امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

فدات بشم داداش خوبم
ممنونم از دعای خوبت ان شاءالله توام عاقبت به خیر بشی داداش چنتا دیگه حدیث برات میزارم تا اروم بشی 302 302
 سپاس شده توسط
باشه داداش قربونت برم
 سپاس شده توسط
من به فدایت رفیق 2uge4p4 302
878 إنّ للتّوبة بابا عرض ما بين مصراعيه ما بين المشرق و المغرب لا يغلق حتّى تطلع الشّمس من مغربها.
ت
وبه درى دارد كه پهناى آن مانند وسعت مشرق و مغرب است و تا خورشيد از مغرب طلوع نكند بسته نميشود.
 سپاس شده توسط
749 إنّ اللَّه تعالى يحبّ الشّاب.

التّائب.
خداوند جوان توبه كار را دوست دارد.

نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله)، ص: 305


النّدم توبة و التّائب من الذّنب كمن لا ذنب له.

پشيمان شدن چون توبه كردن است و هر كه از گناه توبه كند چنانست كه گناه نداشته‏
هر زمان فالی گرفتم غم مخور آمد ولی/ این امید واهی حافظ مرا دیوانه کرد 12
ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا/ مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز
#حافظ❤

 سپاس شده توسط
گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی 128fs318181
ان شاءالله که خیر است توکلتون به خدا
 سپاس شده توسط
(1400 خرداد 19، 10:15)آبی آسمانی نوشته است: شما چه کار میکنید وقتی که زندگیتون از عطر هدف خالی میشه ؟؟

وقتی روزهاتون به اجبار مثل هم میشه ...

53258zu2qvp1d9v

بنظر من گاهی وقتها نباید به هیچی فکر کرد، مگر زندگی میدون مسابقه است که همیشه در حال دویدن و رسیدن به چیزی باشیم.
اگر روزهاتون خیلی شبیه هم شده، یک تغییر توش ایجاد کنین، گاهی تو همین تغییر ایجاد کردن مسیرهای جدیدی ایجاد میشه، گاهی آدم خودشم باورش نمیشه،
چند سال قبل که داییم فوت کرد، ما رفتیم شهر دیگه برای تدفینش، همونجا دیگه به بن بست رسیده بودم، فقط یک کلاس زبان ثبت نام کردم که فقط از این افسردگی خلاص شم، کسی هم که از گذشته من خبر نداشت، از شکست های من خبر نداشت، همه بزرگسال بودن تو کلاس، جالبه هم فکر میکردن من چقدر آدم موفقی هستم، جالب تر اینه که احساس کردم برچسب تاپ بودن تو کلاس رو بهم چسبوندن، همونجا اعتماد به نفسم بالا رفت تصمیم گرفتم با وجود داشتن لیسانس برم یک لیسانس دیگه تو یک رشته دیگه هم بگیرم چون بنا به دلایلی لازمم شد، یکی از خانم ها گفت حتما اونجا هم شاگرد اول میشی، جالبه رفتم دانشگاه ثبت نام کردم، مدیر گروه چقدر روی من حساب میکرد و اونم بهم اعتماد به نفس داد، الان 2 ترم گذشته معدل الف شدم، نمره هام همه خوب بوده، فعالیت جانبی هم میکنم، قصد تعریف از خودم ندارم ولی من داشتم به معنای واقعی خودمو نابود میکردم ولی یک تغییر به ظاهر معمولی به دنبال خودش خیلی فرصت هایی رو بوجود میاره که اصلا آدم تو مخیله اش هم نمیگنجه.


