امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

الله اکبر الله اکبر الله اکبر ، این سه تا تکبیر برای خانوم میتوانم .  فقط اینکه خداییش با این تعریفی که آقا رضا از غیرت کرد ، اگه کسی اینجور شوهری داشت هرچی شوهرش گفت نگه چشم خیلی نامرده 53


آقای تواب اصلا حالت غیر عادیی نیست والا

منم مثل شما هستم ، صدای تیک تیک ساعت همیشه برام عذاب آوره ، ساعت دیواری که همیشه اینکارو میکنم ، ساعت رومیزی هم تیک تیک میکنه دیگه استفاده نمیکنم ، حتی وقتی که خیلی ساکته همه جا صدای تیک تیک ساعت مچی هم اذیتم میکنه ، برا همین میزارمش دورتر ، اون موقع که جوونتر بودم بروسلی بودم Muscular برا خودمم هم اینجوری بودم ، اصلا ربطی به شرایط الانم نداره 53
هیچ حرفی ندارم 

تو خودم بریزم انگار بهتره 
اصلا چه لزومی داره بیام مزاحم یه ملتی بشم 
اصلا هدف اینجا چیز دیگه ست ...
دوست خوبم میدونم شرایطت چجوریه ، باور کن همه ما هم مثل شما میشیم خیلی وقتا ، حالا من بقیه رو که نمیدونم ولی خودم بعضی وقتا دیگه به مرز پوچی می رسم ، منتها آدم نباید تسلیم بشه ، تسلیم هم شد موقتی تسلیم بشه ، تلقین منفی نکن ، اینکه بگی من نمیتونم مشکلم رو حل کنم این تلقین منفی باعث میشه که نخای حلش کنی ، اشکالی نداره که نمیتونی مشکلت رو حل کنی ، ولی به خودت بگو بالاخره حلش میکنم ، همینجوری که تلقین منفی انقدر شرایط رو برات سخت و بد کرده تلقین مثبت هم شرایط رو برات خوب و آسون میکنه 53
خوش به حال ” تجرید ”
چون که هر کس رو مدار خودشه
به خیال تو چنار, گنجشک رو می فهمه؟
لاک پشت برا میگو جشن تولد می گیره؟
حاجی لک لک عاشق دختر درنا می شه؟
کبوتر جنازه ی پروانه رو توی تابوت می ذاره؟
تابستان, دنبال روح مگس مرده می گرده؟
به بهار چه که پلنگ سر زا رفته؟
زمستون می شینه و برای جغد دلتنگ تار و سنتور می زنه؟
تو عروسی دو خرس , فیل عربی می رقصه؟
گربه, کی به خاطر سر و صداش تو نیمه شب از یه پیر مرد تنها که دو ساعت تو سکوت فکر کرده
تا که اسم زنش یادش بیاد, عذر خواهی کرده؟
آرزوی گل نسرین اینه ؟
که به جای گل نسرین, جوجه تیغی باشه؟
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
راستش منم حالم خوب نیس یه مدت تصمیم گرفتم کلا اینجا نیام شاید یه اتفاقی بیفته ولی انگار نه انگار ....
مثل سابق بودم و هستم فقط گاهی احساس میکنم دارم بهش عادت میکنم خیلی ناراحتم ...

تا زندذگی بهم فشار میاره بی اراده و سست میشم ...
واقعا برای خودم متاسفم...
نمیدونم انگار یکی سوارم میشه و دیگه من خودم نیستم مثا دیونه هاااا که کاراشون دست خودشون نیست....
خیل خسته ام واقعاااااااااا
اصلا یعنی چی مثلا....
وای چقدر دلم میخواد به زندگی بد و بیرا بگم ...
احساس بلاتکلیفی میکنم انگار همه ی تصمیم های مزخرف رو باید یه جا بگیرم و توشون گم شدم و نمیتونم خودم رو بیرون بکشم..........وااااااااااای خدددااااااااا
خدایا
من ملک شخصی توام
هرجور خواستی مرا
تقسیم کن
از اعتراض
خبری نیست...





منبع:
einlam.ir
[تصویر:  15624161_425888184424770_624179248140753...%3D%3D.2.c]
برای یافتن چیزی
باید به جستجوی آنچه نیست، بروی...
53

[تصویر:  Untitled.png]
M12 کاملا درک می کنم متاسفانه منم هیمنجوریم  20
نقل قول: یک راند دیگر مبارزه کن ...

توی این دو روز مجموعا 6 بار شکستم
امروز صبح میخواستم پستهای این چند روز رو پاک کنم و بزنم به چاک

اما موندم
میخوام یه راند دیگه بازی کنم
من انقد قمار کردم تو زندگیم، اینم روش...

شرط میبندیم...
من 10 روز میرم سراغ 10 روز خوب
اگه تونستم و مرد میدون بودم برمیگردم برام جشن بگیر اقای "من میتوانم"
اگر هم نتونستم قماربازی رو میذارم کنار و دیگه نمیام کانون.


پس من 11 ام اگه اومدم باید برام جشن بگیری "من میتوانم" جان


پس نوشت: توی دو سال اخیر فک نکنم پاک بودن هام از 3 روز تجاوز کرده باشه...:دی

خدانگهدار
سلام
شما درست میگید من میتوانم مشکل اینه که خیلی وقتها نمیخوای ناله کنی دستت و میزنی به کمرت و بلند میشی که ببینی چیکار باید بکنی ولی اینقدر این شکست و به هدف نرسیدن هاااا زیاد میشن که گاهی چشمت به سیاهی میره دو دوباره میوفتی....
ولی با شما موافقم خیلی وقتها همش اعتراض کردیم و از بقیه انتظار داشتیم ...
ولی میدونید من خودم وقتی مشکلاتم از سه چهار مورد میزنه بالا دیگه کم میارم .... یه جورایی بی خیال میشم شاید هم بهتر بگم افسردگی میاد سراغم ....
راستش حل همزمان 4 5 تا مشکل برام غیر ممکن میشه....
میدونم خیلیا مشکلات زیادتر هم دارن .... ولی احتمالا من تحملم پایین هستش .... 
مخصوصا اگه این بین چند نفری هم هی بهت بگن چرا این کارو کردی چرا این رشته رو خوندی ...حب معلومه دیگه همین میشه... به اضافه گندهایی که خودت بار اوردی و خداروشکر بقیه خبر ندارن....
راستش من خودم خیلی تلاش میکنم مثبت فکر کنم و به قولی مثبت اندیش باشم ولی اونم فقط یه چند روزی دووم میاره بعد دوباره خودم میشم و اگه نوری بتابه باز دوباره برمیگردم به مثبت اندیشی.....
ابر بهارم
طاقت ندارم
از دوری تو تا کی ببارم
با دیده ی تر 
یکبار دیگر
بر زانوی غم سر میگذارم


سه هفته است وضع بدی پیدا کردم
تو گویی
خدا رو گم کردم...
خدا رو.

سر رشته رو از دست دادم و حالا پیداش نکردم هنوز.

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

ماه من شعر شب جدایی
ماه من کی میشود بیایی؟
میتوانم عزیزم راستش زیاد بهم کمک نکرد اخه سایت یه چند روز بعد اینکه من رفتم از حالت مشاوره در اومد.... هرجا برم میخشکه فک کنم ....خخخخخ

راستش در مورد اژدهای درونتون زیاد متوجه منظورتون نشدم.... ولی تا اونجایی که فهمیدم همانطور که قبلا هم گفتم میدونم خیلی هاااا مشکلاتی دارن که شاید قابل تصور هم نباشه..... ولی ظرفیت ادم ها باهم متفاوت هستش .....
منم خیلی تلاش میکنم خودم رو سرپا نگهدارم....
وقتی چندتا مشکل باهم پیش میاد حل کردنش برام مثل جهنم میمونه
من ادم مضطربی هستم وهمیشه به ادمهای با ارامش قبطه خوردم....
همیشه ارزو داشتم یه مشاور واقعی کنارم بود که نبود ....
وقتی به گذشته ام فکر میکنم برعکس بقیه که دلشون برای دوران مدرسه و دانشگاه تنگ میشه
من اصلا دلم نمیخواد برگردم به اون دوران از قضا تو دوران مدرسه واقعا شاگرد زرنگی بودم برعکس دانشگاه ولی هیچ فرقی نمیکنه...
بیشتر کارایی که دوست داشتم انجام بدم امکانش برام نبوده یا اگه بود واقعا ضعیف بوده...
وای اصلا نمیخواستم ناله کنم اصلا هم کار درستی نیست .... ببخشید
سلام 

بازم من :(

امروز مادر بنده برای هماهنگی خواستگاری تماس گرفته بود 

(دخترخانوم 5 ماه از من بزرگترن)

پدرشون سر این اختلاف سن مخالفت کردن و البته شخص خودشون 

یه خانواده خوب دیگرو از دست دادم 

یه حسی بهم می گه انقدر کوله بار گناهام زیاده ، روزی های عالی و خوب از من دریغ می شه ( خب حقم داره ، من کجا و دختر پاک کجا ؟  20
کسی باید با ایشون ازدواج کنه که خوشبختش کنه نه من ) 
(1394 خرداد 1، 21:14)Tavvab نوشته است: سلام 

بازم من :(

امروز مادر بنده برای هماهنگی خواستگاری تماس گرفته بود 

(دخترخانوم 5 ماه از من بزرگترن)

پدرشون سر این اختلاف سن مخالفت کردن و البته شخص خودشون 

یه خانواده خوب دیگرو از دست دادم 

یه حسی بهم می گه انقدر کوله بار گناهام زیاده ، روزی های عالی و خوب از من دریغ می شه ( خب حقم داره ، من کجا و دختر پاک کجا ؟  20
کسی باید با ایشون ازدواج کنه که خوشبختش کنه نه من ) 

تواببببببببب از دست تو [تصویر:  ghati.gif]
داداش مگه قرار نشد ناامید نباشیییییییییی؟؟؟
بابا پسر انقده ناامید نباش asabani
چاکرت 4
یاعلی 303
[تصویر:  15624161_425888184424770_624179248140753...%3D%3D.2.c]
برای یافتن چیزی
باید به جستجوی آنچه نیست، بروی...
53

[تصویر:  Untitled.png]
(1394 خرداد 1، 21:25)به امید خدا. نوشته است:
(1394 خرداد 1، 21:14)Tavvab نوشته است: سلام 

بازم من :(

امروز مادر بنده برای هماهنگی خواستگاری تماس گرفته بود 

(دخترخانوم 5 ماه از من بزرگترن)

پدرشون سر این اختلاف سن مخالفت کردن و البته شخص خودشون 

یه خانواده خوب دیگرو از دست دادم 

یه حسی بهم می گه انقدر کوله بار گناهام زیاده ، روزی های عالی و خوب از من دریغ می شه ( خب حقم داره ، من کجا و دختر پاک کجا ؟  20
کسی باید با ایشون ازدواج کنه که خوشبختش کنه نه من ) 

تواببببببببب از دست تو [تصویر:  ghati.gif]
داداش مگه قرار نشد ناامید نباشیییییییییی؟؟؟
بابا پسر انقده ناامید نباش asabani
چاکرت 4
یاعلی 303

دست خودم نیست 

زندگیم پر از ناکامیه تا کی می خواد ادامه پیدا کنه ؟؟؟ خدا می دونه 

دیگه نمی کشم ... 20 به خدا نمی کشم تحمل این همه رنج و سختی رو ندارم 


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان