1396 آبان 30، 21:57
(1396 آبان 30، 21:13)می توانم نوشته است: آقای دریفت اینجا رو اشتباه اومدید
مساله من مشکل داشتن نیست مساله من آرزو نداشتنه
نه آرزویی دارم نه هدفی دارم نه چیزی شادم می کنه
البته ممنونم که پاسخ دادید
ولی صرفا یه درد دل کهنه و قدیمی بود
درود ,
این درد دل شما درد دل بیشتر جوون هاست ,
راستش بنظر من اینطور نیست که برای آدم اصلا چیزی نباشه که از اون احساس شادی و خوشحالی نکنه ,چون خودم تقریبا وقتی دست چپ و راستمو شناختم هیچ وقت سرحال نبودم و همش افسرده و نا امید بودم منهای تفریبا یکسال اخیر که یکم اوضاع بهتر شد بخاطر اینکه چیزی رو تو خودم کشف کردم و علاقه و استعدادی رو کشف کردم الان حس میکنم یک تکونی بهم داده , اون باب آشنایی با اون خانم (هرچند رابطه صمیمی بشه یا نشه,رابطه دوستی معمولی بمونه یا نمونه , اصلا دوستی برقرار بمونه یا نمونه)چون تجربه جدیدی بود هم یک تکونی بهم داد (من خودم زن و شوهرها رو میدیدم ازدواج میکنن خندم میگرفت که مگه ازدواج چی داره , بطور جدی منصرف شده بود که حتی بهش فکر نمیکردم که شرایط عوض شد)که نظرم در مورد زدن قید ازدواج عوض شد و درنتیجه در مورد کار کردن یکم هدفمند تر کار کنم , مثلا بگم من باید تا سال دیگه اینقدر پول جمع کنم تا بتونم به فکر زندگی تشکیل دادن باشم.
نظر من اینه که یکم تو زندگی سرچ کن , یه جایی هست که باهاش احساس خوشحالی کنی و شاد باشی,مثلا این استعداد خودمو وقتی بهش فکر کردم دیدم من 15-16 سال پیش بهش علاقه داشتم ولی دنبال نکردم و ولش کرده بودم که وقتی پی اش رفتم نتیجه باورکردنی نبود , که حتی به ترک اون گناه مشخص منجر شد .
شاید قدم اول این باشه که منفی بافی نکنیم , و دیدمون رو عوض کنیم, بالاخره باید از یه جایی شروع کرد/