همگی یه یاعلی بگیم و بسم الله حرکت کنیم؛ از ما حرکت از خدا برکت.
یک چیز به دلم موند،
همون کلاس زبانی که صحبتش شد، یک خانمی بود، از نظر خصوصیات و خلق و خو درست مثل خودم بود، ما 3 تا کتاب رو باید تموم میکردیم،
بعضی وقتها که صحبت میکرد، فکر میکردم من دارم جواب میدم، اصلا انگار داشت از زبون من حرف میزد و با ذهن من فکر میکرد، انگار ذهن من و اون مشترک بود، این قدر شباهت خیلی عجیب بود،
چندی نگذشت که گفت میخواد بره خارج، گفتم اشکال نداره همین قدر که هست خوبه،
چندی دیگه نگذشت که گفت فقط کتاب 1 رو ثبت نام کرده و منتظر خبریه که از خارج برسه و برای بیکار نبودن اومده کلاس،
و یکی دو روز بعد هم خداحافظی کرد و رفت، از اون روز به بعد دیگه کلاس برای من کلاس نشد ... .
سلام آقا/خانم یاقوت روی پست من نظر دادید، من به پروفایل شما دسترسی نداشتم و پیام عدم دسترسی میداد، از نوشته شما بسیار متعجب شدم.
اگر راهی هست بگید من پاسخ پیام شما رو بدم.
(1400 خرداد 21، 22:57)drift نوشته است:
(1400 خرداد 19، 10:15)آبی آسمانی نوشته است: شما چه کار میکنید وقتی که زندگیتون از عطر هدف خالی میشه ؟؟

وقتی روزهاتون به اجبار مثل هم میشه ...

53258zu2qvp1d9v

بنظر من گاهی وقتها نباید به هیچی فکر کرد، مگر زندگی میدون مسابقه است که همیشه در حال دویدن و رسیدن به چیزی باشیم.
اگر روزهاتون خیلی شبیه هم شده، یک تغییر توش ایجاد کنین، گاهی تو همین تغییر ایجاد کردن مسیرهای جدیدی ایجاد میشه، گاهی آدم خودشم باورش نمیشه،
چند سال قبل که داییم فوت کرد، ما رفتیم شهر دیگه برای تدفینش، همونجا دیگه به بن بست رسیده بودم، فقط یک کلاس زبان ثبت نام کردم که فقط از این افسردگی خلاص شم، کسی هم که از گذشته من خبر نداشت، از شکست های من خبر نداشت، همه بزرگسال بودن تو کلاس، جالبه هم فکر میکردن من چقدر آدم موفقی هستم، جالب تر اینه که احساس کردم برچسب تاپ بودن تو کلاس رو بهم چسبوندن، همونجا اعتماد به نفسم بالا رفت تصمیم گرفتم با وجود داشتن لیسانس برم یک لیسانس دیگه تو یک رشته دیگه هم بگیرم چون بنا به دلایلی لازمم شد، یکی از خانم ها گفت حتما اونجا هم شاگرد اول میشی، جالبه رفتم دانشگاه ثبت نام کردم، مدیر گروه چقدر روی من حساب میکرد و اونم بهم اعتماد به نفس داد، الان 2 ترم گذشته معدل الف شدم، نمره هام همه خوب بوده، فعالیت جانبی هم میکنم، قصد تعریف از خودم ندارم ولی من داشتم به معنای واقعی خودمو نابود میکردم ولی یک تغییر به ظاهر معمولی به دنبال خودش خیلی فرصت هایی رو بوجود میاره که اصلا آدم تو مخیله اش هم نمیگنجه.


همگی یه یاعلی بگیم و بسم الله حرکت کنیم؛ از ما حرکت از خدا برکت.


سلام ممنونم از اینکه جواب دادید  302

من مشکلم اینه که نمیتونم معمولی بودن رو بپذیرم ...

من میخوام عالی باشم ...

و همین باعث میشه هیچی نشم ...

دارم سعی میکنم که مشکلاتی که برام پیش اومده و شرایط زندگیمو بپذیرم ولی هنوز نتونستم ...

هنوز هم رو عالی بودن تاکید دارم و این باعث میشه حرکت نکنم ...

چیزی تا کنکور نمونده  809197ps94ijjhwg

الان وقتی به موفقیت هام فکر میکنم نه تنها خوشحال نمیشم بلکه یه حس غم درونم رو میگیره  53258zu2qvp1d9v

به خودم میگم مثلا تو 12 سالگی فلان موفقیتو بدست آوردی ...

تو 13 سالگی فلان و ...

حالا باید عالی باشی  53258zu2qvp1d9v

خودمم میدونم که تلاشمو کردم و هرکاری تونستم کردم ...

سعی کردم بهترین تصمیم رو بگیرم ولی بالاخره مشکلاتی بودن دیگه  که حل کردنشون زمان بر بود و شدن مانع راهم 53258zu2qvp1d9v

نمیدونم چرا اینقدر توکلم به خدا کم شده  53258zu2qvp1d9v

نمیدونم باید چه کار کنم ؟؟
 سپاس شده توسط
خانم آبی آسمانی
یه مورد رو بگم
 یه تحقیق  انجام بدید 
احتمالا شما کمالگرایین
یا 
تو تله روانشاختی همه یا هیچ گیر افتادین
 سپاس شده توسط
(1400 خرداد 22، 20:09)alone heart نوشته است: خانم آبی آسمانی
یه مورد رو بگم
 یه تحقیق  انجام بدید 
احتمالا شما کمالگرایین
یا 
تو تله روانشاختی همه یا هیچ گیر افتادین


بله کمال گرا هستم ...
 سپاس شده توسط
(1400 خرداد 22، 18:51)آبی آسمانی نوشته است:
(1400 خرداد 21، 22:57)drift نوشته است:
(1400 خرداد 19، 10:15)آبی آسمانی نوشته است: شما چه کار میکنید وقتی که زندگیتون از عطر هدف خالی میشه ؟؟

وقتی روزهاتون به اجبار مثل هم میشه ...

53258zu2qvp1d9v

بنظر من گاهی وقتها نباید به هیچی فکر کرد، مگر زندگی میدون مسابقه است که همیشه در حال دویدن و رسیدن به چیزی باشیم.
اگر روزهاتون خیلی شبیه هم شده، یک تغییر توش ایجاد کنین، گاهی تو همین تغییر ایجاد کردن مسیرهای جدیدی ایجاد میشه، گاهی آدم خودشم باورش نمیشه،
چند سال قبل که داییم فوت کرد، ما رفتیم شهر دیگه برای تدفینش، همونجا دیگه به بن بست رسیده بودم، فقط یک کلاس زبان ثبت نام کردم که فقط از این افسردگی خلاص شم، کسی هم که از گذشته من خبر نداشت، از شکست های من خبر نداشت، همه بزرگسال بودن تو کلاس، جالبه هم فکر میکردن من چقدر آدم موفقی هستم، جالب تر اینه که احساس کردم برچسب تاپ بودن تو کلاس رو بهم چسبوندن، همونجا اعتماد به نفسم بالا رفت تصمیم گرفتم با وجود داشتن لیسانس برم یک لیسانس دیگه تو یک رشته دیگه هم بگیرم چون بنا به دلایلی لازمم شد، یکی از خانم ها گفت حتما اونجا هم شاگرد اول میشی، جالبه رفتم دانشگاه ثبت نام کردم، مدیر گروه چقدر روی من حساب میکرد و اونم بهم اعتماد به نفس داد، الان 2 ترم گذشته معدل الف شدم، نمره هام همه خوب بوده، فعالیت جانبی هم میکنم، قصد تعریف از خودم ندارم ولی من داشتم به معنای واقعی خودمو نابود میکردم ولی یک تغییر به ظاهر معمولی به دنبال خودش خیلی فرصت هایی رو بوجود میاره که اصلا آدم تو مخیله اش هم نمیگنجه.


همگی یه یاعلی بگیم و بسم الله حرکت کنیم؛ از ما حرکت از خدا برکت.


سلام ممنونم از اینکه جواب دادید  302

من مشکلم اینه که نمیتونم معمولی بودن رو بپذیرم ...

من میخوام عالی باشم ...

و همین باعث میشه هیچی نشم ...

دارم سعی میکنم که مشکلاتی که برام پیش اومده و شرایط زندگیمو بپذیرم ولی هنوز نتونستم ...

هنوز هم رو عالی بودن تاکید دارم و این باعث میشه حرکت نکنم ...

چیزی تا کنکور نمونده  809197ps94ijjhwg

الان وقتی به موفقیت هام فکر میکنم نه تنها خوشحال نمیشم بلکه یه حس غم درونم رو میگیره  53258zu2qvp1d9v

به خودم میگم مثلا تو 12 سالگی فلان موفقیتو بدست آوردی ...

تو 13 سالگی فلان و ...

حالا باید عالی باشی  53258zu2qvp1d9v

خودمم میدونم که تلاشمو کردم و هرکاری تونستم کردم ...

سعی کردم بهترین تصمیم رو بگیرم ولی بالاخره مشکلاتی بودن دیگه  که حل کردنشون زمان بر بود و شدن مانع راهم 53258zu2qvp1d9v

نمیدونم چرا اینقدر توکلم به خدا کم شده  53258zu2qvp1d9v

نمیدونم باید چه کار کنم ؟؟


خواهش میکنم، مساله ای که مطرح کردید واقعا سخته، منم همینطوری هستم،بارها بهم ثابت شده گاهی کاری رو اگر به اختیار خودم بود قبول نمیکردم چون آمادگی مورد نظرم رو نداشتم ولی بالاجبار انجام دادم و نتیجه هم اتفاقا مد نظر طرف مقابل بود.
بنظر من اگر کسی از شما کاری خواست بیایید چند بار کار رو که خواستین انجام بدین، مسئولیتتون رو قابل قبول انجام بدین ولی اون طور از نظر خودتون پرفکت باید باشه سعی کنین پرفکت نباشه بعد ببینید نتیجه چی میشه؟ شاید شما زیاد حساس شدین رو مسئله.
خیلی خیلی کارهای مختلف بوده، حتی امتحان درسی، تو شرایط بسیار نامساعد شروع کردم ولی یکم گذشته روال عادی شده، شاید بد نباشه استارت کار رو بزنین تو مسیر سعی کنین فکر کنین که چطور به سر انجام برسونین.
اگر برای کنکور مشکل دارین، من زمان کنکور ارشد فهمیدم که برای کنکور سراسری اصلا بلد نبودم درس بخونم، مشکل من فهم مطالب نبود، مشکل این بود بلد نبودم، تمام هم دوره ای هام همه زیر 2000 بود رتبه شون، ولی من خراب کردم، شاید شما هم چنین مشکلی داشته باشید. از اون زمان که فهمیدم چطوری درس بخونم تو تمام کارهام موفق تر شدم، البته برای خودم عجیب بود چرا هیچ کس این رو به ما آموزش نمیده.

راستی از وقتی که دیگه برای دیگران زندگی نکردم خیلی آرامش بیشتری دارم و موفق تر هستم.
چند وقت پیش همسایمون پرسید کجا مشغولی گفتم جایی مشغول نیستم؛ پرسید ای بابا، درس تا کجا خوندی، گفتم درس نخوندم( در صورتی که مدرک مهندسی دارم، ترم بعد هم یک مهندسی دیگر رو تموم میکنم و مشغول کار هم هستم و راضی ام اتفاقا) گفت بابا حیفه که برو غیراتفاعی ای جایی ثبت نام کن لااقل مدرک بگیر، گفتم تو فکرش هستم ممنون  Smiley-face-biggrin بعد هم تموم شد رفت، بدون درد سر. حالا طرف هرچی میخواد فکر کنه، من که از زندگیم راضیم خداراشکر. مگه چند سال میخوام زندگی کنم که برای هر کاری به دیگران جواب پس بدم.
بی اندازه خستم 53258zu2qvp1d9v کاش میشد برگشت یکم عقبتر....

خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود یک نفر از نامزدش دل برده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
که به پرونده ی جرم پسرش برخورده
خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ
بین دعوای پدر مادر خود گم شده است
خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق
که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است
خسته مثل پدری که پسر معتادش
غرق در درد خماری شده فریاد زده
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس
پسرش پیش زنش بر سر او داد زده
خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم
دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است
مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند
زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است
خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه
که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خسته ام بیشتر از پیر زنی تنها که
عید باشد نوه اش سمت اتاقش نرود
خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید
غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است 809197ps94ijjhwg
شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزه ای راهی مشهد شده است Khansariha (121)
#علی_صفری
ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا/ مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز
#حافظ❤

چقدر بده که آدم خودشو گم کنه تو توهماتش  53258zu2qvp1d9v


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: