امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

احمد نراقی در کتاب شریف « طاقدیس » نقل می کند :

موسی به جانب کوه طور می رفت ، در میان راه گبری پیر را که آلوده به کفر و گمراهی بود دید ، گبر به موسی گفت : مقصدت کجاست ، از این راه به کدام کوی و برزن می روی ، با چه موجودی نیت سخن داری ؟ جواب داد : قصدم کوه طور است ، آن مرکزی که دریایی بی پایان از نور است ، به آنجا می روم تا با حضرت حق مناجات و راز و نیاز کنم و از گناهان و معاصی شما از پیشگاهش عذرخواهی نمایم .

گبر گفت : می توانی از جانب من پیامی به سوی خدا ببری ؟ موسی گفت : پیامت چیست ؟ گفت : از من به پروردگارت بگو در این گیر و دار خلقت ، در این غوغای آفرینش ، مرا از خداوندی تو عار می آید ، اگر روزی مرا تو می دهی هرگز نده ، من منت روزی تو را نمی برم ، نه تو خدای منی و نه من بنده تو ! موسی از گفتار آن گبر بی معرفت و از آن سخن بی ادبانه در جوش و خروش افتاد و پیش خود گفت : من به مناجات با محبوب می

روم ولی سزاوار نیست این مطالب را به حضرتش بگویم ، اگر بخواهم در آن حریم ، حق را رعایت کنم حق این است که از این گفتار خاموش بمانم .

موسی به جانب طور رفت ، در آن وادی نور با خداوند راز و نیاز کرد ، با چشمی اشکبار به مناجات نشست ، خلوت با حالی بود که اغیار را در آن خلوت راه نبود ، گفت و شنیدی عاشقانه با حضرت دوست داشت ، وقتی از راز و نیاز فارغ شد و قصد کرد به شهر برگردد ، خطاب رسید : موسی پیام بنده ام چه شد ؟ عرضه داشت : من از آن پیام شرمنده ام ، خود بینا و آگاهی که آن گبر آتش پرست و آن کافر مست چه جسارتی به حریم مبارک تو داشت !

خطاب رسید : از جانب من به سوی آن تندخو برو و از طرف من او را سلامی بگو ، آنگاه با نرمی و مدارا این پیام را به او برسان :

اگر تو از ما عار داری ، ما را از تو عار و ننگ نیست و هرگز با تو سر جنگ و ستیز نداریم ، تو اگر ما را نمی خواهی ، ما تو را با صد عزت و جاه می خواهیم ، اگر روزی و رزقم را نمی خواهی ، من روزی و رزقت را از سفره فضل و کرمم عنایت می کنم ، اگر منت روزی از من نداری ، من بی منت روزی تو را می رسانم ، فیض من همگانی ، فضل من عمومی ، لطف من بی انتها ،

و جود و کرمم ازلی و قدیمی است . مردم همچون کودک اند و او نسبت به مردم فیض بی نهایت ، این فیض برای آنان همچون دایه ای مهربان و خوش اخلاق است . آری کودکان گاهی به خشم و گاهی به ناز ، پستان مادر را از دهان خود بیرون می اندازند ، ولی دایه رابطه اش را با آنان قطع نمی کند ، بلکه پستان به دهان آنان می گذارد .

کودک سر برمی گرداند و دهانش را می بندد ، دایه بر آن دهن بسته بوسه می زند و با نرمی می گوید : روی از من برنگردان ، پستان پرشیر مرا بر دهان گذار ، کودکم ببین از پستانم برای تو همچون چشمه بهاری شیر می جوشد .

وقتی موسی از کوه طور برگشت ، آن هم چه طوری ، طور مگو ، بگو قلزم نور . گبر پیر به موسی گفت : اگر برای پیامم جواب آورده ای بگو .

آنچه را خداوند فرموده بود موسی برای آن کافر تندخو گفت . گفتار حق ، زنگ کفر و عناد را از صفحه جان آن کافر پاک کرد ، او گمراهی بود که از راه حق پس افتاده بود ، آن جواب برای او همانند آواز جرس بود ، جان گمراه از تاریکی همچون شب تار بود ، و آن جواب برایش همچون تابش نور آفتاب .

از شرم و خجالت سر به زیر افکند ، آستین در برابر چشم گرفت و دیده به زمین دوخت ، سپس سر بلند کرد و با چشمی اشکبار و دلی سوزان گفت : ای موسی ! در

جان من آتش افروختی ، از این آتش جان و دلم را سوختی ، این چه پیامی بود که من به محبوب عالم دادم ، رویم سیاه ، وای بر من ، ای موسی ! ایمان به من عرضه کن ، موسی حقیقت را به من یاد بده ، خدایا چه داستان عجیبی بود ، جانم را بگیر تا از فشار وجدان راحت شوم !

موسی سخنی از ایمان و عشق ، و کلامی از ارتباط و رابطه با خدا تعلیم او کرد ، و او هم با اقرار به توحید و توبه از گذشته ، جان را تسلیم محبوب نمود !
أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ - بزرگترین دشمن انسان، هوای نفس است

أفْضَلُ الجِهادِ جِهادُ النَّفْسِ عنِ الهَوى ، و فِطامُها عَن 
جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم‏ - با هواهای نفسانی خودتان مثل دشمنتان بجنگید

به قبرستان گذر کردم صباحی شنیدم ناله و افغان و آهی شنیدم کله‌ای با خاک می‌گفت که این دنیا نمی‌ارزد بکاهی


برگرفته از کتاب عبرت های روزگار 
که میتونید رایگان از این لینک مشاهده کنید 
http://download.ghbook.ir/downloads/htm/...-ebrat.htm
أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ - بزرگترین دشمن انسان، هوای نفس است

أفْضَلُ الجِهادِ جِهادُ النَّفْسِ عنِ الهَوى ، و فِطامُها عَن 
جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم‏ - با هواهای نفسانی خودتان مثل دشمنتان بجنگید

به قبرستان گذر کردم صباحی شنیدم ناله و افغان و آهی شنیدم کله‌ای با خاک می‌گفت که این دنیا نمی‌ارزد بکاهی


 سپاس شده توسط
خدایا چرا امام زمانم باید جور گناهان منو بکشه ؟ چرا؟
****************
53  53  53 (برای تعجیل در ظهور امام زمان (عج) صلوات) 53  53  53
صــــــوت بسیار زیـــبا : لـیـنک
سخنان زیبا علی اکبر رائفی پور در احیا نیمه شعبان : لــینک

[تصویر:  05_blue.png]
چندروز پیش رفته بودم بهشت زهرا سرمزار شهید خلیلی وچمران ونیک زادو...
دلم نمیخواست برگردم چون اونجا مجبور بودم واقعیت های زندگی رو ببینم از طرفی از موندن سرمزارشون اکراه داشتم همش به خودم میگفتم چجوری روت شد بیای اینجا اومدی چی بگی Hanghead
کافیه ادامه نمیدم اولشم پاک کردم نصفه شد 4chsmu1 من با درد دلام قهرم Khansariha (13)
53 برنامه ریزی روزانه  53 

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست
 سپاس شده توسط
بلند میشم
دوباره میتونم. دوباره میتونم به روزهای اوج خودم برسم. میخوام محکم بایستم.
شروع میکنم. 
نه فیلم. نه موزیک. نه تلویزیون.
خدایا خدا...
من از خود می پرسم، شما چطور؟

آیا اعتیاد یک نوع بیماری است؟؟

اعتیاد جنسی چیست؟؟

آیا من یک معتاد جنسی هستم؟؟

چگونه می توانم بفهمم که یک معتاد جنسی هستم؟؟

بعضی وقت ها که زندگی به کام نیست ، حس میکنم خیلی تنهام .. خیلی خیلی تنهام !
 سپاس شده توسط
دلم گرفته 
اما حق ندارم اعتراضی کنم و یا گلایه ای ...
 سپاس شده توسط
منم میخوام مثل همسایه ابوبصیر بشم

همسایه باید شروط مسلمانی را در حق همدیگر رعایت کند همسایه باید از هر جهت همسایه ى خود را رعایت کند ، همچون برادرى مهربان با همسایه معامله نماید ، به درد همسایه برسد ، مشکلاتش را حل کند ، در امور زندگى به او کمک دهد ، در حوادث روزگار به یارى او برخیزد ، ولى همسایه ى ابوبصیر این گونه نبود ، در دولت ستمکار بنى عباس شغل پردرآمدى داشت ، با تکیه بر آن دولت ثروت زیادى به چنگ آورده بود . ابوبصیر مى گوید : همسایه ام چند کنیز آوازه خوان و گروهى مطرب داشت ، به طور دایم مجلس لهو و لعب و مشروبخوارى او و دوستانش برپا بود . من که تربیت شده ى فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) بودم از این وضع نگرانى سختى داشتم ، روحیه ام آزرده بود ، در رنج فراوانى بسر مى بردم ، بارها با زبانى نرم با همسایه سخن گفتم ، گوش نداد ، به اصرار زیادى برخاستم توجه نکرد ، ولى از امر به معروف و نهى از منکر غفلت نکردم تا روزى به من گفت : من مردى مبتلا به هوا و شیطانم ، تو اگر وضع مرا براى امام بزرگوارت حضرت صادق (علیه السلام) تعریف کنى شاید با توجه حضرت صادق (علیه السلام) و دم عیسوى آن امام بزرگوار ، از این آلودگى فساد و از این شرّ و بدبختى نجات پیدا کنم .ابوبصیر مى گوید : سخنش را پذیرفتم ، حرفش را قبول کردم ، پس از مدتى در مدینه خدمت حضرت صادق (علیه السلام) رسیدم و اوضاع همسایه ام را براى حضرت توضیح دادم و نگرانى سخت خود را به امام باکرامتم اظهار نمودم .امام فرمودند : چون به کوفه برگردى به ملاقاتت مى آید ، از قول من به او بگو اگر کارهاى زشت خود را ترک کنى ، از لهو و لعب دست بردارى و با تمام گناهانت قطع رابطه نمایى ، بهشت را براى تو ضامن مى شوم . چون به کوفه برگشتم دوستان به دیدنم آمدند ، او هم آمد ، وقتى خواست برود به او گفتم : نرو زیرا با تو سخنى دارم ، چون اطاق خلوت شد و جز من و او کسى نماند ، پیام حضرت صادق را به او رساندم و اضافه کردم امام صادق (علیه السلام) به تو سلام رسانده !همسایه ام با تعجّب گفت : تو را به خدا سوگند مى دهم ، امام صادق به من سلام رسانده و به شرط توبه از گناه ، بهشت را براى من ضامن شده ؟! قسم خوردم که متن این پیام همراه با سلام از جانب حضرت صادق براى توست . گفت : ابوبصیر ، مرا بس است . پس از چند روز پیام داد مى خواهم تو را ببینم ، به در خانه اش رفتم در زدم ، آمد پشت در ، در حالى که لباسى به تن نداشت ، گفت : ابوبصیر ، آنچه در اختیارم بود به محلّ معیّنش رساندم ، از تمام اموال حرام سبک شدم ، از تمام گناهانم قطع رابطه کردم .براى او لباس آماده نمودم و گاهى به دیدنش مى رفتم و اگر مشکلى داشت رسیدگى مى نمودم . یک روز برایم پیام فرستاد که در بستر بیمارى گرفتارم ، به عیادتش رفتم ، عیادت از او و رعایت حالش ادامه یافت ، تا روزى به حال احتضار افتاد ، در آن حال براى چند لحظه بیهوش شد ، چون به هوش آمد ، در حالى که لبخند به لب داشت به من گفت : ابوبصیر ، امام صادق (علیه السلام) به وعده اش وفا کرد ، سپس از دنیا رفت ! در آن سال به حج رفتم ، پس از حج براى زیارت قبر پیامبر و ملاقات با امام صادق (علیه السلام) به مدینه مشرّف شدم ، چون به دیدن امام رفتم یک پایم در اطاق و پاى دیگرم بیرون بود که حضرت صادق (علیه السلام) به من فرمودند : ابوبصیر ، من نسبت به همسایه ات به وعده اى که داده بودم وفا کردم !
أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ - بزرگترین دشمن انسان، هوای نفس است

أفْضَلُ الجِهادِ جِهادُ النَّفْسِ عنِ الهَوى ، و فِطامُها عَن 
جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم‏ - با هواهای نفسانی خودتان مثل دشمنتان بجنگید

به قبرستان گذر کردم صباحی شنیدم ناله و افغان و آهی شنیدم کله‌ای با خاک می‌گفت که این دنیا نمی‌ارزد بکاهی


 سپاس شده توسط
خیلی حساس و رنجور شدم و با اتفاقات روزانه در اطرافم خیلی اعصاب خودمو خورد میکنم و بیش از حد بهشون فکر میکنم. اعتماد به نفسم کم شده، خیلی نگران و مضطربم و میشه گفت روحیه ی خوبی ندارم. همه اینا در حالیه که از شرایطی که دارم نسبتا راضیم و میشه گفت تقریبا همه چی سر جاشه، وای به حال روزی که یکی از قسمتای مختلف زندگیم دچار اختلال بشه یا در معرض تهدید باشه دیگه داغون میشم اون موقع. واسه همین به نظرم ظرفیت تحمل مسائل رو ندارم. مثلا وقتی سر کار مدیر ازم یه انتقاد میکنه پیش خودم هزار جور فکر میکنم که اگه عذرمو بخاد چی؟... 
دنبال یه راه حلی میگردم که آروم بشم.
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
 دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور 
سلام دریل جان 
تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود :
بشین با خودت سنگاتو وا بکن و روشن شو نسبت به وضعیت فعلی ت 
برنامه روزانه خیلی مهمه من به این نتیجه رسیدم که باید در طول روز طبق برنامه عمل کرد تا در نهایت هفته و ماه خوبی حاصل بشه 
و نسبت به خودت یکم خوش بین باش زیادم نه یکم ، در کتابی خوندم که وانمود کن تا احساسش کنی من هم دارم سعی می کنم به همین شیوه عمل کنم و پیشنهادم به شما هم همینه 
چون خودم دارم سعی می کنم گفتم  53
 سپاس شده توسط
از همونی که میترسیدم سرم اومد ، بشم یه معتاد خفن به خ.ا ، شاید وقتی که از عوارض خ.ا حرف میزدن و میترسوندنمون ( مثلا تو دانشگاه) به خودم امیدواری میدادم که من و نمیگه ، این ماله کساییه که خیلی اینکارو میکنن . و میتونم بگم میانگین ، هفته ای 3 تا 4 دفعه این کار و میکنم . 
جالب اینه که امسال ارشد دارم و کلی رویای خوب داشتم . 
و نشستم و سوختن و لحظه هامو نظاره گرم ... سوختن ف صت هام. نمیتونم درس بخونم . دستم به هیچی نمیره . فقط میخوام بخوام . تغییر میخوام .
2 ماه ِ حبسم تو طبقه ی دوازدهم یه خونه تو بیایون . 2ماه گذشته ، فقط 10 11 دفعه رفتم بیرون . اونم واسه خرید و اینا . 
دلم میخواد حداقل اگه درس نمیخونم کار کنم . تفریح کنم . یه جیزی که دلم خوش باشه وقتمو بهش گذروندم . نه اینکه .. 
ولش کن .. منم مثل بابام خیلی بی اراده ام . فک کنم تهشم مثل همون شم .
تهش میشم یه کسی که به زور نون هر روزشو در میاره و 45 سالشه و هنوز با مادرش زندگی میکنه و به هیچ جا نرسیده .
اه
پاشو از خونه برو بیرون
ارشدم نگیر
پا شو

[تصویر:  nasimhayat.png]
چه بده آدم یهویی دلش بگیره..
53
اصلا از بیرون رفتن خوشم نمیاد و بلافاصله حالم بد می شه تا شب و اوقاتم تلخ می شه و ذهنم منحرف 
خسته شدم از این روزا و همه چیز  Hanghead
 سپاس شده توسط
خدایا

بشین خووووب ما رو ببین
تموم که شد یه کاری کن
لطفا
لطفا
لطفا
[img=0x0]http://s6.picofile.com/file/8255085326/%D9%84%D9%88%DA%AF%D9%88_%D8%B1%D9%86%DA%AF%DB%8C.gif[/img]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان