درد دل های شما

[می توانم]

من از این غصه میخورم که اونا که ادعای دوستی باهمو داشتن ول کردن رفتن
البته خوب ترک یه سال دو سال دیگه سه سال که تو کار ترک باشی خودتم باید دور خودتو خط بکشی چه برسه به اونا که ترک کردن

[ستاره سهیل]

وقتي ميشود دقايق عمرت را با آدمهاي خوب بگذراني چرا بايد لحظه هايت را صرف آدم هايي کني که يا دلهاي کوچک شان مدام درگير حسادت ها و کينه ورزي هاي بچه گانه اند...

يا مدام براي نبودنت، براي خط زدنت تلاش مي کنند؟

نه، هميشه جنگيدن خوب نيست!

اين روزها فهميده ام براي اثبات دوست داشتن، براي به دست آوردن دل آدمها، براي اثبات خوب بودن نبايد جنگيد!

بعضي چيزها وقتي با جنگيدن به دست مي آيند بي ارزش ميشوند!

اين روزها نسخه فاصله گرفتن را مي پيچم براي هرکسي که رنجم مي دهد...

اين را با خود تکرار ميکنم و مي بخشمشان...

نه بخاطر اينکه مستحق بخششند!

تنها به اين خاطر که "من مستحق  آرامشم"

[عبد الله]

اگه گناهی داری که نمی توانی ترکش کنی بخوان!

[darling]

نمیدونم چیکار کردم ک سزاوار این همه سختی ام
باور کنید خبر ندارم چیکار کردم ک باهام اینطوری برخورد میشه
صبح ک بیدار شی خانوادت بیان خونه بگن پدر یمارستان بوده الان آوردیمش و وقتی جویای حالش بشی بگن همش مقصر تویی!تو باعث شدی فشارش بره رو 18
فقط دیگه حرف نزن
نزدیکای ظهر خود پدرت بیاد بگه اگه هرکاری داری از نتت استفاده کن تا نیم ساعت دیگه قطع میشه!!!!
منو تو تنگنا قرار میدن که چی؟!؟
نمیدونم واسه چی اینطوری میکنن
فقط بخاطر اینکه همیشه جلوی چشم خودشونم
همه رفیقامو گذاشتم کنار
بخدا پیرم نیستن ک بگم فکرشون قدیمیه
نمیدونم چیکار کردم!؟؟؟!؟!؟؟!؟

[آرمین]

نمیدونم چیکار کردم ک سزاوار این همه سختی ام
باور کنید خبر ندارم چیکار کردم ک باهام اینطوری برخورد میشه
صبح ک بیدار شی خانوادت بیان خونه بگن پدر یمارستان بوده الان آوردیمش و وقتی جویای حالش بشی بگن همش مقصر تویی!تو باعث شدی فشارش بره رو 18
فقط دیگه حرف نزن
نزدیکای ظهر خود پدرت بیاد بگه اگه هرکاری داری از نتت استفاده کن تا نیم ساعت دیگه قطع میشه!!!!
منو تو تنگنا قرار میدن که چی؟!؟
نمیدونم واسه چی اینطوری میکنن
فقط بخاطر اینکه همیشه جلوی چشم خودشونم
همه رفیقامو گذاشتم کنار
بخدا پیرم نیستن ک بگم فکرشون قدیمیه
نمیدونم چیکار کردم!؟؟؟!؟!؟؟!؟

سلام دارلینگ خانم
خدا به پدر بزرگوار سلامتی بده ان شالله... 

تا حالا با خانواده صحبت کردین؟
چه خواسته هایی ازتون دارن که اونا رو آزرده خاطر کرده؟
خواسته هاشون به نظرتون غیرمنطقیه؟

[darling]

نمیدونم چیکار کردم ک سزاوار این همه سختی ام
باور کنید خبر ندارم چیکار کردم ک باهام اینطوری برخورد میشه
صبح ک بیدار شی خانوادت بیان خونه بگن پدر یمارستان بوده الان آوردیمش و وقتی جویای حالش بشی بگن همش مقصر تویی!تو باعث شدی فشارش بره رو 18
فقط دیگه حرف نزن
نزدیکای ظهر خود پدرت بیاد بگه اگه هرکاری داری از نتت استفاده کن تا نیم ساعت دیگه قطع میشه!!!!
منو تو تنگنا قرار میدن که چی؟!؟
نمیدونم واسه چی اینطوری میکنن
فقط بخاطر اینکه همیشه جلوی چشم خودشونم
همه رفیقامو گذاشتم کنار
بخدا پیرم نیستن ک بگم فکرشون قدیمیه
نمیدونم چیکار کردم!؟؟؟!؟!؟؟!؟

سلام دارلینگ خانم
خدا به پدر بزرگوار سلامتی بده ان شالله... 

تا حالا با خانواده صحبت کردین؟
چه خواسته هایی ازتون دارن که اونا رو آزرده خاطر کرده؟
خواسته هاشون به نظرتون غیرمنطقیه؟

سلام ممنونم
خواسته هرکدومشون متفاوته
مادرم ازم میخواد زن پسرخالم بشم و معتقدن که خوشبختی من فقط و فقط با ایشونه
و پدرم ازم میخواد زن یه پسر که هیچ جوره معیاراش با من یکی نیست بشم
صحبت کردن بی فایدست
چن بار تلاش کردم به نتیجه ای نرسیدم
الان دیگه فقط سکوت میکنم

[آرمین]

سلام ممنونم
خواسته هرکدومشون متفاوته
مادرم ازم میخواد زن پسرخالم بشم و معتقدن که خوشبختی من فقط و فقط با ایشونه
و پدرم ازم میخواد زن یه پسر که هیچ جوره معیاراش با من یکی نیست بشم
صحبت کردن بی فایدست
چن بار تلاش کردم به نتیجه ای نرسیدم
الان دیگه فقط سکوت میکنم

خب این جور که شما میگین خواسته هاشون غیرمنطقیه...
نمی تونین از عمه عمو دایی کمک بگیرین... اونا باهاشون صحبت کنن؟

اگه به نوعی متوجه اشتباه شون بشن... اون آزرده خاطری که از شما دارن هم برطرف میشه...
می فهمن مخالفت شما از روی عقل و منطق بوده... نه صرفاً مخالف کردن بیهوده با نظرات شون...  

ببخشید که پست شما درد و دل بود و من چیزی گفتم... 

[تـــواب]

من حس می کنم تمام مشکلات ما از اینه که اصلا بلد نیستیم همدیگرو درک کنیم ...

یکم انصاف ، یکم درک شرایط ... 

افسوس افسوس

---

بچه ها چندروزه غمگینم ، مدت هاست که این احوالُ دارم ، چیزی شبیه به افسردگی

نمی دونم چطور براتون شرح بدم ، ولی حس می کنم دلم خیلی پره خیلی 

هی می گم به خودم درست میشه خوب میشی .... اما ساعت ها می گذره و وقتی یکم با خودم تنها می شم یا سکوت می کنم ، فکرم بیچارم می کنه ، باورتون میشه زندگی با همه قشنگیاش و خوبی یا حتی بدیاش برام جذابیتی نداره ، اگر نامه عمل ، درست و حسابی بود ، به مرگ راضی می شدم ، اما صد حیف که از زیانکارانم 

---

امون از این دل ......

اینم بگم که به دختری علاقه دارم اما یک طرفه است ؛ اما چیزای بالا مستقیما این موضوع مرتبط نیستند . 

اگر تجربه ای تو این زمینه دارین خوشحال میشم کمکم کنید 

[K_1]

اندر باب چشم حسرت کشیدن به زندگی دیگران و حسادت کردن به جای امید داشتن

الف) بعضی وقتا زندگی دیگران رو که میبینیم شاید ناخود آگاه و غافلانه میگیم یا از دلمون میگذره خوش به حالش.

اما از نظرقرآن کیا خوش به حالشونه؟

الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ
كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏ اند، خوشا به حالشان (یا پاكيزه‏ترين [زندگى‏]  برای آنهاست)، و خوش سرانجامى دارند.

این تنها جاییه تو قرآن که "طوبی لهم" اومده؛

این ایمان و عمل صالح هم که برای همه ممکنه انشاالله؛ هر کی خودش باید بخواد و انتخاب کنه.
پس چه جای چشم حسرت کشیدن به زندگی این و اون.

ب) نمیدونم قبول دارین یا نه؛ ما ها وقتی یه خوبی ای نعمتی موفقیتی نصیب یه نزدیکمون، دوستمون میشه که نصیب ما نمیشه، مثلا نمره اش خوبتر از ما میشه یا ازدواج میکنه و ما مجردیم، یه حس تنگی سینه ای در ما به وجود میاد  و حسادت میکنیم و برعکس اگه مثلا نمره ی ما 17 بشه اما دوستامون نمره هاشون تو در و دیوار باشه، ناراحت نیستیم، چون بهتر از اونا شدیم.
واقعا موقعی که نعمتی رو دست دیگران میبینیم، اگه باهوش باشیم، چه جوری باشیم خوبه؟

خوبه از حضرت زکریا یاد بگیریم که در این موقع چه هوشمندی ای به خرج داد ...

... كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقاً قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَـذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ إنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ
هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِن لَّدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاء
زكريا هر بار كه در محراب بر او وارد مى‏شد، نزد او [نوعى‏] خوراكى مى‏يافت. [مى‏] گفت: «اى مريم، اين از كجا براى تو [آمده است؟ او در پاسخ مى‏] گفت: «اين از جانب خداست، كه خدا به هر كس بخواهد، بى‏شمار روزى مى‏دهد.»
آنجا [بود كه‏] زكريا پروردگارش را خواند [و] گفت: «پروردگارا، از جانب خود، فرزندى پاك و پسنديده به من عطا كن، كه تو شنونده دعايى.»

مادر حضرت مریم هم که خواهر همسر حضرت زکریا بودن، نازا بودن تا خداوند حضرت مریم رو بهشون عطا میکنه؛
حضرت زکریا که این کرامت و شکوفایی حضرت مریم رو میبینن، تنگدل نمیشن، بلکه
قرآن میفرماید: آنجا بود که زکریا پروردگارش را خواند ...
وقتی فضل و نعمت خداوند رو دید، دست به دعا برداشت.


شاید تفاوت ما با ایشون در معرفتمونه،
ایشون معرفت دارن به فضل و رحمت پروردگار و اینکه خزائن آسمان و زمین برای خداست و اگه به کسی ببخشه نه تنها باعث نمیشه که دیگه نعمتی به ما نرسه بلکه امید بخش اینه که ما هم چشممون به فضل خدا باشه.
اما شاید ما دچار توهم شیطان میشیم و فکر میکنیم منابع خداوند محدوده!


وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ! غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاء...

و يهود گفتند: «دست خدا بسته است!» دستهاى خودشان بسته باد. و به [سزاى‏] آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند. بلكه هر دو دست او گشاده است، هر گونه بخواهد مى‏بخشد...

اگه پاکی ای رو در بچه های کانون میبینیم،

ما هم امیدوار بشیم که خداوند به ما هم میده انشاالله نعمت پاکی رو.

و الحمدلله رب العالمین

[خانوم لبخند]

می توانم جان من دوست ندارم نصیحت کنم.
اما بدون همیشه کسایی هستن که وضعشون از شما بدتره...
من خودم انقدر تو زندگی به ته خط رسیدم از همه لحاظ...اما هیچوقت خودم رو نباختم..
همیشه وقتی خواستم به خدا گله کنم همون لحظه یه کسا و چیزایی دیدم که به معنای واقعی شکر کردم خدا رو...
واسه اینکه نتونستم لحظه ای خودم رو تو شرایط دیگه ای تصور کنم..
نباز خودتو خانومی...میدونم سخته...اما با این کار امید تو دلت روشن تر از قبل میشه...
ببخشید زیاد حرف زدم

[رامـــتین=)]

بعضی وقتا باید چشمتونو رو تمام گذشته ببندین  گذشته رو تو گذشته چال کنین

بیخیال بشین و خودتونو سبک کنین .. 

آنچه که ما هستیم نتیجه ی افکار گذشته مونه .. و انچه که امروز به اون می اندیشم ایندمونو میسازه

این جمله رو خیلی دوست دارم و کاملا بهش ایمان دارم ..
از امروز برای اینده تصمیم بگیرین .. امیدوارم شما هم راهتونو پیدا کنین و شاد و موفق باشین

[Mosafer kocholo]

سلام..
دلم تنگه برای اینجا..
برای حال و هواش
برای تک تک شماها..
دلم برای بهشت کوچولوی روی زمینم تنگ شده
دلم گرفته که بی خبر شدم از همه..
دلم گرفته که دیگه برای کانون یه غریبه شدم

اما هر وقت دلم برا خدا تنگ میشه اینجا اروم میشم
اصلا به ازدواج کار ندارم اما تو هر مرحله از زندگی ادم دلش خلوت میخواد، خدا رو میخواد و هرکسی یه جوری با خدا ارتباط میگیره
من اینجا کنار شماها کلی خاطره و حرف قشنگ و.. کلی یادگار دارم
یه تیکه از زندگیم اینجاست
بچه ها..
کانون عزیزم
مامان سها
داداش علیرضا
الونه
چکاوک
دایی صابر
پوریا
هادی
رکسانا
می توانم عزیزم
باران
مانا
سنا
ستاره سهیل و
همه ی همه
دلم براتون کوچولو شده
کاش میتونستید دلتنگیمو درک کنید..:13:

[Alireza 68]

اینم بگم که به دختری علاقه دارم اما یک طرفه است ؛ اما چیزای بالا مستقیما این موضوع مرتبط نیستند . 

اگر تجربه ای تو این زمینه دارین خوشحال میشم کمکم کنید 

سلام

نیاز نیست به این پست جواب بدی

شتابزده و احساسی عمل نکن

اول مشخص کن برا ازدواج ازش خوشت میاد یا نه چیز دیگه مثل دوستی؟

 به نظرم پیش ی مشاور خوب برو

با یکی از اعضای خانواده که باهاش راحتتری و میدونی خیرخواه تو هست موضوع رو مطرح کن

[باران..]

سلااااااااااااااااااااااام مساااااااااااااااافر خوبی؟؟؟؟

[باد صبا]

نمیدونم چمه
از همه چی و همه کس ناراضیم
اصلا عصبانی ام
ححتی کانونم بهم آرامش نداد,بدتر عصبی شدم
ای خدا,این شیطونو ازم دور کن
اعوذبالله من الشیطان الرجیم