امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

(1394 مرداد 12، 4:29)می توانم نوشته است: اقای تواب یعنی چی
؟
از مسابقه ماهانه رفتید مسابقه ده روزه؟
این قانون جدیدیه؟ بعید میدونم!

تجربیات ترک رو بخونید
تک تکش نور امیده
سلام خواهر 

شرمنده کردین ، می دونیم چند ماه بود با من حرف نزده بودین ؟؟؟ حتی پیامم هم جواب ندادین 

من چون روز بد داشتم تو 48 مین روز از مدیر خواهش کردم منو صفر کنه تا از اول بیام خیلی سخته چون برای 48 روز خیلی زحمت کشیده بودم 
اما مجازات شکستن عهد برای من همچین تنبیهی لازم داشت . 

باید سعی کنم درست بیام بالا تا مشکلی پیش نیاد .

خیلی خیلی ازتون ممنونم چشم می رم تجربیات رو می خونم . 53
(1394 مرداد 12، 6:57)MeHreKhODaa نوشته است: جناب تواب اصلا تا بحال فکر اینو کردی که چرا بفکرت خطور کرد از صفر شروع کنی؟
اصلا شاید شاید بخاطر اینه که منو ادم کنی هم قدم بشی با من و منو درست کنی
ما از حکمت خدا سردرنمیاریم
ولی تو اینو بدون و به این توجه کن که خدا تو رو برگزیده تا منو به راه راست هدایت کنی

شما بزرگواری 

شکسته نفسی تا کجا  1744337bve7cd1t81 ، من شما رو درست کنم ؟؟؟ مگه من کی ام ؟ خدا که می دونه من کی ام !!!

اما قول می دم تا تهش با هم همقدم بمونیم قول می دم . Khansariha (8) Khansariha (18)
مگه شما چند وقته عضوی که من چند ماهه باهت حرف نزدم؟
پیامی هم تو ذهنم نیست

سعی کنید حرکات خودشکنانه نکنید
خ... خودش توهین به نفسه

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1394 مرداد 12، 9:02)می توانم نوشته است: مگه شما چند وقته عضوی که من چند ماهه باهت حرف نزدم؟
پیامی هم تو ذهنم نیست

سعی کنید حرکات خودشکنانه نکنید
خ... خودش توهین به نفسه

شاید پیامم نرسیده ، خب پیش میاد تو فضای ابری و مجازی 

تقریبا 2 ماه و نیم که صحبت نکرده بودیم ، پیش خودم گفتم شاید دیدن حرفا و تجربیاتتون رو من تاثیر عینی نداشته ، رهام کردین و گفتین اصلا ب من چه   20

سعی کنید حرکات خودشکنانه نکنید >>> این جمله یعنی چی ؟
خیر

شایدم پیامه جواب خاصی نمی طلبیده

حرکت خود شکنانه
1. توهین به خود با گفتن حرفای ناشایست درباره خود در حالی که هم ما خوبی داریم ولی گاهی از فرط ناراحتی از خ... سعی میکنیم خوبی هامون رو انکار کنیم
مثل مهر خدا که نقاشیش رو از مسابقه در آورد
یا تواب که 48 روز تلاشش رو نادیده گرفت و نشان هاش رو پس داد

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1394 مرداد 12، 9:28)می توانم نوشته است: خیر

شایدم پیامه جواب خاصی نمی طلبیده

حرکت خود شکنانه
1. توهین به خود با گفتن حرفای ناشایست درباره خود در حالی که هم ما خوبی داریم ولی گاهی از فرط ناراحتی از خ... سعی میکنیم خوبی هامون رو انکار کنیم
مثل مهر خدا که نقاشیش رو از مسابقه در آورد
یا تواب که 48 روز تلاشش رو نادیده گرفت و نشان هاش رو پس داد

خواهر شما از دست من ناراحتین ؟  20به خاطر لحنتون می گم حس می کنم.... ، به هر جهت ببخشین اگر حرف یا رفتاری از من سرزده 

من خط 30 روزرو برای این پس دادم که استحقاقشو نداشتم وقتی من شکستم ، یعنی از اول که عهد ده روزِ داشتم ، اونو شکستم 

نمی دونم ولی من دوست دارم یه خط طلایی سراسر پاکی داشته باشم . تلاش می کنم براش  studsmatta

اگر شمام کمک کنید منت سر من گذاشتین 

امیدوارم این بار سربلند بشم .
نه دلخوری نداره

امیدوارم خط طلایی رو بسازید
:yes:

[تصویر:  nasimhayat.png]
این پست اولین پست وبمه که خیلی برام مهمه...اینجا هم میذارمش تا از بین نره و هر لحظه بدونم چی بودم...

 بعد از چند سال ننوشتن و سکوت دوباره شروع میکنم به نوشتن....
 خیلی وقته وبم داغون شده...اون روزایی که خیلی شادتر بودم تموم شد.
حالا با این وضع کنکور دادنم کاری کردم که دیگه راه برگشتن ندارم...
خدایا تنها کاری که میتونم بکنم توکل کردن به خودته... از ته دلم به تو
توکل میکنم...
زمانی که بهم فرصت دوباره دادی و قدرشو ندونستم...
ازت معذرت میخوام...
بهترین فرصت رو بهم دادی و من بهش پشت کردم...
حالا دیگه اگه هرکاری کنم هم نمیتونم به ارزوم برسم....
مگر اینکه یه معجزه بشه....
غصه خوردن دیگه فایده نداره...
نفهمیدم چه فرصت خوبی بود...
شاید همین الان که دارم اینارو مینویسم یه فرصت دوباره باشه 
برای طوفانی ظاهر شدن....
شاید مثل یک دانشمند بتونم  ازین لحظاتم درست استفاده کنم ..
دیگه نمیخوام ثانیه های زندگیم مفت از دستم برن...
چقدر زمان از دست دادم...به خاطر اینکه اصلا نمیدونستم واقعا از 
زندگی چی میخوام....
حالا یک هدف خوب برای خودم انتخاب میکنم...
مهم نیست چقدر بزرگ باشه...مهم اینه هرچی باشه میتونم بهش 
برسم...
پس شروع میکنیم...با یه کاغذ و خودکار شروع میکنیم....
به نام خدا....
....
منم دلم گرفته
چرا پ پ ندارم؟
دلم میخواست این لنکو بذارم پروفایل مرد مجاهد
http://www.ktark.com/User-%D8%B4%D8%A7%D...comments/1

[تصویر:  nasimhayat.png]
سلام
نمیدونم وقتی دلتون بخواد هوار بزنین و کسی نباشه چی کار میکنین..
من اما گریه میکنم!

الان حجم هواری ک کسی نیست بشنوه اینقدر زیاده ک راه اشک بازه بازه..

خب چطوریه ک آدمها چیزای واضح رو نمیفهمن؟
چطوریه ک بهت بد نگاه میکنن؟
چطوریه ک اینطوریه؟!؟

در پناه خدا..
یاعلی.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

 سپاس شده توسط
دقیقا می دونم چی می گی
هر چی بگی گارد می گیرن
هر چی بگی اماده هستن حمله کنن
اگر با همون لحن و همون طرز بیان و همون طرز فکر باهشون رو در رو شی طوفان می شه درونشون

[تصویر:  nasimhayat.png]
امروز رفتم حرم 
خیلی خوب بود.دلم گرفته بود خیلی چسبید .
موقع وضو گرفتن گوشیم از جیبم افتاد آنتنش رفت.
آوردمش اتاق هر کاری کردم درست نشد تا اینکه سیم کارتو عوض کردم درست شد.
اومدم اعلام پاکیمو کردم بگیرم بخوابم.
یهو به این سیم کارت که مدتها بود خاموش بود اس رسید.پیامکی که نباید میرسید.کله م راه افتاد.
قربون حکمتت خدا فقط بهم کمک کن.من بی کمک تو عاجزم ولی با کمک تو میتونم.
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
نقل قول: یهو به این سیم کارت که مدتها بود خاموش بود اس رسید.پیامکی که نباید میرسید.کله م راه افتاد.
 آره سخته باسه منم این اتفاق افتاده. 
ولی باید محکم باشی.
برات بی خوابی هم میاره. 
ولی اگه بخوای میتونی جلوش وایسی و مقاومت کنی. درست میشه. تو میتونی.
من از خود می پرسم، شما چطور؟

آیا اعتیاد یک نوع بیماری است؟؟

اعتیاد جنسی چیست؟؟

آیا من یک معتاد جنسی هستم؟؟

چگونه می توانم بفهمم که یک معتاد جنسی هستم؟؟

امروز یکی از بهترین روزای زندگیم بود...
از اون روزای غیرقابل توصیف... 1

تو خیابون مون یه جامعه القرآن هست...
تو این یکی دو سال، بعضی شبای قدر میرفتم اون جا واسه سخنرانی ها...
خیلی حرف داشت برام... خیلی پربار بود...

همش دوست داشتم یه جوری خودمو وصل کنم اون جا... اما نمیشد...
هر بار به نوعی این سعادت ازم گرفته میشد...

ولی امسال به لطف خدا وصل شدم...
و چقدر آه و افسوس از این دو سالی که از دست دادم...
یه همچین جایی به فاصله ی چند دق نزدیک خونه آدم باشه... و تو هیچ بهره ای ازش نبری...  53258zu2qvp1d9v

این استادمون این قدر قشنگ حرف می زنه... این قدر پرمغزه... که بعد کلاسش نمی دونم باید چه طور خودمو تخلیه کنم...
نمی دونم اصن باید تخلیه کنم!؟ حیف اون حرفا نیست که بخواد تخلیه شه؟

امروز که حرف می زد، انگار فقط واسه من حرف میزد... فقط منو میدید و حرف میزد...
همش تو فکرم شاید اینا که به جایی وصلن، بهشون الهام میشه در مورد چی حرف بزنن...
بدون اینکه مخاطب بگه من چی می خوام و تو چی بهم بده... خودشون جوری می گن که مخاطب دوای دردش رو می گیره... 17

واسه هر دقیقه اش، دوست دارم ساعت ها فکر کنم...
نمی دونم... شاید بس که کلاس خوب نرفتم، یه همچین کلاس هایی این قدر منو هیجان زده می کنه...

ولی همش به این فکر می کنم... چی میشه اگه فقط به 5 درصد از چیزایی که میگه عمل کنم؟
زندگیم چه ها نخواهد شد... آرمین میشه یه آرمین دیگه...

یعنی میشه آرمین یه سال دیگه.. دو سال دیگه.. سه سال دیگه حالش خوب شه؟
بیاد و یه پست بزنه بگه حالم خیــــــــــــــــــــــــــــــلی خوبه؟ 1

تو این چند جلسه که سر کلاس استاد میشینم، به وجد میام... از این که همچین مدل آدمایی می بینم... 
آدم تا وقتی آدم خوب نبینه، معلومه آدم خوبی هم نمیشه...  

آدم یه جاهایی تو زندگیش واقعا نیاز به استاد داره... وگرنه بد درگیر میشی...
معلوم نیست به چی پناه بیاری... معلوم نیست به کجاها چنگ بندازی... معلوم نیست چه بلایی سر خودت بیاری! 

چند روز پیشا نوشته بودم خدایا یه راهنما می خوام... کمکم کن...
و حالا خدا این راهنما رو بهم داد... راهنمایی که عین خورشید نورش تو چشممه...
و نمی دونم الان چند مرتبه سجده ی شکر به جا بیارم؟ 1

این همه پیش روان شناس می رفتم... جلسه ای 50 تومن میدادم.. هیچی هم دست گیرم نمیشد...
بعد یه کلاس این مدلی هم هست جلسه ای 10 تومن... با دریایی از معرفت...
که نمی دونی کدوم تیکه شو بزنی به جیب... که بعد پشیمون نشی از برنداشتن باقی مونده ها...

این کلاس های جامعه القرآن انگار محفل نوره...
حست یه حس دیگه است... دنیاش یه دنیای دیگه است...
هر چقدر هم که داغون باشی... باورت میشه که تو هم می تونی آدم شی! 1

بعد از کلاس نمی دونم چم میشه...
فقط می دونم باید از نادانی خودم به درگاه خدا پناه ببرم...
که خدایا ببخش این همه نادانی رو...
من واقعا نادانم! 

تو این دو ماهه خیلی اتفاق های خوب برام افتاده...
مدام یه دریچه ی رشد باز شده جلوم...
یکی پس از دیگری...

همین قرآنی که با تفسیر می خونم اون قدر دلنشینه برام که قابل توصیف نیست...
قبلاها فقط ترجمه می خوندم...
الان که با تفسیر می خونم اصن یه چیز دیگه است...

اون موقع ها قرآن می خوندم میگفتم این خدای ما که میگن مهربونه، چقدر بی رحمه!
ماشالله یکی پس از دیگری هلاک کرده قوم ها رو...
اونم به دلایلی که چندان با عقل جور درنمیاد...

الان که قرآن می خونم، می بینم این خدای ما یکمی زیادی رحیمه... یکمی که چه عرض کنم بیش از حد رحیمه!
اون قدری که فرصت به اون هلاک شدگان داده بود، من عمرا یک هزارمش رو هم نمی دادم...
شانس آوردن یکی مثل خدا بالا سرشون بوده...  4fvfcja

تو این دو ماه اتفاق های خیلی خوبی واسم افتاده...
ولی این اتفاق های خوب لحظات خوش نبوده... اتفاقا لحظات تلخ بوده...

مگه میشه پی ببری به داغون بودن خودت... بعد حالتم خوب باشه!؟ 42
تو این چند هفته بارها زار زدم به حال خودم...
یه پرده هم کشیدم دورم که مبادا یه موقع کسی ببینه حال و احوال مو...

حال و احوالی که ظاهرش خوش نیست... اما باطنش عین خیر و برکته...
چون قراره به جای خوبی برسه... چون قراره به جای خوشی ختم شه...

امروز صبح با یه بزرگواری صحبت کردم که هم صحبتی شون سراسر خیر بود برام...
اما از کم خوابی دیشب سردرد داشتم... ظهرش دیگه رسما امونی برام نمونده بود...
از یه طرف خوابم میومد... از یه طرف از درد نمی تونستم بخوابم...

اون قدر چشمم سیاهی می رفت که راستی راستی داشتم هلاک میشدم...
قرص خوردم.... خوابیدم... حالم خوب شد...
و بعد هم حالی که خوب بود، عالی شد... 

بی راه نیست که خدا گفته: ان مع العصر یسرا...
زندگی ما همش پره از این سختی ها و آسونی ها...
آسایشی که امشب نصیبم شد، چندین و چند برابر اون درد ظهرانه بود...
ارزش این آسایش کجا... و داشتن اون دردها کجا... 1

خدایا...
نمی دونم چقدر قراره بهم عمر بدی...
ولی لااقل یه چند وقت دیگه مهلتم بده تا خودمو اصلاح کنم...
تو خدایی... دست محتاجی که به سمتت بلند شده رو می دونم رد نمی کنی... 

نمی دونم کجا چه کاری برای چه کسی انجام دادم که این قده هوامو داری...
فقط می تونم بگم شرمنده ام خدا...

نکنه رهام کنی... جز تو کسی رو ندارم... 
نگهم دار... هنوز خیلی باهات کار دارم...  53
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

 سپاس شده توسط
(1394 مرداد 12، 20:02)سها نوشته است: سلام
نمیدونم وقتی دلتون بخواد هوار بزنین و کسی نباشه چی کار میکنین..
من اما گریه میکنم!

الان حجم هواری ک کسی نیست بشنوه اینقدر زیاده ک راه اشک بازه بازه..

خب چطوریه ک آدمها چیزای واضح رو نمیفهمن؟
چطوریه ک بهت بد نگاه میکنن؟
چطوریه ک اینطوریه؟!؟

در پناه خدا..
یاعلی.53

منم جز گریه کاری ازم برنمیاد...

شاید چون میخوان خودشون رو قانع کنن که کار و حرفشون یا حتی قضاوتشون اشتباه نبوده...
پروردگارا، اگر فراموش كرديم يا به خطا رفتيم بر ما مگير

پروردگارا، هيچ بار گرانى بر دوش‏ ما مگذار؛ همچنان كه بر دوش‏ كسانى كه پيش از ما بودند نهادى

پروردگارا، و آنچه را که توان و طاقت آن را نداريم بر ما تحميل مكن‏؛ و از ما درگذر

و از ما درگذر؛ و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور؛ سرور ما تويى‏؛ پس ما را بر گروه كافران پيروز كن‏.


ترجمه آیه 286 سوره بقره

[تصویر:  profile800_lgvv.jpg]
شب گذشته 
با سه تا پسر بچه از اقوام که میانگین سنیشئن 9 سال بود تو پارک نهج البلاغه بودم ، خیلی ساده بودن و هنوز هیچی از محیط پیرامونی و علومی که می تونن تو محیط یاد بگیرن ، نمی دونستن 

دوتاشون اولین باری بود که با من هم صحبت و هم گردشی شده بودن ، معلوم بود به من علاقه پیدا کردن خیلی باحال بودن 

گفتم من 17 سال از شماها بزرگترم ، یکیشون سریع برگشت گفت با صدای بلند و لحنی سوالی : 

تو هنوز زن نداری ؟؟؟؟؟؟؟؟

گفتم نه هی پشت سر هم بلند می گفت ، و من بهش می گفتم نه مردم با تعجب نگاه می کردن خیلی جالب بود وقتی گفتم 24 سالمه ، انگار اونا هم متوجه بودن که از یه سنی به بعد باید زن داشت !

دنیاشون فوق العاده جالب بود ، بی دغدغه و زیبا بدون هیچگونه آلودگی 

دلم می خواست منم مثل اونا می بودم ، انقدر منو کشیدن این ور و اونور که دیگه جونی نداشتم ، می گفتن تو دزد بشو ما پلیس دنبالت کنیم یا ازم می خواستن دوباره مسیر های طولانی پیاده روی پارک رو طی کنیم ، اما من خسته بودم ولی اونا سرشار از انرژی خالص |

صلوات می فرستادم با تسبیح یکی شون گفت حاج آقا بیا بریم بازی کنیم اینجا که جای صلوات نیست 
گفتم علیرضا همه جا باید به یاد خدا باشیم 
گفت تو خونه صلوات بفرست بیا بازی کینم ، گفتم باشه خیلی باحال بودن بلند بلند می گفتن حاج آقا بدو و ...

شب خوبی بود اما فقط این قسمت از ما جرا ، من مهمون ناخونده ی این گردش شبانه بودم . 

هی می گفتن تواب دوست داریم و دست می زدن  53 گل تقدیم به شما و خودم 
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان