امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

(1396 آبان 11، 20:18)majid78 نوشته است: با خدا دوست شم ؟؟؟؟وات؟؟؟؟

گیجم حسابی


آره .. 1
چیز عجیبی نیست .. هست ؟!
[تصویر:  147.gif]
[تصویر:  ImamMahdi_mahdiyar_ir_Psd_7.jpg]
[تصویر:  05_blue3.png]
 سپاس شده توسط
چجوری مگه زبونم لال خدا آدمه که باهاش دوست شم
 سپاس شده توسط
فقط یبار دلم میخواست ابن خدا درد منو بشنوه یبار!!
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
اقا میپ خدا میشنوه راهم میذاره جلو پاتون و در حقتون خیلی مهربونه اما مسئله اینجاست شما اینقد که در حق خودتون نامهربونید و تو سر خودتون می زنید اجازه دیدن اون فرصت ها رو نمیدین به خودتون
اولین گام برای ارامش ذهنی و روحی و حتی جسمی شما اینه ک خودتون رو بپذیرید با همه خوبی و بدی که دارید کودک درونتون نیاز به محبت و مهربانی شما داره چیزی ک شما بهش توجهی ندارید
غریزه جنسی خیلی قویه اونقدری ک شد وسیله امتحان چندتا پیامبر ..اگر خدا میگه تقوا پیشه کنید اونی که خالق ماست میدونست که میشه کنترلش کرد و این زمانی رخ میده که ادم تو جنگ درونی با خودش و تمایلاتش بتونه تصمیم درست رو بگیره و اولویتهاشو مشخص کنه
من از موضع ی همدرد باهاتون صحبت می کنم آدمی که درگیره و عین شما گاهی نمیدونه از سر ناچاری چه گلی به سر بگیره اگر لحنم امری هست ببخشید ..شما ملایم بخونید و از موضع ی همدرد ن ی ادمی که از بالا به پایین داره به جریان نگاه میکنه Shy
اما وقتی میبینم با هر بار ارتکاب این اشتباه ن تنها آروم نمیشم ک بدتر روح و روانم میریزه بهم و تاچند روز تعادل روحی ندارم با خودم میگم پس این راهش نیس قرار بود این نیاز و ارضا شدنش ادمو آروم کنه ن ک عین باروت روح و روان ادمو نابود کنه بره هوا
عصبانیت و ناراحتی شما بنظرم ریشه تو همین نارضایتی درونی داره از دست خودتون بشدت ناراحتید و نمی بخشید خودتونو و هی سرزنش سرزنش همه اینها توانی برای شما باقی نمیذاره بتونید از سطحی بالاتر به حال و روز امروزتون نگاه کنید 
تو ی چاله افتادید و فقط همون چاله رو میبینید و این فرصت های زیادی رو داره از شما میگیره..این غریزه قرار بود افسارش دست ما باشه ن ک افسار ما دست اون باشه همین عدم تعادل کار رو خراب کرده
بیاید اندکی با خودتون مهربان باشید به خودتون زمان بدید کم کم قدم قدم شروع کنید مطمئن باشید نتیجه رو خواهید دید
فقط کافیه :
اولویت هاتونو مشخص کنید
ذهنتونو روی اونها متمرکز کنید
به خدا توکل کنید 
اونوقته ک میبینید چطور حال و روحیه تون خوب میشه
بهتره با خودتون مهربان باشید به خودتون فرصت خطا و اشتباه بدید و اینو جزیی از مسیر ترک بدونید 
از اینکه طولانی شد عذرخواهی میکنم 302
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
 سپاس شده توسط
meep جان از خان اول این مسیر فقط با زور باید عبور کرد،محدود کردن خود و دوری از تمام عوامل تحریک زا بعد کم کم باید به خودت بیای که حالا با ترک اون میخوای چکار کنی،یک هدفی رو در زندگی داشته باش
یک چیز میگم شاید کمی امید بگیری:
خود من روزی آرزوم این بود فقط تو اون روز فیلم پو*رن نبینم همین،یعنی برام مثل غذا شده بود باید حتما میدیدم،دیدن همانا و ... همانا، ولی با یکم سختی راحت شدم،مهم اینه که آخرش راحت میشی،وقتی تو ترکی و بدنت بی قراره این حالت تا ابد ادامه نداره،بالاخره یک روزی تموم میشه و طعم زیبای زندگی رو میچشی و با حال خوش زندگی میکنی،با هر بار گناه صدها قدم از اون دورمیشی در حالی که داری تو ترک یک وجب یک وجب خودتو بهش نزدیک میکنی.
چشیدن این طعم ارزش هر سختی رو داره 53
 سپاس شده توسط
مجددا دچار حواس پرتی مکرر شدم Swear1
 سپاس شده توسط
دیروز شخص بزرگی رو از دست دادم توی زندگیم. با پدر برام فرقی نداشت. پروفسور منوچهر نیک آذر، چهره ی شناخته شده ی رشته مهندسی شیمی بود که تنهامون گذاشت. برای شادی روحشون صلوات، فاتحه یا هرچی دوست دارین بفرستین. ممنون بچه ها
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
                                                   شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
                                                   معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
                                                   در تمام لحظاتم، حامی و حاضر  خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
                                                   آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
                                                   هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
 سپاس شده توسط
خداوندا 
از تو می خواهم 
مرا از خاری در دنیا 
از دام شیطان 
از نفسم 
از منیتم برهانی 
----------------
جان مرا بگیری در حالیکه تسلیم اراده تو هستم
 سپاس شده توسط
تنها ... 
وا مانده در تبی گنگ ...
چند ساعته دارم خودخوری می کنم
 سپاس شده توسط
(1396 آبان 14، 13:29)aliunknown نوشته است: Hanghead نزدیک به یک ماه بود اینکارو نکرده بودم ... تقریبا داشتم موفق میشدم که برای همیشه بزارمش کنار ...
ولی دشمن همیشگیم بد خوابی دیشب بهم هجوم آورد .... دوباره شکستم :(
خیلی احساس گندی دارم .... هر دقیقه که هیچی هر ثانیه که میگذره به خودم بد و بیراه میگم ....
چرا آخه دیشب باید اونطوری میشد ... چراااا 
چشمام تقریبا خوب شده بود . داشتم خوش اخلاق تر میشدم .... همه چیز رو به بهبود بود تا اینکه یهو همه چیزو از دست دادم
انگار همه چیزم از دست رفته ... انگار هیچی ندارم ...
دعا کنید مثل ماه قبل نیوفتم رو دور سریالی .... 
نمیدونم میتونم دوباره به اون حد پاک بمونم یا نه  Tears

aliunknown جان
من هم مثل تو مشکل فکرها و تخیلات قبل از خواب که منجر به ناپاکی می شدند رو دارم ، مدتیه سعی می کنم قبل از این که به تخت خواب برم ، یکی دو تا موضوع برای فکر کردن انتخاب می کنم و به خودم متعهد میشم که فقط به اونا فکر کنم. این موضوع ها می تونه یه فیلم سینمایی باشه که دیدم ، می تونه یه کتابی باشه که قبلا خوندم ، می تونه خاطره شیرین و نوستالژی از گذشته باشه که مرورش کنم ، می تونه تحلیل کارهای گذشته ام باشه که ببینم کجای کارهام رو باید اصلاح کنم ، می تونه برنامه ام برای آینده باشه ، و هزاران موضوع دیگه.
خودم فعلا جواب گرفتم و عادت بد فکرهایی که موقع خواب سراغم می اومدن رو پس از مدت ها دارم کنار می گذارم.
این کار یه مزیت دیگه هم داره. وقتی به زندگی ات فکر می کنی و تحلیلش می کنی ،ایده و کارهای جدیدی به ذهنت می رسه که می تونی انجامش بدی...
لطفا امتحانش کن و واسه متعهد موندن به خودت "تقوای ستیز" داشته باش. اگه امتحانش کردی نتیجه اش رو توی پروفایلم بهم بگو.
موفق باشی داداش
گهی بر درد بی درمان بگریم
                                  گهی بر حال بی سامان بخندم 




بودنم درد می کند از هبوط سخت آدم بر زمین..........
 سپاس شده توسط
(1396 آبان 14، 23:59)تـــواب نوشته است: تنها ... 
وا مانده در تبی گنگ ...
چند ساعته دارم خودخوری می کنم

تواب  عزیز ، خیلی خیلی بده که خودخوری می کنی . خدشه دار کردن عزت نفست ، فقط حالت و اوضاعت رو بدتر می کنه. 
به جای خودخوری با خودت خلوت کن ، به خودت روحیه بده.
ما باید قبل از هر چیزی خودمون رو دوست داشته باشیم و به خودمون عشق بورزیم.
گهی بر درد بی درمان بگریم
                                  گهی بر حال بی سامان بخندم 




بودنم درد می کند از هبوط سخت آدم بر زمین..........
 سپاس شده توسط
آرامش 
گوهری ارزشمند که توانایی داشتنش را ندارم
مثل جیب خالی و تشکیل زندگی
 سپاس شده توسط
خدایا این حالو ازم نگیر ، به طرز عجیبی انگیزه دارم واسه جنگیدن  Khansariha (69)
 سپاس شده توسط
امروز توی manoto plus یه برنامه ای بود که یه روان شناس آورده بودن و داشتن راجب عادت صحبت میکردن. مثالی که میزد مثال لاغری و فرمول ساده ی لاغری بود.. میگفت همه میدونن فرمول لاغری اینه که کمتر بخور و بیشتر ورزش کن ...اما چرا اینهمه کتاب راجب لاغری نوشته شده و اینهمه تلاش برای لاغری، شکست میخوره و ما نمیتونیم لاغر کنیم؟ دلیلش یه کلمه س و اون عادته. ما عادت کردیم به غذا خوردن و زیاد خوردن. برای همینه که وقتی میخایم خودمون رو توی خوردن محدود کنیم، اون عادت جلوی مارو میگیره و نمیذاره که ما به راحتی وزن کم کنیم.

حالا من میخام این لاغر شدن رو تعمیم بدم به موضوعی که همه ی مارو توی این کانون دور هم جمع کرده. چرا ما نمیتونیم ترک کنیم؟ 
آیا ترک خ.ا هم مثل لاغر شدن سخته چون عادتِ خ.ا نمیذاره ما ترک کنیم؟ یا اینکه نیروی قوی تری به اسم شهوت و نیاز جنسی هست نمیذاره ما از این گناه خلاص شیم؟ 
چرا نمیتونیم یه روز بگیم دیگه بسه و واقعا هم بس کنیم؟ 
بنظر شما چند درصد از این گناهِ بزرگ، عادت هست و چقدرش عوامل دیگه ای که هرکسی ممکنه به نظرش برسه؟
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
                                                   شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
                                                   معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
                                                   در تمام لحظاتم، حامی و حاضر  خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
                                                   آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
                                                   هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
(1396 آبان 16، 20:33)rezaKy نوشته است: امروز توی manoto plus یه برنامه ای بود که یه روان شناس آورده بودن و داشتن راجب عادت صحبت میکردن. مثالی که میزد مثال لاغری و فرمول ساده ی لاغری بود.. میگفت همه میدونن فرمول لاغری اینه که کمتر بخور و بیشتر ورزش کن ...اما چرا اینهمه کتاب راجب لاغری نوشته شده و اینهمه تلاش برای لاغری، شکست میخوره و ما نمیتونیم لاغر کنیم؟ دلیلش یه کلمه س و اون عادته. ما عادت کردیم به غذا خوردن و زیاد خوردن. برای همینه که وقتی میخایم خودمون رو توی خوردن محدود کنیم، اون عادت جلوی مارو میگیره و نمیذاره که ما به راحتی وزن کم کنیم.

حالا من میخام این لاغر شدن رو تعمیم بدم به موضوعی که همه ی مارو توی این کانون دور هم جمع کرده. چرا ما نمیتونیم ترک کنیم؟ 
آیا ترک خ.ا هم مثل لاغر شدن سخته چون عادتِ خ.ا نمیذاره ما ترک کنیم؟ یا اینکه نیروی قوی تری به اسم شهوت و نیاز جنسی هست نمیذاره ما از این گناه خلاص شیم؟ 
چرا نمیتونیم یه روز بگیم دیگه بسه و واقعا هم بس کنیم؟ 
بنظر شما چند درصد از این گناهِ بزرگ، عادت هست و چقدرش عوامل دیگه ای که هرکسی ممکنه به نظرش برسه؟

سلام رضا جان بنظر من بشخصه این واقعا یک عادته،وقتی این کار مرتب انجام بشه بدن هم عادت میکنه و حس میکنیم باید تخلیه بشیم تا راحت بشیم،اگر دقت کنی تو دوران ترک گاهی وسوسه هم به سراغمون نمیاد ولی همش باخودمون کلنجار میریم انگار یه چیزی کمه،باید یکاری انجام بدم،باید تخلیه بشم،خود تو الان روزهای زیادی داری اگر دقت کنی میبینی که بعلت ترک اون عادت احتمالا روزهای خوبی رو سپری میکنی،وچون اون عادت از سرت پریده انگار اصلا بهش نیاز نداری،این در حالیه که تو دورانی که آدم اونکارو میکنه مغز آدم ول کن نیست،وقتی مغز ول کنه بدن از سر عادت باید بره طرفش ،ساعت 22:30 شبه به دور از دنیای تلگرامو اینستا تو رختخوابم و بریم که یک خواب مرتب داشته باشیم،خسته ام. 49-2
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان