالعملهايي كه به دستتان ميرسد را تا ته بخوانيد، حتی اگر از آنها پيروي نمي كنيد.

از خواندن مجلات زيبايي پرهيز كنيد.
تنها خاصيت آنها اين است كه بشما بقبولانند كه زشتيد.
با خواهران و برادران خود مهربان باشيد.
آنها بهترين رابط شما با گذشته هستند و به گمان قوي تنها كساني هستند كه بيش از هر كس ديگر در آينده به شما خواهند رسيد.
به ياد داشته باشيد كه دوستان مي آيند و مي روند، ولي آن تك و توك دوستان جان جاني كه با شما مي مانند را حفظ كنيد.

براي پل زدن ميان اختلافهاي جغرافيايي و روشهاي زندگي سخت بكوشيد، زيرا هرچه بيشتر از عمر شما بگذرد، بيشتر پي مي بريد كه به افرادي كه در جواني مي شناختيد محتاجيد.

سفر كنيد
برخي حقايق لاينفك را بپذيريد:
قيمتها صعود مي كنند، سياستمداران كلك ميزنند، شما هم پير ميشويد.
و آنگاه كه شديد، در تخيلتان به ياد مي آوريد كه وقتي جوان بوديد قيمتها مناسب بودند، سياستمداران شريف بودند، و بچه ها به بزرگترهايشان احترام ميگذاشتند.

به بزرگترها احترام بگذاريد.

توقع نداشته باشيد كه كس ديگري نان آور شما باشد.
ممكن است حساب پس اندازي داشته باشيد.
شايد هم همسر متمولي نصيبتان شده باشد.
ولي هيچگاه نمي توانيد پيش بيني كنيد كه كدام خالي ميشود يا بشما جاخالي مي دهد.

خيلي با موهايتان ور نرويد وگرنه وقتي چهل سالتان بشود، شبيه موهاي هشتاد ساله ها ميشود.

نخ دندان به کار ببرید .

در شناخت پدر و مادرتان بکوشید ،هیچ کس نمی داند که آنان را کی برای همیشه از دست خواهید داد.
دقت كنيد كه نصايح چه كسي را مي پذيريد، اما با كساني كه آنها را صادر مي كنند بردبار و صبور باشيد.

نصيحت ، گونه ي ديگر غم غربت است.
ارائه ي آن روشي براي بازيافت گذشته از ميان تل زباله ها، گردگيري آن و ماله كشيدن بر روي زشتي ها و كاستي هايشان و مصرف دوباره ي آن به قيمتي بالاتر از آنچه ارزش دارد، است.
اما اگر به اين مسايل بي توجه هستيد لااقل حرفم درمورد كرم ضد آفتاب بپذيريد.


[تصویر:  nasimhayat.png]
سلام

میلاد جان شاید بابات خبر نداره که قرض داری ، بهشون گفتی ؟
اگر نگفتی ، به طرز شایسته و البته با سیاستی خاص بگو 4fvfcja خواستی من راهنمائیت میکنم که چطور بگی Khansariha (18)

--------------
دیشب یه خواب خیلی بد دیدم
داشتم میترکیدم تو خواب
که این منم این گناهو انجام دادم Tears
یعنی اگر سکته میکردم جا داشت Tears
بعد صبح که از خواب پا شدم ، فهمیدم همش خواب بوده خیلی خوشحال شدم :smile girl:Khansariha (48)317

خدایا خودت دست همه ما رو بگیر ، حتی یه لحظه حتی یه لحظه و کمتر از اون به خودمون وا مگذار
فقط و فقط و فقط      نماز


[تصویر:  05_blue.png] 
(1391 آبان 25، 14:28)New milad نوشته است: میرم موادمو میکشم و میشکنم.ولی زیر منت نمی رم...
میلاد جان اینو از من داشته باش

میری زیر بار خفّت و ذلّت . دو روز دیگم واسه 1 گرم میری زیر بار همه رقم منّت !

تو عصبانیت تصمیمی نگیر

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)
(1391 آبان 25، 14:28)New milad نوشته است: سلام.مرسی می توانم خانم

مگه تا حالا حمایتی می کردن؟!

اون 2 قرون رو در میارم...

تو بیمه دارم کار میکنم 5 روزه...

دستم تو جیب خودمه...

میرم موادمو میکشم و میشکنم.ولی زیر منت نمی رم...

لازمم نیست یکی رو ترک کنم برم سراغ دیگری...

لذتش به اینه که با هم باشه...!

من عاشق تریپ های خسته و در به درم !


چرا اخرش راضی باشم؟

میچسبه که الان لذتشو ببرم و اخرش پشیمونی بکشم

مثل تمام خستگان عالم...


13
ره آسمان درون است...  53
احساس تهوع آوری دارم
از تعفن خودم چندشم میشه
بعده این همه مدتی که اینجام بازم مث همون روزای اول نتونستم در برابر یه وسوسه کوچیک مقاومت کنم
همه چی رو خراب کردم
هرووقت این کاره لعنتی رو تکرار میکنم حس میکنم تاوانشو تو روزای آیندم میبینم
و انقد به خودم تلقین میکنم که کلی بلا به سرم میاد و همه رو به چشم مجازات میبینم
خیلی شرمنده خدا هستم
الان که فک میکنم سرم سوت میکشه که چطور تونستم جلو چشم خدایی که این همه بهم محبت کرده اینکارو بکنم
هروقت یه نگرانی تو ذهنم میومد فقط میگفتم خدایا میسپرمش دست خودت ، خودت کمکم کن ، خودت آبرومو و غرورمو حفظ کن ....
همیشه هم خیالم جمعه جمع که مث دفه قبل همه چی درست میشه


اعصابم از یه موضوعی خورد بود نفهیمیدم چی شد که شد
ولی دیر شده بود برای مقاومت
احساس میکنم فقط دارم نقش بازی میکنم
تو 10روزه به بچه ها میگم مقاومت کنید ولی خودم هیچ کاری نمیکنم


هنوز به هیچ جا نرسیدم
هنوز کثیف و ناپاک Tears
سلام

میلاد

از خانوادت و مشکلاتی که برات پیش اومده چیز زیادی نمیدونم مگر چیزایی که خودت گفتی

توی فامیلای نزدیکمون (واقعا نزدیک)

یکی بود خیلی خوش قیافه بود و خوش قد و قامت رفیق باز بود اهل درس نبود نماز و این ها که پیشکشش

باشگاه و این ها میرفت هیکل دو برابر من (یکی از کشتی گیر هایی که چند سال پیش تو تیم ملی کشتی میگرفت حریف تمرینی این بود) اونموقع من خیلی کوچیک بودم اون همسن و سال تو بود شاید یکی دوسالم کمتر

دختر داییشو هم دوست داشت یعنی همدیگه رو میخواستن

زد تو کار خلاف پدرش (پدرش ادم خوبی بودو زحمت کش) حرف زد باهاش داییش حرف زد (اونموقع ها قابل کنترل بود) اما زد تو جاده خاکی

رفت توکار خروس بازی و جنگشون بعدش مشروبات الکلی خرید و فروش میکرد

پدرش نمیتونست جلوش وایسته باهاش حرف زد که آبرو منو نبر من چندین سال تو این شهر با زحمت جون کندمو کار کردم بیا برو تو خونه هر غلطی میکنی

تو خونه دیگه مشروب میساخت و ع.ر.ق و ازین کوفتیا

آبروی اون خانواده رو برده بود و تحت تقیب پلیش بود که پدرش و خانواده اش فرستادنش ی شهر دیگه ور دست داداشش

یکم اونجا پیشش کار کرد آب ها که از اساب افتاد خانوادشم مجبور شدن برن همون شهر که فرزنداشون اونجا بودن شهر غریب

تو اون شهر باز دوباره شروع کرد با کلی رفیق آشنا شده بود بیچاره مادره تا 3 نصف شب بیدار میموند و نگران پسرش
هر شب مست و پاتیل میومد خونه شون و با پدره دعوا میکرد

زد تو کار مواد مخدر مصرف میکرد خرید و فروش هم میکرد

دیگه شده بود لات محله لقب داشت برا خودش

تا اینکه زندان رفت به مدت دو سال که مثلا ادم شده بود و بهش عفو خورد و زودتر از موعد آزاد شد

اما این آخر راهش نبود از زندان که اومد دوباره شروع کرد اما یکم سبک تر دیگه زده بود فقط تو کار مصرف مواد

تریاک و حشیش و...

اخلاقش غیر قابل تحمل شده بود دقیقا پاچه گیری میکرد

تا اینکه خبر رسید پدرش مریضه و داره میمیره پدره گفت اونو بگید بیاد منو ببینه که ی مرگی هم هست ی روز میاد سراغش

پدررو رو دیده بود اون پدری که هیبتی داشت برا خودش داشت جون میداد

تا مدت ها شکه شده بود و پدرش مرد

یکم آدم شد

با بدبختی تمام (واقعا بدبختی تمام حشیشو ترک کرد)

نزدیک یک ماه زجر کشید

و خانواده هم

اما همچنان عصبی بود

زن میخواست بگیره

اما نه کاری داشت نه مدرکی و نه سابقه خوبی

چندین و چند جا خواستگاری رفت اما اسمش بد در رفته بود

چندین بار با خانواده دعوا افتاد و حتی رو مادرشم دست بلند کرد

رفته رفته سیگارو هم کنار گذاشت یکم بر و رو گرفت

اما بازم کسی حاضر نمیشد دخترشو به این بده

داداشش آوردش کنار خودش دوباره سرکار

بعد از 7 سال از ترکش و توبه اش

تازه این روزا دارن میرن براش خواستگاری اونم ی شهر دیگه اما نه شغل درست درمون داره نه درآمد مناسبی

فقط باید خدا لطفشو شامل حالش کنه


من نه میگم سمتش برو نه میگم نرو با گفتن من شاید بدتر لج کنی با خودت

اما این مسیر آخرش اینه ( تازه این خوبشه یعنی داره خوب تموم میشه )

بزرگی گفتن قبل ازاینکه کاری رو بکنی خوب به نتیجه اون کار اون مسیر آخرش فکر کن اگه خیر بود برو اگه شر بود نرو که جز بدبختی چیزی نیست

مراقب خودت باشKhansariha (18)
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


خانوم رکسانا سلام

میدونم حالتون خوب نیست و البته اینکه شاید یک پسر بخواد راهنماییتون کنه کار صحیحی نباشه، هدفم از نوشتن این کامنت این که مطمئنا منشا این مشکل

بین هممون یکی، یعنی واکنش های عصبی که تحمل و توان هضمش رو نداریم، واکنش همه اعضاء این سایت هم یک جور بوده یعنی پناه بردن به خ.ا بجای مقابله با

مشکل و حلش( خودم اولینش)... حق میدم الان حس بدی داشته باشید اما برای آروم شدن خودتون بگید من بیمارم.. یکی که سالم اگه توی جمع معذرت میخوام

بالا بیاره همه چندششون میشه اما وقتی من مثلا مسموم شدم و بیمارم و حالت تهوع بهم دست بده سریع اطرافیان میدون میان کمکم

منم هیچ وقت خودم رو سرزنش نمیکنم که، چون بیمار بودم! دور هم جمع شدیم تا با تمرین و تکرار و شکست این آثار بیماری رو از

جسم و روحمون خارج کنیم، اما یادمون باشه وقت میبره و ما هنوز بیماریم الا مثلا یک نفر مثل خانوم تنها که توی کامنتی گفتن من

4 سال پیش مشکل داشتم و الان رها شدم! نیمه پر رو ببینید که از این کار تنفر دارید، و خب توی تاپیک خودتون با دوستاتون

صحبت کنید مطمئنا چون خانوم هستند راهکار بهتری پیش پاتون میذارن.

انشاالله خدا دست هممون رو بگیره




[تصویر:  Untitled_1.png]
سلام
امسال اصلا حال محرمو ندارم بس که آدم کثیفی شدم
امروز کار بدی کردم!
اصلا قاطی کردم به خدا
چی به چیه اصلا؟!
خدایا تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم...

تو را بخشنده پنداشتم و گناهکار شدم...

تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم...

تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم...

تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟؟؟...
------------------------------
پیامبر اکرم( ص)فرمودند:
مَن رَدَّ عَن عِرضِ اَخیهِ المُسلِمِ وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ اَلبَتَّةَ
هرکس آبروی مؤمنی را حفظ کند، بدون تردید بهشت بر او واجب شود
داش میلاد سلام

نبینم غمت رو عزیز، اگه هستی میخوای بحرفیم؟ شاید آروم شی( البته جسارتا)Khansariha (18)




[تصویر:  Untitled_1.png]
میلاد جان من تازه اومدما اما واسه حل مشکلم اکثر تاپیک ها رو خوندم

ببخشیدا اما یکجا نوشته بودی ( ببخش واقعا) من دو بار از این سایت اخراج شدم و خیلی ناراحت شدم

اما الان که فکر میکنم سخت گیری و حرفای مدیریت به نفع خودم بود... عزیزم اگه بدون اطلاعت ( که من دیدم اطلاع دادن)

بوده که راستش من دیدم آقا علیرضا گفته بودن که تبلیغ ممنوع.. خب وقتی مدیر ارشد توی جمع این رو میگه

یعنی واسه همست دیگه... ازم دلخور نشی یک وقت، چون من تازه اومدم و ذهنیتی نسبت بهت ندارم.. امیدوارم دوستای

خوبی برای هم بتونیم باشیم






[تصویر:  Untitled_1.png]
ولش کن
اینو چند بار خوندی
بازم بخون
-------------------
«یاد دارم درغروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد می زد:
کهنه قالی می خرم
دسته دوم قیمت عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید
بغضش شکست
اول ماه است ونان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت:
...سفره خالی می خرید
چشم ها را شستم
جور دیگر دیدم
باز هم فرقی نداشت
تو همان بودی که باید دوست داشت
----------------------------------
بگو حدیث ما حدیث خون بود
شرارتی که ناشی از جنون بود
بگو چگونه ما وا ندادیم
""بگو که مردیــــــم و ایستادیــــم""
----------------------------------
""دانلود فایل صوتی نامه دختر شهید ناصری به پدرش""
http://snd.tebyan.net/1385/11/naseri-nameh.zip
چقدر بده حرفا تو دلت سنگيني كنه، اما تو نتوني حرفي بزني ...:11:
خدايا شكرت 53258zu2qvp1d9v
[تصویر:  98886820611051912952.jpg]
 
4fvfcja
وقتي ميام كانون .. اول يك نگا به امضام ميكنم تا يك وقت كسي اون شخصيه چاخاله وسط امضامو نخورده باشه 22
خلاصه ديگه 22
چاخال و پاك باشيد 22
مرسی که مراعات من صفر کیلومتر رو میکنیvarzesh.. خدا خیرت بده جوونKhansariha (18)




[تصویر:  Untitled_1.png]
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای، جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است...
چشم ها را شستم
جور دیگر دیدم
باز هم فرقی نداشت
تو همان بودی که باید دوست داشت
----------------------------------
بگو حدیث ما حدیث خون بود
شرارتی که ناشی از جنون بود
بگو چگونه ما وا ندادیم
""بگو که مردیــــــم و ایستادیــــم""
----------------------------------
""دانلود فایل صوتی نامه دختر شهید ناصری به پدرش""
http://snd.tebyan.net/1385/11/naseri-nameh.zip


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان