امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

(1396 ارديبهشت 6، 22:56)زینبی نوشته است: چرا آفریده بشیم که سختی ها رو هم مجبور باشیم تحمل کنیم

سوالات چرایی معمولا محکوم به جواب ندادن هستن....!!و البته یه حال بد.
نوع سوال= بازتاب خودش در روحیه-عجیبه ولی امتحان کنین.سوالات چرایی روحیه و باور بد ایجاد میکنن.چرا من فقط بدی های دنیا رو میبینم؟چرا من همیشه تو این وضعیت بدم؟چرا تموم نمیشه و...
سوالات رو با چگونه بپرسین...چون تغییرات به دنبال داره.
چگونه شد که من به اینجا کشیدم؟چگونه خودمو ازین وضع در بیارم؟
شیرجه های نرفته گاهی کوفتگی های عجیبی بجا میگذراند


[img=0x0]http://www.noonoab.ir/assets/js/admin/uploaded/2013/11/Climbing-5.jpg[/img]
 سپاس شده توسط
با این حرفا فقط برای ی مدت کوتاه میتونم خودمو توجیه کنم!!جواب قانع کننده ای نیستن برام
53 برنامه ریزی روزانه  53 

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست
 سپاس شده توسط
یه وقتایی باید بری بزنی سر شونه خدا ,بگی حاجی ما ادمیم ها ,ربات نیستیم 
مگه این یه ریزه گوشت و پوست و استخوون چقد میتونه فشار تحمل کنه اخه مشتی؟ 
وقتی هنوز بیست وسه سالت نشده وموهات شروع کرده به سفید شدن ینی یه جای کار درست نیست
از وسطای زمستون بدجوری تو محاصره ام 
خیلی خسته شدم خیلی
به قول ورزشکارا واقعا خالی کردم
این لغزش امروز بعد صد ویک روز هم حکم تیر خلاص رو داشت
دیگه خودمم نمیدونم میخوام چیکار دارم میکنم
از یه طرف وضع تحصیلی افتضاح ,پنج سال گذشته وپنجاه واحد پاس شده و پدر ومادری که فکر میکنن پسرشون انیشتنه وقراره دوماه دیگه لیسانس بگیره 
ازینور افسردگی شدید ,فشار کار و خستگی روحی
این لامصبم که ولکن ما نیست
دائم تحریک میکنه 
خسته شدم از بس مقاومت کردم 
اصلا مقاومت کنیم که چی بشه ؟
بذار انقد بزنم تا بمیرم
گور پدرش
 سپاس شده توسط
(1396 ارديبهشت 7، 19:27)زینبی نوشته است: با این حرفا فقط برای ی مدت کوتاه میتونم خودمو توجیه کنم!!جواب قانع کننده ای نیستن برام


دقیقا مشکل همه ما همینه.اگه غیر این میگفتین باس شک میکردین.
چرا انتظار داریم باورها و عادات بدی که طی سال ها در ما نهادینه شدن...یک شبه ازبین برن و جای خودشونو به شادی و حال خوب همیشگی بدن؟....البته این تقصیر شما نیست ...این ذات انسانه(پی گیری و دنبال کردن نتایج سریع و قطعی)-مثال:خیلی از تبلیغات دنیای امروزی همین باور اشتباه انسان رو هدف میگرن...لاغری در دو هفته-20 کیلو کاهش وزن با یه جفت کفش.زیبایی و ....!
شیرجه های نرفته گاهی کوفتگی های عجیبی بجا میگذراند


[img=0x0]http://www.noonoab.ir/assets/js/admin/uploaded/2013/11/Climbing-5.jpg[/img]
 سپاس شده توسط
بار سنگین بیکاری این روزها بدجوری داغون کنندس

میل به هیچ کاری نمیره و کم کم افسردگی سراغت رو میگیره....

دعا کنید .....که حال خوبی ندارم اصلا
  [تصویر:  zko_mxcpx3irr8xxxrsdbdjwa0n2.png]
 یک راند دیگر مبارزه کن 
در عوض من دارم زیر بار کار له میشم.
هزاتا دغدغه و دلمشغولی واسه خودم درست کردم. تمام بدنم از فشار کار درد میکنه بابام خواست لوله رو اره کنه از دستش در رفت زد به دماغم. که دماغم کج شد.دستام دو هفته س تو گل و شله. پاهام پر از خاره. استاد راهنمام پیگیر مقاله هاس. دو تا آزمون استخدامی دارم. مصاحبه دکتری خودمو آماده نکردم. کودشیمیایی خریدم گذاشتم تو انبار دزد زده برده . ترانس برق چاه آبمون امروز سوخت رفت تو چهار میلیون خرج. آب نیست برنجام رو بریزم تو خزانه دارن خراب میشن. سهام فروختم به بابام میگه پولشو نمیدم بهت میخوام واسه خواهرت جهیزیه بخرم. تنها سرگرمیم شده کانون و کمی تلگرام. حتی قرٖآن روزانه م هم قطع شده. از اینورم همش شهوت انگولک میکنه که برو یه دوست دختر آس پیدا کن. گاهی هم میرم تو فکر اینکه برم زن بگیرم و خودمو حداقل از فکر و خیال راحت کنم.
سری و این همه سودا؟
من همه کارام همینجوریه یا از شدت بیکاری و تنبلی کپک میزنم یا از شدت دغدغه و کار زیاد له میشم.افراط یا تفریط
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
بچه ها پوستتون کلفت باشه زندگی خیلی خشنه
ولی ما از اون خشن تریم
 سپاس شده توسط
آره زندگی خیلی خشنه خیلی....
گاهی احساس میکنم بلد نیستیم شکر گذار باشیم درسته الان چند روز تا میخوام یه کلمه حرف بزنم اشک نمیزاره حرفمو بزنم ....
از قدیم گفتن دلی که نسوز ازش اشک نمیاد... ولی با این شرایط به این نتیجه رسیدم تو زمان سختی اصلا بلد نیستم شکر گذار باشم با اینکه میشه کلی نعمت پیدا کنم برای شکرگذاری حتی تو این بار سنگین مشکلات که خیلی خیلی داره بهم فشار میاد تا حدی که افتادم به خوردن قرص اعصاب ...
چقدر خودمو جدا از اینجور چیزا تصور میکردم و حالا تو بهترین دوران جوونیم باید قرص اعصاب بخورم تا بلکه بتونم یکم آروم باشم واقعا باور کردنی نیست ....
زندگی چه کارایی با آدم میکنه ....
ولی مطمئنم این دوران هم میگذره و تموم میشه ...
پایان شب سیه سپیده[emoji6]

ولی میخوام بازم شکر گذار باشم به خاطر همه نعمتهایی که قدرت درکش رو ندارم و بیشتر مواقع بدل نیستم ...
خدایا شکرت خدایا شکرت که هنوز هستی کنارم [emoji120] [emoji254]
درد دلو باید گذاشت در کوزه آبشو خورد!!...باید حال اینطوری باشه همیشه: 317














فقط میدونم یه روزی یه جایی این حرفم یادم میره و میام درد و دل میکنم!!...

من حرف زیاد زدم ، مهم عمله!.



اما بازم تاکید بر "بر لب بودن درد و دل" بر لب کوزه دارم!..........چقدر" بر توو بر" شد!
 سپاس شده توسط
نمیخوام هر دفعه بیام اینجا و به بقیه هم حس و حال بد بدم
دوست دارم همیشه همه منو شاد ببینن ولی بریدم کم اوردم
اینجا نگم این حرفا رو باید به کی بگم بد جور دلتنگشم
نمیتونم کنار یکی دیگه بودنش تحمل کنم
درسته دیگه الان تقریبا 4 ماهه با هم حرف نزدیم ولی اینستاشو چک میکنم
نمیتونم ازش بگذرم اونم هر پستی که میذاره یه جوری که فقط من بفهمم به زبون بی زبونی میگه دلتنگمه ولی به خودم میگم اصلا اگه بازم با هم باشیم آخرش که چی حتی الان که با یکی دیگه هست این ابراز علاقه اینجوریش به من چه معنی داره اون داره اگه منو میخواست که به کس دیگه ای نمیتونست حتی فکرم کنه
نابودم باز دارم سعی میکنم از فضای مجازی دور باشم ولی باز تا میام بی اختیار
میرم ببینم چه پستایی گذاشته از دست خودم کلافه ام
من که میدونم هیچ وقت نمیتونم باهاش باشم پس این کارام یعنی چی
این جوری در حق یکی دیگه هم که ممکنه باهاش ازدواج کنم دارم بدی میکنم
اصن چه جوری میتونم یه روزی با کسی ازدواج کنم و دیگه تو یاد اون نباشم
 أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؟!
 سپاس شده توسط
(1396 ارديبهشت 7، 22:47)همساده نوشته است:
در عوض من دارم زیر بار کار له میشم.
هزاتا دغدغه و دلمشغولی واسه خودم درست کردم. تمام بدنم از فشار کار درد میکنه بابام خواست لوله رو اره کنه از دستش در رفت زد به دماغم. که دماغم کج شد.دستام دو هفته س تو گل و شله. پاهام پر از خاره. استاد راهنمام پیگیر مقاله هاس. دو تا آزمون استخدامی دارم. مصاحبه دکتری خودمو آماده نکردم. کودشیمیایی خریدم گذاشتم تو انبار دزد زده برده . ترانس برق چاه آبمون امروز سوخت رفت تو چهار میلیون خرج. آب نیست برنجام رو بریزم تو خزانه دارن خراب میشن. سهام فروختم به بابام میگه پولشو نمیدم بهت میخوام واسه خواهرت جهیزیه بخرم. تنها سرگرمیم شده کانون و کمی تلگرام. حتی قرٖآن روزانه م هم قطع شده. از اینورم همش شهوت انگولک میکنه که برو یه دوست دختر آس پیدا کن. گاهی هم میرم تو فکر اینکه برم زن بگیرم و خودمو حداقل از فکر و خیال راحت کنم.
سری و این همه سودا؟
من همه کارام همینجوریه یا از شدت بیکاری و تنبلی کپک میزنم یا از شدت دغدغه و کار زیاد له میشم.افراط یا تفریط


کار که هست 
در طول روز از صبح تا شب اینور اونور میدوم کلی فعالیت هست 
لابلای این ها وقت تلف کنی هم بسیار هست 
ولی دریغ از یک کاری که درآمدی حاصل کند
تو این سن خیلی سخته فقط مصرف کننده باشی تو خانواده
انشاالله همساده جان کارای شما به خوبی و خوشی پیش برن و پر از موفقیت باشه براتون
  [تصویر:  zko_mxcpx3irr8xxxrsdbdjwa0n2.png]
 یک راند دیگر مبارزه کن 
من یه معتادم، من معتادم
             پس
من یه بیمارم، من بیمارم
به این نتیجه رسیدم که من بیمار چطوری میتونم به اطرافیانم کمک کنم. من که یه بیمار بیشتر نیستم. من اول باید به خودم کمک کنم. خودم از همه اطرافیانم محتاج تر به کمک هستم پس چطوری میتونم  به بقیه کمک کنم. من باید بیماریم رو خوب کنم و بهبودی پیدا کنم تا بتونم به دیگران کمک کنم. یه آدم کور چطور میتونه دست یکی دیگرو بگیر.
تصمیم گرفتم که تموم تمرکز و انرژی که دارم صرف خودم کنم تا بیماریم رو درمان کنم، فقط با قرار دادن تمام انرژی فکریم و فیزیکیم میتونم  ترک کنم و بهبودی پیدا کنم.
از 100% انرژی فکری و فیزیکی، 2 درصد رو اختصاص میدم برای کمک کردن به مامانم و بقیه 98% رو فقط برای کمک کردن به خودم، برای پیشرفت خودم، برای بهبودی، برای سالم شدن ، برای ترک کردن. فقط در این صورته که بعدا میتونم به اطرافیانم کمک کنم.
تمام انرژی و تمرکزم صرف بهبودی و پیشرفت خودم.
اصلا دیگه به بحث ها و مشکلات خانوادگی و فامیلی کاری ندارم. اصلا دیگه کاری ندارم فلان کس توی فامیل چکار کرد چکار نکرد چی میخواد چی نمیخواد چی نیاز داره چی نیاز نداره. اصلا دیگه کاری به امور سیاسی و اجتماعی ندارم. اصلا دیگه وارد این مباحث نمیشم و فکرم رو درگیر این چیزا نمیکنم.
الویتم دیگه خودمم و خودم. فقط دیگه به دنبال انجام کارایی میرم که باعث بهبودی و پیشرفتم بشن. فقط دیگه تصمیماتی میگیرم که توی این چارچوب باشه : کمک به خودم برای درمان بیماریم و پیشرف کردنم.
اول باید به خودم کمک کنم تا بتونم به دیگران کمک کنم چون من یه بیمارم و بیمار تا درمان نشه نمیتونه به دیگران کمک کنه: شتر سواری دولا دولا نمیشه
من از خود می پرسم، شما چطور؟

آیا اعتیاد یک نوع بیماری است؟؟

اعتیاد جنسی چیست؟؟

آیا من یک معتاد جنسی هستم؟؟

چگونه می توانم بفهمم که یک معتاد جنسی هستم؟؟

 سپاس شده توسط
12بارتویه نصفه روز؟چه مرگته اخه
اخه رفته
 خب بدرک
2سال بودا
بازم بدرک
همیشه بود
دیگه نیست
------
حقم خوشبخت شی نبود.
زیبا ترین ستاره رو زمینی خدادوست داره
تو بهتری از همه به حرف آدما محل نده
یه معجزست خنده هات..
[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
ای لعنت .... به این زندگی و خودم که ....
نمیدونم باهاش چند چندم ....
همش دارم زور میزنم که آرزوهام و انگیزه هامو فراموش نکنم بعد یه اتفاقاتی میوفته باعث میشه کلا فراموششون کنم و بشینم چند روز زار زار گریه کنم بعدم بگم به درک دوباره شروع میکنم چون هنوز زنده بلند میشم ولی انگار همون آدم سابق نیستم یه تیکه از دلم جامونده.....
دیگه رنگ آرزوهام به سبزی قبل نیست انگار کهنه شدن ....
شاید هم خودم کهنه شدم .... شدم مثل کسایی که لبخند به لبشون و دلشون آشوبه اگه کوچکترین تلنگری بهم بخوره زار زار میشینم گریه کنم ....
حالم از این روزا بهم میخوره اصلا دوسش ندارم، خدا امسال مونو بخیر کنه .....[emoji26]
سالی که از عید با مرگ و دعوا شروع شد و فعلا رسیده به خرابی های بعد طوفان ....
 سپاس شده توسط
یسلام
وقتایی مثل امروز بشدت عصبی میشم نمیدونم باید چکار کنم
یچیزی اذیت میکنه ادم رو اما انگار هیچکی حاضر نیست به دادت برسه
کسی نمیپرسه دردت چیه! کسی هم نیست بگه درمونش چیه؟!
هر روز رو با سختی بگذرونی ارامش نداشته باشی و خودتو گول بزنی که یه روزی مثلا قراره ارامش داشته باشی
سردرد فشار عصبی فشار لعنتی!
اصلا ترک چه اهمیتی داره؟! اگه داشت که این خدا یکاری میکرد
این چه خداییه که من حتی ذره ای هم براش اهمیت ندارم در حالی که میدونه وضعم داغونه اما کمکی نمیکنه؟!
من دیگه حالم داره از دنیا و اخرتی که قراره توش خوش باشم داره بهم میخوره اهههههههههههههههه?
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان