درد دل های شما

[moutade mohtaj]

تولدت مبارک

[می توانم]

اقا عطا پس من بوق بودم ؟ خوب من تبریک گفتم دیگه

[K_1]

عطا جون تولدت مبارک
انشاالله سال دیگه بهترین و محبت آمیزترین کادوها رو از علیا مخدره ی محترمه بگیری.

[m12]

سلام دوستان فردا هم تولد منه همگی از امروز دعوتید... جشن تولد...

[K_1]

غم و غصه، خر است.
نا امیدی خرتر است.

بیا تا برآریم دستی ز دل 
که نتوان برآورد فردا ز گل

به فصل خزان در نبینی درخت؟
که بی برگ ماند ز سرمای سخت

برآرد همی دست های نیاز
ز رحمت نگردد تهی دست باز

قضا خلعتی نامدارش دهد
قدر میوه در آستینش نهد

 همه طاعت آرند و مسکین نیاز
بیا تا به درگاه مسکین نواز

چو شاخ برهنه برآریم دست
که بی برگ از این بیش نتوان نشست


تواب! این دوران دَوَرانی رو تمومش کن،
تو شمع انجمنی، یکزبان و یکدل شو.

[همساده]

من دوست ندارم اینقدر آدم احساساتی باشم.
جدیدا تمام ملت هم میخوان منو احساساتی کنن.
من وقتی احساساتی میشم حس بدی بهم دست میده.
بعد از حس بعد از لغزش از حسی که متنفرم حس دلتنگی هستش.
گاهی دوست دارم یه مرد یخی بشم.

[می توانم]

من که خیلی سعی کردم یه دختر سنگی بشم نشد

بدتر احساساتم کنترل نشده تر بروز کردن

[باران..]

چرا باید سنگی و یخی باشیم؟؟؟

من اوایل از اینکه یه صحنه ی ناراحت کننده نشون میداد و اشکم در میومد جلوی جمع خیلی ناراحت بودم

اما الان میگم نه!!چرا باید اینجوری  باشه

[Alireza 68]

سلام

احساساتی شدن واکنش طبیعی بدنه توی مواجه شدن

با مسایل مختلف

اینکه احساساتی میشین و یخی نشدین این طبیعی و خوبه

این یعنی انسانیم

فقط یه بازه ای داره 

من احساساتی بودن رو دوست دارم ولی بروز نمیدم به خاطر تمسخر اطرافیان

ولی جلو دوستای صمیمی بروز میدم

احساسات از درون میاد از خود واقعیمون

این دیدگاهمنه

[مهاجر]

دوس دارم هر چه زودتر مستقل بشم
ن که ازدواج کنما
فقط میخوام از خانوادم دور باشم
خسته شدم دیگه

[m12]

خیلی خسته ام و داغون
راستش از خودم بدم میاد نه فک کنید رو زبد داشتم ها نه اتفاقا از اون لحاظ فعلا در کنترلم و روزهامم خوبن ........
ولی خودم خیلی از نظر روحی وروانی ضعیف شدم یه مدت خودم رو قول میزنم که من خوبم و قوی هستم و... ولی بعد چند روز دوباره میشم همون ادم ضعیف که حرفهای بقیه تیری میشن به قلب شکسته اش و دردش میدن...
همه حرفها برام ازار دهنده میشه...
سال 94 رو اصلا خوب شروع نکردم ....
لحظه تحویل سال تنهایی سر سفره نشستم و کل تعطیلات هم خونه به الافی گذشت مهمون چندانی هم نداشتیم....
تا سیزده بدر که بنا به شرایطی مجبور شدیم هر کی با خونواده خودش باشه البته من خیلی سعی کردم اونروز به خوبی و خوشی بگذره ولی حرفهای مارد شوهرجان باعث شد دوباره به اشک ریختن بیفتم
واقعا از خودم خسته شدم از گریه های گاه و بیگاهم خسته شدم
از اینکه نقش ادم های خوشبخت و شاد و با ایمان رو بازی کنم خسته شدم
از اینکه نظاره گر اختلافهای شدت یافته پدر و مادرم باشم و دعواهای اونها خسته شدم
از اینکه کسی رو ندارم کمکم کنه و مورد اعتمادم باشه و به حرفام گوش بده خسته شدم ...
از اینکه تا میخوام حرفی بزنم از شدت عصبانیت گریه ام میگره بدم میاد
از اینکه همسرم همیشه طرف خانواده خودش رو میگیره خسته شدم از اینکه تصمیم گرفتم هیچ وقت در مورد خانوادش باهاش حرف نزنم خسته شدم...
وااااااااااااااااااااااای خداااااااااااااااااا از اینکه روز تولدم رو به خاطر یه مساله خیلی مزخرف خراب کردم از خودم بدم میاد........چرا باید همسرم کادوی تولدم رو با مادرش بگیره....
میدونم خیلی بهونه گیر و ضعیف شدم و خیلی خسته .........خسته از خودم و زندگی خودم ...........
خدااااااااااا یه راهکاری بهم نشون بده ...کمکم کن یاخدااااااااااااااااا
....
 

[آرمین]

چقدر بده حس کنی آدم غیرنرمالی هستی...

برام خیلی دعا کنین...

[عاشق فاطمه زهرا]

همیشه همه چیز همونجوری که ادم دلش می خواد تموم نمی شه.

[K_1]

بسم الله الرحمن الرحیم

از این لحظه، میخوام دوباره مرد مجاهد دیگری بشم.
یعنی دوباره مرد مجاهد بشم به یاری خدا.

یعنی تلاش کنم و از نتیجه نترسم.
همونطور که در آغاز این پاکی عمل کردم.

بعد یه مدت کوتاهی، لختی پیدا کرده ام نسبت به تلاشگری.
کافیه یادم بیاد وصفی رو که از این بنده شده بود

روزگاری تلاشگر بوده ام
روزگاری نه چندان دور

و حالا روزگاری دیگر است
و باید بهتر از همیشه، عمل کنم.

نتیجه های کوتاه مدت رو از روشون عبور میکنم و به امید خدا به فرصتی که در اختیارم هست فکر میکنم.

دعا
اراده
چشم پاکی

در دعا امید هم هست
در امید تلاش هم هست.

[همساده]

[dir=rtl]امروز به محض اینکه هم اتاقیمو بعد یک ماه دیدم گفتم داش از ...خانم(یه دختره که در حد مرگ این دوستم دوسش داره) چه خبر؟
با حالت بغض گفت:عقد کرده.دیگه اسمشو نیار
گفتم چرت نگو روانی صد بار تا الان از این حرفا زدی.
فیس بوکشو اورد دیدم راست میگه یارو عقد کرده و عکسم گذاشته وکلی پیام تبریک.
دختره بیمار تا همین یه هفته پیش پر پیجش بود پستهای شکست عشقی و اینا دوستمم میگفت این منظورش با منه و توهم زده بود.بعد الان عقد کرده.
یاد نصیحتهایی که دوستم رو کردم افتادم.
یاد دعواهایی که سر اینکه زندگیشو وقف یه عشق پوچ کرده افتادم.
یاد تهدیدها و گاهی حتی دعواها سر اینکه درس نمیخونه واسه این رابطه
یاد توهماتی که زده بود دختره از ده متریش رد شده بود بعد میگفت بهم چشمک زده
یاده اینکه صدبار گفتم که اون تو رو نمیخواد.رها کن خیالاتی نباش
گاهی از در مسخره کردنشم وارد شدم.
تنها چیزی که الان واسم مونده یه حس بده و خدا شاهده قصدم خیر بود.میدونستم عشقش یه طرفه ست.میدونستم ضربه میخوره.
ولی کاش ای کاش نقش روانشناسا رو بازی نمیکردم
کاش فقط شنونده غمهاش بودم
همیشه باید به احساسات بقیه احترام گذاشت به محبت بقیه به عشق بقیه ما روانشناس نیستیم ما قاضی نیستیم.
مطمئنم اگه فقط شنونده بودم برا دوستم بهتر بود.
خدایا بهش قدرت بده.

 [/dir]