#تلنگر شنیدنِ صدایِ اذان و نماز نخوندن یعنی کسے یا چیزی رو به خدا ترجیح میدی..دقت کردی وقتے دوستت آنلاینه ️ولی جوابِ پیامت رو نمیده چقدر ناراحت می شے ... #اذان یعنے #خدایِ_همیشه_آنلاین بهت پیام داده... ️نکنه آنلاین باشے و به جایِ چت با خدا چت با یکی دیگه رو انتخاب کنی..
پ ن:کاش منم یکی ز همین هزاران نفری بودم ک تو ی لحظه میمردن و تموم میشد :(هیچی..
نمیدونم از چ عصبانیم یا بهتره بگم از کدوم جریان...
اما این و خیلی خوب میدونم ک این حس و دارم ک از همه ی دنیا طلبکارم:(
پ ن:امروز دقیقا ب معنای واقعی کلمه مرده بودم و زیر کامیون له شده بودم اما خب ی لحظه خدا نخواست....هنوزم شکه هستم..ب نظرم خدا خواست این و بهم برسونه ک بدونم دنیا دست کیه...
پ ن2:بیزارم از این ک مردها قدرت دارن..ی روزی ی کاری ب خاطر این شدت های اخلاقی ک مردها ب زن ها نشون میدن انجام میدم...خدایی چطور میشه ی مرد دست رو زن بلند کنه ..ی زن همه ی دنیاست و کارآمدتر از مرده...مهم تر از همه ظریفه و مهم تر از اون مادره....کاش میتونستم این دست های همسایه رو قلم کنم..ب نظرم کتک خوردن ی زن وحشتناک تر از کتک خوردن ی بچه از پدرشه
دقیقا فکر میکردم بدتر از خ ا وجود نداره و ته زندگی هستش خب اینم میشه گفت..اما برا کسی ک دنیاش خیلی محدوده...
ته زندگی ب نظرم جاییکه نمیدونی چیکار کنی و بیچاره تر از همیشه نشستی و داری همش مرور میکنی ک چیشد؟چرا؟...ب نظرم بن بست زندگی اونجاست ک گذشتت بهت کمک نمیکنه و اینده هم همینطور و کلا راهی نداری و فقط نظاره گری ببینی ک زندگی ب کدوم سمت هلت میده تا مطابق با اون سمت ی عکس العملی از خودت نشون بدی:(
ب بن بست خوردن ب نظر من بی پولی نیست...مریضی نیست...عشق نیست..جدایی نیست...ی جایی میتونی بگی اره خوردم ب بن بست ک هیچ حسی نداشته باشی..بی حس تر از همیشه و بی خیال تر از همیشه با روزمرگی هات روب رو بشی و خسته بشی و منتظر باشی ک سنت بگذره و بالا خره این دنیا تموم شه..واقعا چقدر سخته بشینی و منتظر باشی تا این دنیا تموم بشه:/
پ ن:من واقعا دوست ندارم کسی و ناراحت کنم:(نمیدونم چرا اینجوری میشه..کاشِ کاش ک میشد ب معنای واقعی کلمه زندگی سخته.
همونقدر که زندگی سخته همونقدرم اسونه بستگی به دید ادمها داره، وقتی انتظاراتت رو از همه جی بیاری پایین و تلاشتو بکنی زندگی اسون میشه، مثل یه مشت شن که هر چقدر تو مشتت سفت بگیری بیشتر شن از دستت میریزه
شعار نیست، من خودم به این تجربه رسیدم و بهاشم دادم که خیلی برای من گرون بود
گاهی اوقات فکر که میکنی...
میبینی خیلی بی دلیل تو خودتی..... احمقانه اس. گرفتگی حالو میگم...
وقتی میبینی همه چی تموم شده... خدا یه دفعه ای یه دریای تازه برات باز میکنه و تو رو با یه کشتی جدید راهی میکنه...
وقتی خسته ای.....
خدا میاد... انقدر نزدیک که صداش میشه صدای مادرت. باهات حرف نمیزنه... ولی چشماش برات نگرانن.
خدا میاد... انقدر نزدیک که دستاش میشه دستای پدرت. دستش که میشینه رو سرت انگار اب رو اتیشه.....
خدا میاد... میاد توی کنج اتاقت. وقتی کز کردی یه گوشه داری اهنگ غمگین گوش میدی و اصلا حواست نیست تنها نیستی... اشک میریزی برای تنهاییت و دل خدا از اینکه نمیبینیش میگیره....
اره.
خدا میاد پشت پنجره ی اتاقت. در میزنه... میگه بازکن. ببین بارون برات فرستادم... ببین ! من همه اینارو برای تو دادما دردونه ی من...
و تو....
و من....
ما چیکار میکنیم؟ لبخند خدا رو میبنیم؟
نوازششو لمس میکنیم؟
میدونی؟
میخوام برای یک بار هم که شده خدا رو ببینم اگه قبلا ندیدم هیچ وقت... اگه دستمو نذاشتم تو دست کسی....بذارم بگیره.
بذارم حالا که تنهایی شده فکر پوچ این روزا...
اگه دغدغه شده درس و ...کار و... جیب بازنشستگی بابا...
بذار حسم دنبال حس دیگه ای جز لمس ارامش نباشه.
چی میشه؟
چی میشه از دمه در اتاق نگاهم تا دمه در کلاس، دفتر، کارخونه ، همراهی قدرتمند ترین کس زندگیمو ببینم که فقط کافیه بگه :باش ... تا بشه.
پارتی ازین کلفت تر؟!
واقعا فکر میکنی با درمان یه انحراف جنسی تو خودت همهی ممشکلاتت باید حل بشن.
واقعا فکر میکنی دلیل همهی رنج هات این انحراف جنسی بوده..
واقعا این طوری فکر میکنی...
مشکلات و رنجش ها بوده و هست و خواهد بود، کم کم باید به فکر حلشون باشی.
شهوت فقط باعث میشد چشمت رو بهشون ببندی. تو رو کورت میکرد، مثله یه مسکن فقط بود، اونا رو هرگز درمان نمی کرد.
یاد جمله داستایوفسکی افتادم که میگفت: من تنها از یک چیز می ترسم و آن این که شایستگی رنج هایم رو نداشته باشم.
خدایا کمکم کن که شایستگی رنج هایم رو داشته باشم...